نظریه های بازنمایی
مفهوم بازنمایی
فرهنگ لغات مطالعات رسانهای و ارتباطی بازنمایی را اینگونه تعریف میکند:
“کارکرد اساسی و بنیادین رسانهها عبارتست از بازنمایی واقعیتهای جهان
خارج برای مخاطبان واغلب دانش و شناخت ما از جهان بوسیله رسانهها ایجاد
میشود و درک ما از واقعیت بواسطه و به میانجیگری[۱] روزنامهها،
تلویزیون، تبلیغات
و فیلمهای سینمایی و… شکل میگیرد. رسانهها جهان را برای ما تصویر
میکنند. رسانهها این هدف را با انتخاب و تفسیر[۲] خود در کسوت
دروازهبان[۳] و بوسیله عواملی انجام میدهند که از ایدئولوژی[۴] اشباع
هستند. بنابراین مطالعه بازنمایی رسانهای در مطالعات رسانهای، ارتباطی و
فرهنگی بسیار مهم و محوری است. از آنجائی که نمیتوان جهان را با تمام
پیچیدگیهای بیشمار آن به تصویر کشید، ارزشهای خبری، فشارهای پروپاگاندایی،
تهییج، تقابل (که ما را از دیگران جدا میسازد) یا تحمیل معنا در قالب
مجموعهای از پیچیدگیهای [فنی و محتوایی] ارایه میدهند. براین اساس
بازنمایی عنصری محوری در ارایه تعریف [از واقعیت] است” (سروی، ۱۳۸۹: ۱۷).
این تعریف از آنجایی که ماهیتی لغت نامهای دارد، صرفاً به برخی از رئوس
مهم مفهوم بازنمایی رسانهای اشاره کردهاست. مطابق با این تعریف، بازنمایی
ابزاری برای نمایش واقعیت است و این هدف به میانجی(گری) رسانهها صورت
میگیرد. در این تعریف به عوامل دخیل در تغییر و حتی تحریفِ واقعیت در کسوت
دخالتهای اعمال شده از طریق دروازهبانی خبری اشاره شدهاست. این تعریف،
محیط رسانهای را محیطی ایدئولوژیک میداند که در چارچوبهای مشخص
ایدئولوژیک فعالیت میکنند، اما بسیاری از جنبههای مفهوم بازنمایی در این
تعریف دیده نمیشود که بسیاری از این جنبهها در آثار استوارتهال به تصویر
کشیده شده است.
مفهوم بازنمایی به شدت وامدار آثار استوارتهال[۵] است و از خلال آثار او
به ایدهای بنیادین در مطالعات فرهنگی[۶] و رسانهای مبدل شدهاست. نگاه
جدید ارایه شده از سویهال به مفهوم بازنمایی، از دیدگاههای متفکرانی مانند
فوکو و سوسور برای بسط نظریه بازنمایی استفاده کرده است( همان منبع: ۲۴)
نظریه های بازنمایی
هال، بازنمایی را به همراه تولید، مصرف، هویت و مقررات، بخشی از چرخه
فرهنگ[۱] میداند. او در ابتدا این ایده را مطرح میکند که “بازنمایی، معنا
و زبان را به فرهنگ ربط میدهد” (Hall, 1997, P. 15) و سپس در ادامه بحث
خود، به بسط ابعاد مختلف ایده بازنمایی (که مشتمل بر مفاهیم معنا، زبان و
فرهنگ است) میپردازد و از خلال تحلیلهای خود نگاهی جدید به مفهوم
بازنمایی را شکل میدهد. مفهومی که به گفته خودهال فرایندی «ساده و
سرراست» نیست.
هال برای بیان چگونگی ارتباط میان بازنمایی، معنا، زبان و فرهنگ سعی
میکند برداشتهای متفاوت از بازنمایی را در یک طبقهبندی نظری کلی بیان
کند. از این منظر، نظریههای بازنمایی در سه دسته کلی قرار میگیرند.
v نظریههای بازتابی[۲]
v نظریههای تعمدی[۳]
v نظریههای برساختی[۴]
در نگاه بازتابی، ادعا براین است که زبان به شکل ساده ای بازتابی از
معنایی است که از قبل در جهان خارجی وجود دارد. در نگاه تعمدی یا ارجاعی
گفته میشود که زبان صرفاً بیان کننده چیزی است که نویسنده یا نقاش قصد
بیان آن را دارد. نگاه برساختی به بازنمایی مدعی است که معنا «در» و
«بوسیله» زبان ساخته میشود.
