نظریة مارکسیستی رسانهها
نظریة مارکسیستی رسانهها
دنیل چندلر
مقدّمه
در بریتانیا و اروپا از سالهای پایانی دهة 60 تا حدوداً اوایل دهة 80 رهیافتهای نئومارکیستی در میان نظریهپردازان رسانهها متداول بود. در حال حاضر نظریات مارکسیستی با وجودی که از نفوذ کمتری برخوردارند، اما هنوز هم رایجند. بنابراین آگاهی از مفاهیم کلیدی مارکسیستی به منظور تجزیه و تحلیل رسانههای جمعی مهم است، هرچند که هیچ مکتب فکری مارکیستی به صورت مشخص در حوزه رسانهها وجود ندارد و اغلب به نظر میرسد این اصطلاح (نظریه مارکسیستی رسانه) برای افراد ناآشنا غیر قابل فهم است. این یادداشتها قصد دارد تا راهنمایی برای بعضی مفاهیم کیدی فراهم نماید.
نظریهپردازان مارکسیست به تأکید بر نقش رسانههای جمعی در باز تولید وضعیت موجود گرایش دارند، در حالی که در نقطة مقابل تکثرگرایان لیبرال بر نقش رسانهها در پیشبرد آزادی بیان تأکید میورزند.
ظهور نئومارکسیسم در علوم اجتماعی تا حدودی به شکل واکنشی بر علیه مدلهای کارکردگرای جامعه بروز یافت. کارکردگرایان تلاش دارند تا به تشریح نهادهای اجتماعی از نظر کارکردهای منسجم آنها در نظام درهم تنیدة اجتماعی ـ فرهنگی بپردازند. کارکردگرایی تضاد اجتماعی را نادیده میگیرد در حالی که مارکسیسم شناخت سودمندی از تضاد طبقاتی ارائه میدهد.
در زمان استیلای نئومارکسیسم در نظریة رسانهها در اروپا (عمدتاً در دهة 1970 و اوایل دهة 1980) سنتّ اصلی غیر مارکسیستی، تکثّر گرایی لیبرال بود (که از دهة 1940 دیدگاه مسلط در ایالات متحده آمریکا بود). گورویچ و دیگران این موضوع را چنین مطرح کردهاند:
تکثّر گرایان جامعه را به عنوان مجموعهای از گروههای رقیب و منافع رقابتی که هیچ یک تسلطّ همیشگی ندارند تصّور میکنند. سازمانهای رسانهای به عنوان سیستمهای نظام یافتة معّین که از میزان بالایی از استقلال از حکومت، احزاب سیاسی و گروههای فشار نهادینه شده برخوردارند، قلمداد میشوند. گفته میشود که کنترل رسانهها در دستان مدیران نخبه مستقلی قرار دارد که تا حد قابل توجّهی به متخصّصان رسانهای اجازة انعطاف میدهند. تصوّر میشود تناسبی اساسی بین سازمانهای رسانهای و مخاطبان آنان وجود دارد زیرا بر اساس گفتة مککوئل ارتباط عموماً وارد شکل داوطلبانه شده و ظاهراً برابر گشته است. مخاطبان قادر به استفاده درست از رسانهها در چاچوبی نامحدود از روشهای منطبق بر نیازهای اوّلیه و خصلت خود هستند و دسترسی به آنچه هالوران آن را ارزشهای تکثّر گرایانة اجتماعی مینامد آنها را قادر میسازد انطباق یابند، همراهی کنند، به چالش بطلبند یا رد کنند.
اما مارکسیستها جامعة سرمایهداری را نوعی سلطة طبقاتی میدانند و از نظر آنها رسانهها بخشی از عرصهای ایدئولوژیک هستند، که در آن دیدگاههای طبقاتی مختلف به مبارزة خود ادامه میدهند، گرچه تحت سلطة طبقاتی خاص قرار دارند. کنترل نهایی به شکل فزایندهای بر انحصار سرمایه تمرکز یافته است. گرچه متخصّصان رسانهای در مورد استقلال خود دچار توهّم هستند با این وجود خود را با هنجارهای فرهنگ مسلّط وفق داده و آن را درونی کردهاند. رسانهها به عنوان یک کل چارچوبهای تفسیری هماهنگ با منابع طبقات مسلّط را بازگو میکنند. مخاطبان رسانهای با وجود آن که گاهی با این چارچوبها مخالفت کرده و بر سر آنها بحث میکنند، اما از دسترسی سریع به نظامهای معنایی جایگزین که آنان را قادر به مخالفت با تعاریف ارائه شده توسط رسانهها به نفع تعاریف مخالف منسجم سازد، محروم ماندهاند.
