کنترل گسترده اذهان از طریق شبکههای تلویزیونی؛آیا افکارتان از آن خودتان هستند؟
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ب.ظ
کنترل گسترده اذهان از طریق شبکههای تلویزیونی؛آیا افکارتان از آن خودتان هستند؟
الکس انصاری
مترجم: پایگاه اطلاعرسانی سیستمیار
چکیده
چرا عده بیشماری از مردم آمریکا موافق جنگ با عراقاند ؟ چرا بسیاری از مردم خواهان یک شبکه کنترل پلیسی ایالتی هستند؟ یکی از عناصر عمده درک کامل چرایی این نوع فساد دولتی و شرکتی، کشف علم جدید کنترل ذهن و مهندسی اجتماعی است. تنها نیمنگاهی به تعداد کثیر مستندات کافی است تا بفهمیم این دولت جهانی برای خیر بشر ساخته نمیشود. با اینکه شمار افرادی که به حقیقت این قفس راحت و ناپیدا پی میبرند رو به افزایش است، کم نیست شمار شهروندانی هم که ماندن در این خواب غفلت را انتخاب میکنند. بدتر از اینان، افرادی هستند که گهگاه نیمهبیدار میشوند اما ترجیح میدهند که دوباره به سرزمین خواب و خیال بازگردند. این روند تصادفی نیست؛ بلکه به دقت طراحی و برنامهریزی شده است. تلاش برای تحمیق جمعیت کره زمین هنری کلاسیک است که قبل از اقدام ایالات متحده در این جهت وجود داشته است. یکی از عناصر درک و رمزگشایی سیستمهای کنترل را باید در کلاس جادوگران تبلیغات و اثرگذاری آموزش دید. برای شکست دیکتاتورها باید بدانیم آنها چگونه فکر میکنند و به چه چیز اعتقاد دارند.
این مقاله مواردی از شستشوی مغزی مخاطبان رسانه را که توسط قدرتهای بزرگ و در راستای اهداف خود انجام دادهاند شرح داده و خواننده را به توجه و دقت بیشتر در القائات پیامهای رسانهای وامیدارد.
کلیدواژگان: کنترل ذهن، حکومت پلیسی، سیستم کنترل، تلویزیون.
وقتی بحث کنترل ذهن پیش میآید معمولاً ذهن مردم به سمت «نظریه توطئه» و طرح ام.کی.اولترا کشیده میشود. این برنامه، نمونه اثبات شده «کنترل آشکار ذهن» است. این طرح حاصل یک برنامه محرمانه به نام بلوبرد (پرنده آبی) بود که رسماً برای مقابله با پیشرفتهای شوروی در زمینه شستوشوی مغزی ایجاد شده بود. در واقع سازمان سیا اهداف دیگری داشت. نخستین هدف، بررسی روشهایی «برای کنترل انسان» بود. تأکید این آزمایشها بر «نارکو ـ هیپنوتیزم» بود؛ ترکیب داروهای روانگردان همراه با برنامهریزی دقیق هیپنوتیزمی.
سازمان سیا یک گروه ضربتی تشکیل داد که میتوانست بیدرنگ به هر نقطه از جهان سفر کند. آنها مأموریت داشتند شگردهای جدید بازجویی را آزمایش کنند و اطمینان حاصل نمایند که قربانیان به یاد نخواهند آورد که مورد بازجویی و برنامهریزی قرار گرفتهاند. همه انواع مواد مخدر از ماریجوانا گرفته تا ال.اس.دی، هروئین و تیوپنتال سدیم (که «داروی حقیقت» نامیده میشود) به طور منظم به کار گرفته میشد.
با وجود نتایج ضعیف ابتدایی، برنامه کنترل ذهن سازمان سیا ادامه یافت. در 13 آوریل 1953، پروژه فوق محرمانه ام.کی. اولترا آغاز شد. دامنه آن از پروژههای قبلی وسیعتر بود و فقط افرادی که در رأس هرم سازمان قرار داشتند از آن آگاه بودند. اسناد رسمی سازمان سیا ام.کی. ـ اولترا را «طرح چتری» دارای 149 «پروژه فرعی» تعریف میکنند. بسیاری از این پروژههای فرعی دربرگیرنده آزمایش داروهای غیرقانونی برای استفاده میدانی بالقوه بوده است. باقی طرحها دربرگیرنده آزمایشهای الکتریکی بوده است. یکی از این آزمایشها، امکان فعالسازی «ارگانیسم بشری را از طریق کنترل از راه دور» بررسی میکرد. اما عمدهترین هدف، شستوشوی مغزی افراد و تبدیل آنها به پیک و جاسوس بدون اطلاع خودشان بود.