هال با استفاده از دیدگاه نشانه شناسی منتج از آرای سوسور و نگاه گفتمانی
برگرفته از دیدگاههای میشل فوکو نشان میدهد که بازنمایی دارای ویژگیهای
برساختی است. برساختی بودن بازنمایی برای استوارتهال از خلال نگاه به زبان
به مثابه رسانه محوری در چرخه فرهنگ شکل میگیرد که معانی بوسیله آن در
چرخه فرهنگ، تولید و چرخش مییابند.
بنابراینهال (۱۹۹۷) زمانی که از فرایندهای بازنمایی صحبت میکند و اصطلاح
«نظام بازنمایی[۵]» را برای بیان نظام مفهومی خود جعل میکند که دارای دو
مرحله مهم است:
نظامی مشتمل برتمام گونههای موضوعات، افراد و حوادث که بواسطه مجموعهای
که آنرا “بازنمایی ذهنی[۶]” مینامیم، اشکال مختلفی از مفاهیم را
سازماندهی، دسته بندی و طبقهبندی میکنیم و بواسطه چنین نظام طبقهبندی
میتوان بین هواپیما و پرنده (با وجود اینکه هر دو در آسمان پرواز میکنند)
تفاوت قائل شد.
در یک مرحله بالاتر، ما این مفاهیم را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم و به
اصطلاح معانی فرهنگی مشترکی را میسازیم تا تفسیری واحد نسبت به جهان را
به اشتراک بگذاریم. بنابراین صرف وجود مفاهیم کافی نیست و ما نیاز به
مبادله و بیان معانی و مفاهیم داریم و این امر ما را به نظام بازنمایی
دیگری سوق میدهد که همانا نظام «بازنمایی زبانی» است (P.18).
برایهال، زبان در مفهوم عام آن مطرح است و طیف وسیعی مشتمل برزبان
نوشتاری، گفتاری، تصاویر بصری، زبان علائم حرکتی، زبان مُد، لباس، غذا و…
را در بر میگیرد.هال خود دراین باره میگوید: “آنچه من به عنوان زبان
مورد بحث قرار میدهم بر مبنای تمام نظریههای معناشناختی استوار است که
بعد از «چرخش زبانی» در علوم اجتماعی و مسائل فرهنگی مورد توجه قرار
گرفتهاست” (Hall, 1997, P.19).
براین اساسهال در درون نظام زبان از سه گانه مفاهیم، اشیاء و نشانهها
یاد میکند و معتقداست مجموعهای از فرایندها، این سه مقوله را به یکدیگر
مرتبط میکند.هال این فرایند را «بازنمایی» مینامد و براساس چنین
ایدهای معتقداست که معنا برساخته نظامهای بازنمایی است.
بر مبنای چنین نگاهی به زبان و در مرکزیت قرار گرفتن مسئله زبان برایهال،
میتوان نظریههای بازنمایی را به شکل مجددی بازخوانی کرد. براین اساس،
رویکرد بازتابی معتقداست که کارکرد زبان مانند یک آئینه، بازتاب معنای
صحیح و دقیقاً منطبق از جهان است. این دیدگاه هم ارز با نگاه یونانیها به
هنر و زبان تحت عنوان واژه «مایمیسیس» است. یونانیها اشعار هومر را تقلید
مستقیم از حوادث حماسی میدانستند.هال دراین باره معتقداست که به عنوان
مثال، تصویر بصری دو بُعدی از گل رز یک نشانه است و نباید آنرا با گیاه
واقعی یکسان دانست و نمیتوان کلمه «رُز» را هم ارز آنچه در واقعیت بصورت
یک گیاه وجود دارد، دانست و در عین حال هم “باید توجه داشتهباشیم که با گل
واقعی که در باغچه میروید نمی توان تفکر را پیش برد و عرصه تفکر نیازمند
انتزاعات نشانهای است” (Hall, 1997, P. 24-25).
هال رویکرد دوم به بازنمایی که آنرا رویکرد تعمدی (یا ارجاعی) مینامد اینگونه تشریح میکند:
دراین دیدگاه، «کلمات» معنایی را که مؤلف قصد آنرا دارد، با خود حمل
میکنند، اما این دیدگاه دارای کاستیهایی است. ما نمیتوانیم تنها منبع
منحصر بفرد و یکّه معنا در ساحت زبان باشیم؛ چرا که این رویکرد زبان را به
یک بازی تماماً خصوصی بدل میکند و این در حالی است که زبان نظامی سراسر
اجتماعی است (Hall, 1997, P.25).