زیربنا و روبنا
اقتصادگرایی (گاه مارکسیسم عامیانه نیز خوانده میشود) یکی از مشخصّههای اصلی مارکسیسم کلاسیک (چه نوع سنتّی و چه نوع بنیادگرایانة آن) است. در اقتصادگرایی زیربنای اقتصادی جامعه تعیین کنندة هرچیز دیگر موجود در روبنای جامعه از قبیل آگاهی اجتماعی، سیاسی و فکری است. نظریههایی را که روابط اقتصادی را علّت اصلی پدیدههای اجتماعی میدانند نظریههای مادیگرا و یا بنابر تعبیر مارکس مادیگرایی تاریخی مینامند. اقتصادگرایی با نظریة جبر تکنولوژیک نیز مرتبط است. مارکس را اغلب با استناد به نقل قولهایی جداگانه از او نظریهپردازی جبرگرا میدانند از جمله: «ارمغان آسیاب بادی جامعهای فئودال و مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی و ارمغان ماشین بخار جامعهای صنعتی و سرمایهداری است (فقر فلسفه، 1847).
پژوهشهای حوزه رسانههای جمعی مبتنی بر این دیدگاه بنیادگرایانه به صنایع فرهنگی از وجه جبرگرایی اقتصادی آنها مینگرند. بر اساس این دیدگاه در واقع زیربنای اقتصادی سازمانهای رسانهای است که محتوای رسانهها و معانی موجود در پیام آنها را تعیین میکند. در نتیجه سازمانهای رسانهای تجاری ملزم به برآورده ساختن نیازهای آگهی دهندگان و تولید محصولاتی هستند که باعث به حداکثر رساندن تعداد مخاطبان شود (با افزودن بر میزان محتوای خشونت آمیز و جنسی). در نقطة مقابل آن دسته از نهادهای رسانهای که بودجة آنها از طریق نهادهای سیاسی حاکم و یا دولت فراهم میشود، گرایش بیشتری به مواضع میانه دارند و یا متمایل به عقیده ونظر حاکم و مورد توافق عموم هستند. مارکسیستهای معتقد به تنوّع اقتصاد سیاسی همچنان ایدئولوژی را تابع زیربنای اقتصادی میدانند. مدل زیربنا ـ روبنا که در حوزة رسانههای جمعی کاربرد دارد با مسایلی از قبیل مالکیّت و کنترل رسانهها نیز سروکار دارد.
منتقدان اقتصادگرایی را نظریهای تقلیلگرا میدانند که تنوّع را نادیده میگیرد. مارکسیستهای آلتوسری به استقلال نسبی روبنا با توّجه به زیربنا و کنش متقابل این دو اعتقاد دارند. بر اساس این دیدگاه فعّالیّتهای ایدئولوژیک از قبیل فعّالیّتهای رسانههای جمعی تا حدودی از جبرگرایی اقتصادی مستقل است. تفکّر استقلال نسبی نیز مورد انتقاد قرار گرفته است.
استوارتهال و دیگر مارکسیستهای فرهنگ گرا تحت تأثیر آلتوسر مدل زیربنا ـ روبنا را وارد تحلیلهای خود کرده و چنین استدلال میکنند که رابطهای دیالکتیک میان آنچه مارکس «هستی اجتماعی» و «آگاهی اجتماعی» نامیده است، وجود دارد.
رسانهها در حکم ابزار تولید
از نظر مارکسیسم کلاسیک رسانههای جمعی ابزار تولیدی هستند که در جوامع سرمایهداری در تمّلک طبقة مسلّط قرار دارند. بر طبق نظر مارکسیسم کلاسیک رسانههای جمعی صرفاً عقاید و دیدگاههای جهانی طبقة مسلّط را منتشر میسازند و با عقاید دیگر مخالفت کرده یا آنها را رد میکنند. این مسأله به میزان زیادی با این استدلال مارکس همخوانی دارد:
«طبقاتی که ابزار تولید مادی را در اختیار دارد بر تولیدات ذهنی نیز کنترل دارد و در نتیجه به بیان سادهتر از این طریق عقاید کسانی که از ابزارهای تولید ذهنی بیبهرهاند تابعی از عقاید این طبقه است.»