هال رویکرد سوم را منطبق با ویژگی عمومی و اجتماعی زبان میداند. بر مبنای
این رویکرد، چیزها هیچ معنای خودبسندهای ندارند بلکه ما، معانی را
میسازیم و این عمل را بواسطه نظامهای بازنمایی مفاهیم و نشانهها انجام
میدهیم. برساختگرایی، وجود جهان مادی را نفی نمیکند ولی معتقداست که
آنچه معنا را حمل میکند جهان مادی نیست بلکه نظام زبانی یا نظامی که ما
برای بیان مفاهیم از آنها استفاده میکنیم حمل کننده معنا هستند و این
کنشگران اجتماعیاند که نظام مفهومی فرهنگ خود و نظام زبان شناختی و سایر
نظامهای بازنمایی را برای ساخت معنا مورد استفاده قرار میدهند تا جهانی
معنادار و در ارتباط با دیگران را بسازند. براساس دیدگاه برساختی[۷] نباید
جهان مادی[۸] را که حاوی چیزها و افراد هستند با کنشهای نمادین[۹] و
فرایندهای بازنمایی، معناسازی و عمل زبانی مغشوش کرد چرا که معنا نه به
کیفیت مادی نشانهها، بلکه به کارکردهای نمادین نشانهها بستگی دارد.
آنچه در رویکرد برساختی مورد توجه قرار میگیرد فرارفتنِ از دیدگاه
ساختارگرایی است که میراثِ سوسوری زبان شناختی متکی برآن است. سوسور در
مجموعه مفاهیمی که در درسهای زبان شناسی عمومی مطرح کرده است بر دوگانه
لانگ (نظام زبان یا بخش عام زبان) و پارول (زبان در کاربرد) اشاره میکند.
آنچه ازاین مفهوم سازی سوسوری در بازنمایی برساخت گرایانه مورد استفاده
قرار میگیرد نگاه لانگ گونه به زبان است که همان بخش اجتماعیِ زبان است.
پارول به فرد اجازه میدهد که «چه» بگوید اما لانگ بنا به ماهیت عام خود به
او اجازه نمیدهد که «هرگونه» که بخواهد آنرا به زبان آورد. این نکتهای
است کههال از زبان شناسی سوسوری اخذ میکند: زبان امری اجتماعی است و زبان
فردی و خصوصی امری محال است. این گزاره را به کرات در آثار ویتگنشتاین نیز
میتوان مشاهده کرد که انحاء مختلف وجود زبان شخصی را رد میکند و زبان را
امری ضرورتاً اجتماعی میداند.
نگاه سوسوری به زبان شناسی و در شکل عامتر آن به نشانه شناسی از
دیدگاههال دارای کاستیهایی است کههال علیرغم اینکه دیدگاه بر ساختگرایی
به زبان و بازنمایی را تحت تأثیر زبان شناسی سوسوری استوار کردهاست آنها
را به شکل زیر بیان میکند:
v سوسور به چگونگی ارتباط میان دال و مدلول اشاره نمیکند؛
v سوسور به سویههای صوری (فرمال) زبان توجه میکند و زبان به مثابه پنجرهای به جهان را نادیده میگیرد؛
v نگاه سوسور به زبان مبتنی بررؤیای علمی بودن[۱۰] است. زبان گرچه قاعده
مند است ولی نظامی بسته نیست و نمی توان آنرا برعناصر فرمال آن تقلیل داد
(Hall, 1997, P. 34-35).
v این سه نقدهال را به سه متفکر دیگر ارجاع میدهد: پیرس، فوکو و
دریدا[۱۱]. برخلاف سوسور که چگونگی ارتباط میان دال و مدلول را بیان
نمیکند، پیرس در نظام نشانه شناسی خود به کرات از ارجاعات[۱۲] (مصداقها)
صحبت میکند و بدین ترتیب به شکل جدیتری ارتباط میان دال و مدلول (که
البته در نظام نشانه شناختی پیرسی از سهگانه نمود، موضوع و تفسیر استفاده
میشود) را بسط میدهد. گرچه آنچه سوسور با عنوان دلالت[۱۳] مطرح کردهاست
شامل معنا و ارجاع میشود با این حال، توجه بیشتر او به خود دال و مدلول
است تا به چگونگی ارتباط آن.
نقد دوّم به طور ضمنی اشاره به مسئله «قدرت» در زبان دارد. نگاه غیرفرمال
به زبان، آنرا نظامی خنثی نمیبینید بلکه زبان را نظامی میپندارد که قدرت
در خلال آن جریان مییابد و این مسئلهای است که در دیدگاه سوسوری مورد
اغفال واقع شدهاست. نهایتاً اینکه نگاه بسته سوسوری به نظام زبان،هال را
به دیدگاه باز[۱۴] دریدایی به زبان رهنمون میکند، جایی که زبان دارای
ویژگی تعویقی است و معنا با لغزش از دالی به دالی دیگر به تعویق میافتد و
به نظامی باز مبدل میشود.