بر اساس این دیدگاه رسانههای جمعی به تولید آگاهی کاذب در طبقههای کارگری میپردازند. این مسأله به دیدگاهی افراطی منجر میشود که تولیدات رسانهای را بیانگر منسجمی از ارزشهای طبقة مسلط میداند و هرگونه تنوّع ارزشها در طبقة مسلّط و درون رسانهها و امکان برداشتهای مخالف توسط مخاطبان رسانهای را نادیده میگیرد.
ایدئولوژی
یکی از مشخّصههای اصلی نظریة مارکسیستی دیدگاه مادی گرایانهای است که بر اساس آن هستی اجتماعی تعیین کنندة آگاهی است. بر طبق این دیدگاه ایجاد پایگاههای ایدئولوژیک از کارکردهای پایگاههای طبقاتی است و ایدئولوژی مسلّط در جامعه همان ایدئولوژی طبقة مسلّط آن جامعه است. این مسأله در تضاد با دیدگاه ایدئالیست که برای آگاهی اولویت قایل است، قرار دارد (مانند آنچه در فلسفة هگلی وجود دارد). بر همین اساس مارکسیستها با یکدیگر متفاوتند بدین معنا که برخی رابطة بین هستی اجتماعی و آگاهی را نوعی جبرگرایی مستقیم میدانند و برخی دیگر بر وجود رابطهای دیالکتیک بین آنها تأکید میورزند.
در مارکسیسم بنیادگرا ایدئولوژی آگاهی کاذبی است که از رقابت با گروههایی که ایدئولوژی مسلّط منافع آنان را منعکس نمیکند، ناشی میشود. از این منظر رسانههای جمعی ایدئولوژی مسلّط یعنی ارزشهای طبقهای که رسانهها را در اختیار و کنترل خود دارد را منتشر میکنند. بر اساس نظر طرفداران اقتصاد سیاسی مارکیستی رسانههای جمعی مبنای اقتصادی مبارزة طبقاتی را پنهان میکنند. ایدئولوژی به جای آنکه عرصهای برای مبارزه باشد بدل به راهی شده است که از طریق آن این مبارزه نابود میشود. آلتوسر تفکّر آگاهی کاذب را رد کرده وتأکید میورزد که ایدئولوژی وسیلهای است که از طریق آن جهان را تجربه میکنیم. مارکسیسم آلتوسری بر اصالت و تقلیل ناپذیری ایدئولوژی تأکید دارد، به عبارت دیگر ایدئولوژی را به خودی خود نیروی تعیین کننده میداند. فعّالیّت ایدئولوژیک رسانههای جمعی در غرب به باز تولید نظام سرمایهداری کمک میکند.
یکی دیگر از نظریهپردازان مارکسیست در حوزة ایدئولوژی والنتین وولوسینف است که در مطالعات فرهنگی بریتانیا تأثیر گذار بوده است. وولوسینف این گونه استدلال میکند که هر نظریهای در مورد ایدئولوژی که به مفهوم صرفاً انتزاعی از آگاهی موجودیتی فراتر از اشکال مادی که در آن سازمان یافته است، ببخشد، تنها میتواند نظریهای متافیزیکی باشد. اشکال ایدئولوژیک محصول آگاهی نیستند بلکه آن را تولید میکنند. همان طور که تونی بنت اشاره میکند نظامهای دلالت که گسترة ایدئولوژی را تشکیل میدهند به جای آنکه به عنوان محصول اشکال مختلف آگاهی که محدودة آنها جایی دیگر تعیین شده است، قلمداد شوند خود ابزاری هستند که آگاهی عاملان اجتماعی را سبب میشوند. نظریةپردازان مارکسیست صراحتاً پذیرفتهاند که رسانههای جمعی از قدرت ایدئولوژیک برخوردارند امّا بر سر طبیعت این قدرت به توافق نرسیدهاند.
رسانهها در حکم ابزار تقویت کننده
در تحلیل مارکسیستی رسانهها، نهادهای رسانهای را پیوند خورده به ساختار قدرت میدانند در نتیجه عمدتاً هماهنگ بانهادهای حاکم در جامعه عمل میکنند. بنابراین رسانهها به باز تولید دیدگاههای نهادهای حاکم نه به عنوان یکی از دیدگاههای متفاوت بلکه به عنوان دیدگاه اصلی، بدیهی و طبیعی میپردازند.
بر اساس نظر طرفداران اقتصاد سیاسی مارکسیستی در رسانههای جمعی نوعی گرایش به سمت اجتناب از مسایل کم طرفدار و نا متعارف و تمایل به ارزشها و فرضیات ارزشمندتر و مشروعتر وجود دارد.
همان گونه که کوران و دیگران اشاره میکنند اکثر محقّقان مارکسیست در بریتانیا (از جمله استوارتهال) به مسأله تصویر ارائه شده در رسانهها از خشونت از این دید مینگرند که آیا این تصویر در خدمت مشروعیت بخشی به نیروهای نظم و قانون است، به ایجاد رضایت برای افزایش کنترل ونظارت جبری دولت میانجامد یا از بیگانگان و مخالفان مشروعیتزدایی میکند. در نتیجه این محقّقان تأثیر رسانههای جمعی را در موقعیّتهایی که ارتباطات با واسطه به شدت تحت حمایت نهادهایی از قبیل پلیس، دستگاه قضایی و مدارس قرار دارد، بررسی کردهاند. بنابراین بر اساس تصویر ارائه شده از قدرت رسانهها، رسانهها به نوسازی، تقویت و گسترش گرایشات موجود که تشکیل دهندة فرهنگ حاکم هستند میپردازند و نه خلق آنها.
به همان ترتیب برخی صاحبنظران مارکسیست معتقدند که تصویر رسانهها از انتخابات شامل مراسمی نمایشی است که به ساختار قدرت در نظامهای لیبرال دموکراسی مشروعیت میبخشد و رأی دادن را عملی ایدئولوژیک میداند که به استمرار اسطورة دموکراسی انتخابی، برابری سیاسی و حق تعیین سرنوشت جمعی کمک میکند. بنابراین تأثیر پوشش انتخابات را از نظر تقویّت آن دسته ارزشهای سیاسی که در دموکراسیهای غربی مشترک است و به طور جدّی توسط نظام آموزشی حمایت میشود، در نظر میگیرند.
ساخت یابی سوژه
نظریهپردازان مارکسیست نوعی تفاوت ویژه بین سوژه و ابژه (عین) قائلند. تونی بنت خاطر نشان میسازد که دیالکتیک تاریخی مستلزم ارتباط دو جانبه و متعامل بین سوژه (عاملان انسانی) و ابژه (عین) (شرایط زندگی آنها) است. فیسک سوژه را این گونه معرفی میکند:
ابژه محصول طبیعت و سوژه محصول فرهنگ است. نظریههای فردگرا بر تفاوتهای بین انسانها تمرکز دارند و این تفاوتها را طبیعی میدانند. از سویی دیگر نظریههای مبتنی بر سوژه، بر تجربیات مشترک مردم در جامعه به عنوان ثمربخشترین شیوه تبیین انسان از نظر خود او، تمرکزدارند.از این منظر سوژه ساختی اجتماعی است و نه طبیعی.
در تفکّر مارکیستی افراد را حامل مواضعی میدانند که آنها را به واسطة تأثیر روابط اجتماعی بدست آوردهاند. از این مسأله به عنوان ساخت سوژه یاد میشود.
آلتوسر تفکّّر انسانگرایی را که فرد را موجودی خودآگاه و مختار میداند که اعمالش بر اساس باورهای شخصی، نیّات، اولویتها و غیره قابل توضیح است، رد کرده است. آلتوسر ارائه دهندة مفهوم مکانیسم هویت بخشی است که طبق آن سوژهها بر اساس تأثیرات ساختارهای از پیش معیّن شکل میگیرند. وظیفة ایدئولوژی شکل دادن به افراد به عنوان سوژه است. ابتدا دستگاههای ایدئولوژیک دولت (ISAs) از قبیل خانواده، مدرسه و رسانههای جمعی افراد را صاحب هویت میکنند (به آنها هویت اجتماعی میبخشند). از طریق دستگاههای ایدئولوژیک دولت است که مردم نوعی حس هویّت و درک از واقعیت بدست میآورند.
این تفکّر که سوژة انسانی بوسیلة ساختارهایی از پیش معیّن شکل گرفته است از مشخّصههای اصلی ساختارگرایی است که بر اساس آن ساختارهایی از قبیل زبان، روابط خانوادگی، رسوم فرهنگی و دیگر نیروهای اجتماعی تعیین کنندة سوژه هستند.