هال نمونه برجستهای از آثاری را که بری ازاین کاستیهای نشانه شناختی به
مطالعه متون مختلف فرهنگی- اجتماعی پرداخته است، در آثار رولان بارت[۱۵]
مییابد. در آثار بارت زبان در معنای عام آن در لباس و غذا نیز متبلور
میشود و اسطوره شناسیهای بارت نظام تحلیلی بدیعی پیش میکشد که بر مبنای
دلالتهای ضمنی و صریح، رویکردی در نشانه شناسی پیریزی میکند که کارایی
بالایی برای تحلیل چگونگی انتقال معنا و بازنماییهای بصری حاصل میکند که
صرفاً به کارکرد واژهها به عنوان نشانههای زبانی توجه نمیکند بلکه مدل
زبانی را در گستره وسیعتری از مجموعه کنشهای فرهنگی بکار میگیرد.
هال (۱۹۹۷) به گواه آثار بارت میگوید:
آنگونه که مشاهده میشود، پروژه علم معنا مکرراً به رویکردی غیرقابل دفاع
تبدیل شدهاست. معناسازی و بازنمایی به شدت به بخش تفسیری علوم انسانی و
فرهنگی گرایش یافته است که در آن، موضوعِ سوژه، اجتماع و فرهنگ با رویکرد
پوزیتوسیتی قابل جوابگویی نیست (P.42).
هال با اتخاذ چنین دیدگاهی به آرای دریدا نزدیک میشود که معتقداست
هرنوشته ای، همواره نوشتههای دیگر را به دنبال خود میآورد و بر این اساس
تعویق و تفاوت معنایی[۱۶] هرگز نمیتواند تماماً در درون نظام دوتایی[۱۷]
به هدف خود برسد.
بنابراین مطالعات فرهنگی به مانند سایر روشهای تحلیل کیفی به «چرخه
معنایی» متمرکز میشود که شکل بارز آن را در تحلیلهای هرمنوتیکی
(تأویلگرا) و تفسیری میتوان سراغ گرفت. بنابرین در برهه سوم، مطالعات
فرهنگی تحت تأثیر آثار دریدا (۱۹۷۹) و ارنستو لاکلائو و شانتال موفه[۱۸]
(۱۹۸۵) به این نتیجه میرسد که طبقه، نژاد، جنسیت، ملیت و جز آن، معنای
جوهری و ذاتی خود را از دست دادهاند. در آثار این متفکران نشان داده
میشود که هیچ چیزی بیرون از گفتمان وجود ندارد. از این منظر، معنا هرگز
تثبیت نمیشود و همواره متناقض است چرا که حضور یک معنا همواره بر مبنای
بینالمتونیت و غیاب سایر معانی شکل میگیرد. «حضور همواره بر طراحی و
تدبیر[۱۹] استوار است که در این معنا، قدرت در پسِ تثبیت آن قرار میگیرد»
(Rojek, 2007, P. 58).
هال معتقداست نگاه صرفِ نشانه شناختی، فرایندهای بازنمایی را صرفاً به
زبان محدود میکند و آنرا به نظامی بسته فرو میکاهد که بواسطه ایستا بودن
مورد تهدید جدی قرار میگیرد. اما گسترش و بسط بازنمایی در معنای متأخر آن
که مبتنی بر ایده فوکویی- دریدایی است، آن را به “منبعی برای تولید دانش
اجتماعی بدل میکند که سیستمی باز و مرتبط با کنشهای اجتماعی و مسئله قدرت
است” (Hall, 1997, P.42). این نکته اساس دیدگاه برساختی در حرکت از نشانه
شناسی خنثی به سوی تحلیلهای فرامتنی است که در نتیجه، سوژه را که پیش تر
از مرکز زبان زدوده شده بود دوباره احیا میکند و موضوع بازنمایی را به
حوزه گستردهتری وصل میکند.
[۱]. The Circuate of Culture.
[۲]. The Reflective.
[۳]. The Intertional.
[۴]. The Constructive.
[۵]. System of Representation.
[۶]. Mental Representation.
[۷]. Constructivist Approach.
[۸]. Material World.
[۹]. Symbolic.
[۱۰]. Scientific Dream.
[۱۱]. Jacques Derrida.
[۱۲]. Referents.
[۱۳]. Signification.
[۱۴]. Open-ended.
[۱۵]. Roland Barthes.
[۱۶]. Defference.
[۱۷]. Binary system.
[۱۸]. Ernesto laclau and Chantal Mouffe.
[۱۹]. Desigen.
http://www.adsportal.ir/13855
http://www.adsportal.ir/13855
http://www.adsportal.ir/13855