تفکّر آلتوسر از هویت بخشی، نظریهپردازان رسانهای مارکسیست را قادر میسازد به تشریح عملکرد سیاسی متنهای رسانههای جمعی بپردازند. متن به عنوان ساختاری که از پیش وجود داشته به تماشاگر هویت میبخشد و بدین ترتیب از او یک سوژه میسازد. بر اساس این دیدگاه سوژه (بیننده،شنونده، خواننده) بوسیلة متن ، قدرت رسانهها و توانایی آنها در قرار دادن سوژه در موقعیتی که بازنمایی آنها را بازتابی از واقعیت روزانه قلمداد کند، شکل مییابد.
مارکیسم آلتوسری امکان مقاوت افراد در برابر روند هویت بخشی را رد میکند حال آنکه دستگاههای ایدئولوژیک نیز همیشه و به طور کامل موّفق عمل نمیکنند. سوژه ممکن است هم عامل و هم اثرپذیر باشد. نظریهپردازان آلتوسری رسانهها معمولاً متن را تنها عامل تعیین کنندة واکنش سوژه میدانند. این نظریهپردازان سوژه را یکدست تلقی میکردند در حالی که نظریههای مارکسیستی بعدی سوژهای متناقض و نامتمرکز را معرّفی کردهاند که میان گسترهای از گفتمانها که در آنها شرکت دارد، سردرگم مانده است.
گرچه تصویری که هربرت مارکوزه از قدرت رسانههای جمعی ارائه کرده است مخاطبان را قربانیانی منفعل معرفی میکند، دیدگاههای نئومارکسیستی غالباً نقشهای فعالتری برای مخاطبان در نظر گرفتهاند. بر اساس آنچه کوران و دیگران مطرح کردهاند نظامهای معنایی حاکم از رسانههای جمعی تأثیر میپذیرند و بوسیلة آنها تقویت میشوند با این وجود این تلقی نیز وجود دارد که این نظامها توسط مخاطبان تعدیل و در نظامهای معنایی مستقر یا بر طبقه ادغام میشوند.
تفاوتهای درون مارکسیسم
مکاتب فکری متفاوت درون نظریة مارکیستی رسانهها به روشهای مختلف توسط صاحبنظران دستهبندی شدهاند. مایکل گوروویچ و همکارانش فهرستی از سه پارادایم متعارض ارائه کردهاند که عبارتند از ساختارگرایی، اقتصاد سیاسی و فرهنگگرایی، مارکیسم آلتوسری ساختار گراست. تحلیل ساختارگرا صرفاً بر شاکلة درونی نظامهای دلالتی رسانهای تمرکز دارد.
در تفکّر مارکسیستی بنیادگرا نظریهپردازان اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی را تابعی از زیربنای اقتصادی میدانند. در آثار گراهام مورداک رهیافت اقتصادی سیاسی انتقادی بیان میشود و جایگاه قدرت رسانهها در ساختارها و فرآیندهای اقتصادی تولید رسانهای مشخص میشود. مالکیت و کنترل اقتصادی رسانهها عاملان اصلی در نحوة کنترل پیامهای رسانهای قلمداد میشوند.
استوارتهال در اثر خود در سال 1978 رهیافت فرهنگ گرای مارکسیستی را ارائه میکند که رسانههای جمعی را عاملی مؤثر و قدرتمند هرچند جانبی، در شکل دهی به آگاهی عمومی میداند.
فرهنگگرایی در رّد اقتصادگرایی تابع ساختارگرایی آلتوسری است امّا بر خلاف ساختارگرایی بر تجربة واقعی زیر گروهها در جامعه تأکید دارد و رسانهها را درون بافت جامعهای که کلّیتی بیانگر و پیچیده است، در نظر میگیرد. رهیافت فرهنگ گرایانه در فعالیتهای مرکز مطالعات فرهنگی معاصر (cccs) که در دانشگاه بیرمنگام واقع است و مدّتی نیز استوارتهال ریاست آن را بر عهده داشت، نمایان است.
بر اساس آنچه کوران و دیگران مطرح ساختهاند نظریهپردازان مارکسیست از نظر روایتی که برای جبرگرایی رسانههای جمعی و طبیعت و قدرت ایدئولوژیهای رسانههای جعی قائلند، با یکدیگر متفاوتند.
مکتب فرانکفورت
مارکسیستهای سنتّی، نظریة انتقادی مکتب فرانکفورت را تجدید نظرگرا میدانند، بخشی به دلیل این که این نظریه به انتقاد از اقتصادگرایی و مادیگرایی محض میپردازد و بخشی دیگر به دلیل این که اختیارگرا است. در نظریة رسانهای مهم است که اشارهای به اوّلین تلاش مارکیستها (مکتب فرانکفورت) برای نظریهپردازی دربارة رسانهها داشته باشیم. گرچه این تلاش هیچ گونه راه حل واقعی برای مطالعة رسانههای جمعی ارائه نداده است. سرشناسترین نظریهپردازانی که با مکتب فرانکفورت مرتبط بودند تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر بودند که همگی از مارکیستهای وفادار نیز بودند و با مؤسسة تحقیقات اجتماعی که در سال 1923 در فرانکفورت تأسیس شده بود و در سال 1933 به نیویورک انتقال یافته بود، همکاری میکردند.
مکتب فرانکفورت تحت تأثیر تفکرات غالباً محافظه کارانه در مورد جامعة تودهوار قرار داشته است، هر چند که به این تفکّر گرایشی چپگرا نیز داده است. هربرت مارکوزه معروف به پدر چپ جدید در اثر خود با عنوان انسان تکساحتی با بدبینی بسیار رسانهها را نیرویی مقاومت ناپذیر توصیف کرده است:
«وسایل ارتباطی، تولیدات مقاومت ناپذیر صنعت سرگرمی و اطلاعرسانی، عادات مشخّص و واکنشهای فکری و احساس خاصی را به همراه دارند که مصرفکنندگان را به تهیهکنندگان و از این طریق به کلّ سیستم اجتماعی پیوند میزنند، این تولیدات به تلقین و دستکاری میپردازند و از نوعی آگاهی کاذب که از نادرستی خود درامان است، حمایت میکنند. بدین ترتیب است که الگویی تک بعدی از تفکّر و رفتار ظهور مییابد.
از نظر مارکوزه رسانههای جمعی ملاکهایی را که بر اساس آنها ممکن است به تفکّر دربارة جهان بپردازیم، تعیین کردهاند. مکتب فرانکفورت در کل نگاهی عمیقاٌ بدبینانه به رسانههای جمعی داشته است. همان گونه که جانت وولاکات خاطر نشان میسازد نظریهپردازان این مکتب در آثار خود برای رسانههای جمعی و صنعت فرهنگی نقش حاکمیّت ایدئولوژیک قایل شدهاند که فردگرایی بورژوازی و پتانسیل انقلابی طبقة کارگر را از بین برده است.
تئودورآدورنو و ماکس هورکهایمر عبارت صنعت فرهنگی را که اشاره به فعّالیتهای جمعی رسانهها دارد، خود ابداع کردهاند. تمرکز مکتب فرانکفورت بر ایدئولوژی به تضعیف اقتصادگرایی کمک کرد هر چند که سایر مارکسیستها این مکتب را به علّت نخبهسالاری و آرمانگرایی هگلی آن مورد انتقاد قرار دادهاند.
گرامشی و هژمونی
آنتونیو گرامشی ایتالیایی (1937- 1891) یک متفکّر مارکسیست پیشتاز بود. وی نیز مانند آلتوسر اقتصادگرایی را رد کرده است و بر استقلال ایدئولوژی از جبرگرایی اقتصادی پافشاری میکند. به علاوه گرامشی مادی گرایی محض را نیز رد و برداشتی انسانگرا از مارکسیسم ارائه کرده است که بر ذهنیت گرایی انسان تمرکز دارد.
گرامشی از واژة هژمونی برای اشاره به سلطة یکی از طبقات اجتماعی بر دیگر طبقات (از جمله هژمونی بورژوازی) استفاده نمود. هژمونی علاوه بر اشاره به کنترل سیاسی و اقتصادی بیانگر توانایی طبقة مسلّط در القای شیوة نگرش خود به جهان می باشد، به گونهای که کسانی که نسبت به طبقة مزبور فرودست هستند این طرز نگرش را به عنوان درک متعارف و نگرشی طبیعی قبول میکنند. صاحبنظران خاطر نشان میسازند که این فرآیند مستلزم تمایل و توافق اکثریت است. بر اساس تعریف جفرینوول اسمیت درک متعارف عبارت است از شیوة مواجهة فرودست با شرایط فرودستی خویش.
با این وجود گرامشی برخلاف آلتوسر بر مبارزه تأکید میورزد. وی اشاره میکند که درک متعارف ثابت و انعطافناپذیر نیست بلکه دائماً در حال تغییر خود است. همان گونه که فیسک اشاره دارد مکّرراً باید به جلب رضایت پرداخت چراکه تجربة اجتماعی مادی مردم دائماً به آنها معایب فرودستی را یادآور میشود و در نتیجه تهدیدی را متوجه طبقة مسلّط میکند. هژمونی نوعی تقابل پایدار بین ایدئولوژی و تجربة اجتماعی طبقة فرودست را مسلّم میگیرد که این واسطه را به عرصة غیر قابل اجتنابی از جدال ایدئولوژیک تبدیل میکند اشاراتی که رسانههای جمعی را عرصهای برای جدال میدانند به دفعات در نظرات کسانی که تحت تأثیر این دیدگاه قرار دارند، تکرار شده است. دیدگاه گرامشی در برداندة نفی اقتصادگرایی است چراکه این دیدگاه جدال بر سر سلطة ایدئولوژیک را عامل اصلی در تغییرات بنیادین میبیند.
به دلیل انتقادهایی که از نظریة آلتوسر در زمینة ایدئولوژی شده است برخی از نئومارکسیستها به عقاید گرامشی گرایش پیدا کردهاند.
محدودیتهای تحلیل مارکسیستی
بنابر استدلال منقدان، مارکسیسم تنها یک ایدئولوژی دیگر است (گرچه بنابر ادّعای برخی، مادیگرایی تاریخی علمی عینیت گراست). بعضی از مارکسیستها متّهم به جزمگرایی بیش از اندازه شدهاند. مارکسیسم بنیادگرا، صراحتاً جبرگرا و از جنبة مادیگرایانه تقلیل گراست و چارچوب محدودی برای عاملیّت انسانی و ذهنیت قایل است. مارکسیسم را اغلب فرا نظریهای میدانند که از پژوهش تجربی اجتناب میورزد. با این وجود در پژوهشها به ویژه در حوزة اقتصاد سیاسی مارکسیستی از روش تجربی استفاده میشود. به علاوه تجزیه و تحلیل بازنماییهای رسانهای مستلزم بررسی عمیق متنهای خاص است.
تفکّر مارکسیسم ارتدوکس (سنتّی) در مورد آگاهی کاذب به شکلی فریبنده خبر از وجود واقعیتی میدهد که با وساطت تحریف نشده است. تصور همراه آن مبنی بر این که این آگاهی بدون هیچ مقاومتی از جانب مخاطبان به آنها القا میشود، اجازة هیچگونه برداشت مخالف دیگری را نمیدهد. دیدگاههای مارکیستی نباید موجب شود که راههای مختلفی را که مخاطبان رسانههای جمعی از آنها استفاده میکنند، نادیده بگیریم.
در واقع دیدگاههای نئومارکیستی در پی آن بودهاند که از این دامها اجتناب ورزند. تأکید اوّلیّه مارکسیسم بر طبقه باید با سایر تقسیمبندیها از قبیل تقسیمبندیهای جنسیّتی و قومیتی مرتبط گردد (این امر به شکلی فزاینده در حال انجام است).
نقاط قوت تحلیل مارکسیستی
بر خلاف بسیاری نگرشهای دیگر در مورد رسانههای جمعی، مارکسیسم به اهمّیت نظریة صریح اذعان دارد. نظریة انتقادی مارکسیستی اسطورة علوم اجتماعی غیرجانبدارانه را عرضه می کند. دیدگاه مارکسیستی توجّه ما را به مسأله منفعت طلبی سیاسی و اقتصادی در رسانههای جمعی جلب میکند و نابرابریهای اجتماعی در بازنماییهای رسانهای را برجسته میسازد. مارکسیسم کمک میکند تا متنهای رسانهای را درون شکلبندی اجتماعی بزرگتری جای دهیم. تمرکز مارکسیسم بر طبیعت ایدئولوژی کمک میکند تا ارزشهای مسلّم فرض شده را ساختار شکنی کنیم. تحلیل ایدئولوژیک نیز کمک میکند تا دریابیم روایت چه کسی در متنهای رسانهای به ما ارائه میشود. با وجودی که مارکسیسم آلتوسری در تضعیف اسطورة فرد خود مختار به ما کمک میکند،سایر دیدگاهها نئومارکسیستی رسانههای جمعی را عرصهای برای جدال معانی ایدئولوژیک میدانند که برداشتهای مخالف را امکانپذیر میسازد.
نظریة مارکسیستی بر اهمیّت طبقة اجتماعی هم در ارتباط با مالکیت رسانهها و هم در تعبیر مخاطبان از متون رسانهای تأکید میورزد که این تأکید همچنان از عوامل مهم در تحلیلهای رسانهای است. گرچه ممکن است تحلیل محتوا و نشانه شناسی محتوای رسانهها را روشنتر سازند امّا تئوری مارکسیستی شرایط مادی تولیدات رسانهای و دریافت را برجسته میکند. نظریهپردازان اقتصاد سیاسی انتقادی به بررسی مالکیت و کنترل رسانهها میپردازند. تأثیر مالکیت رسانهها بر محتوای آنها را نمیتوان نادیده گرفت. در نظر گرفتن چنین مسایلی از قبیل دسترسیهای متفاوت و شیوههای مختلف تعبیر که به وسیلة گروهبندیهای اجتماعی ـ اقتصادی شکل مییابند، همچنان از اهمیّت برخوردار است. پژوهشهای مارکسیستی در حوزة رسانهها شامل تجزیه و تحلیل بازنماییها در رسانههای جمعی (از قبیل پوشش سیاسی یا گروههای اجتماعی) به منظور آشکار ساختن ایدئولوژیهای نهفته است. هنوز نیز به تحلیلهایی از این دست نیازمندیم. مخاطبان همچنان با در نظرگرفتن چنین محتواهایی دست به تعبیر میزنند گرچه گاهی این تعبیرها میتوانند متضاد هم باشند.اما به دلیل توزیع قدرت در جامعه برخی از برداشتها از واقعیت از تأثیرگذاری بیشتری برخوردارند.
مکتب فرانکفورت
مارکسیستهای سنتّی، نظریة انتقادی مکتب فرانکفورت را تجدید نظرگرا میدانند، بخشی به دلیل این که این نظریه به انتقاد از اقتصادگرایی و مادیگرایی محض میپردازد و بخشی دیگر به دلیل این که اختیارگرا است. در نظریة رسانهای مهم است که اشارهای به اوّلین تلاش مارکیستها (مکتب فرانکفورت) برای نظریهپردازی دربارة رسانهها داشته باشیم. گرچه این تلاش هیچ گونه راه حل واقعی برای مطالعة رسانههای جمعی ارائه نداده است. سرشناسترین نظریهپردازانی که با مکتب فرانکفورت مرتبط بودند تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر بودند که همگی از مارکیستهای وفادار نیز بودند و با مؤسسة تحقیقات اجتماعی که در سال 1923 در فرانکفورت تأسیس شده بود و در سال 1933 به نیویورک انتقال یافته بود، همکاری میکردند.
مکتب فرانکفورت تحت تأثیر تفکرات غالباً محافظه کارانه در مورد جامعة تودهوار قرار داشته است، هر چند که به این تفکّر گرایشی چپگرا نیز داده است. هربرت مارکوزه معروف به پدر چپ جدید در اثر خود با عنوان انسان تکساحتی با بدبینی بسیار رسانهها را نیرویی مقاومت ناپذیر توصیف کرده است:
«وسایل ارتباطی، تولیدات مقاومت ناپذیر صنعت سرگرمی و اطلاعرسانی، عادات مشخّص و واکنشهای فکری و احساس خاصی را به همراه دارند که مصرفکنندگان را به تهیهکنندگان و از این طریق به کلّ سیستم اجتماعی پیوند میزنند، این تولیدات به تلقین و دستکاری میپردازند و از نوعی آگاهی کاذب که از نادرستی خود درامان است، حمایت میکنند. بدین ترتیب است که الگویی تک بعدی از تفکّر و رفتار ظهور مییابد.
از نظر مارکوزه رسانههای جمعی ملاکهایی را که بر اساس آنها ممکن است به تفکّر دربارة جهان بپردازیم، تعیین کردهاند. مکتب فرانکفورت در کل نگاهی عمیقاٌ بدبینانه به رسانههای جمعی داشته است. همان گونه که جانت وولاکات خاطر نشان میسازد نظریهپردازان این مکتب در آثار خود برای رسانههای جمعی و صنعت فرهنگی نقش حاکمیّت ایدئولوژیک قایل شدهاند که فردگرایی بورژوازی و پتانسیل انقلابی طبقة کارگر را از بین برده است.
تئودورآدورنو و ماکس هورکهایمر عبارت صنعت فرهنگی را که اشاره به فعّالیتهای جمعی رسانهها دارد، خود ابداع کردهاند. تمرکز مکتب فرانکفورت بر ایدئولوژی به تضعیف اقتصادگرایی کمک کرد هر چند که سایر مارکسیستها این مکتب را به علّت نخبهسالاری و آرمانگرایی هگلی آن مورد انتقاد قرار دادهاند.