سازمان سیا در آغاز تأسیس خود در سال 1947، از داشتن نیروی پلیس داخلی یا نیروهای امنیتی داخلی منع شده بود. به عبارت دیگر، فقط صلاحیت فعالیت در خارج از مرزهای کشور را داشت. پرسنل ام.کی. ـ اولترا، از همان آغاز این قرار خود را با کنگره زیر پا گذاشتند و آزمایشهای خود را بر روی شهروندان آمریکایی بیاطلاع انجام دادند.
هرگز مشخص نخواهد شد که دامنه این آزمایشهای غیرقانونی دقیقاً چقدر بوده است. ریچارد هلمز ، مدیر سیا و طراح اصلی این برنامه، کمی قبل از ترک سازمان در سال 1973، دستور داد تمام اسناد و مدارک مربوط به ام.کی. ـ اولترا را نابود کنند. با وجود این اقدامات احتیاطی، برخی از اسناد به اشتباه بایگانی شده بود و در اواخر سالهای 1970 افشا شد. این اسناد بدبینی آژانسهای جاسوسی را آشکار میکرد. با وجود دانش گسترده ام.کی. ـ اولترا و دعاوی حقوقی متعاقب آن، این شکل از تغییر رفتار، گستردهترین نوع آن نیست. خطرهای واقعی انواعی از کنترل فکرند که «پنهان» هستند و اتفاقاً موضوع دهها فیلم هالیوودی متعدد مانند «پرتقال کوکی» و «تئوری توطئه» مل گیبسون نیستند.
پدران ما برای ساختن این کشور و تدوین منشور حقوق آمریکا با مشکلات فراوانی روبهرو بودند. یکی از این چالشها بنا نهادن یک مبنا یا جامعه آزاد بدون آگاهی از پیشرفتهای فناورانه در آینده بوده است. چه کسی حدس میزد کشور به مادهای در منشور حقوق نیاز پیدا کند که به طور خاص دولت و توابع آن را از دخالت در کنترل ذهن یا فکر منع کند. نزدیکترین مادهای که حافظ منافع ما در مقابل دولت است، ماده 4 منشور حقوق است که بیان میدارد:
حق امنیت جان، مسکن، اوراق و اسناد و مصونیت داراییهای مردم در برابر تفتیش و توقیف غیرموجه تضمین میشود و هیچگونه حکم بازداشت اشخاص یا توقیف اموال صادر نمیشود، مگر برپایه یک دلیل محتمل با سوگند یا اعلام رسمی و محل مورد تفتیش و اشخاص یا اموالی که باید توقیف شود، دقیقاً باید مشخص شود.
همانگونه که بسیاری از مردم متوجه شدهاند، موافقت و تبعیت مسئولان به اصطلاح منتخب مردم با قانون اساسی و منشور حقوق آمریکا، ظاهری است.
یکی از رایجترین نمونههای کنترل ذهن در جامعه به اصطلاح آزاد و متمدن ما، پیدایش و تماشای برنامههای تلویزیونی است. البته این بدان معنا نیست که همه برنامههای تلویزیون برای شستوشوی مغزی شما تهیه شدهاند. اما امروزه اکثر برنامهریزیها در تلویزیون را بزرگترین شرکتهای رسانهای انجام میدهند که منافعی در قراردادهای دفاعی دارند، از جمله وستینگهاوس (CBS) و جنرال الکتریک (NBC). این موضوع با پی بردن به اینکه امروزه اخبار تا چه حد انحرافی و تحریف شده است مشخص میشود. آزمودن تعارض منافع، تنها نیم نگاهی به این مسئله است. با وجود این، برای درک روشهای گوناگون تبدیل دروغ به حقیقت باید به بررسی روشهایی بپردازیم که شبکهها برای شستوشوی مغزی به کار میبرند.
قدرت رادیو نیز در شستوشوی مغزی مردم در جهت فرمانبرداری، کمتر از تلویزیون نیست. شصت و هفت سال پیش، شش میلیون آمریکایی به طور ناخواسته موضوع آزمایشی در مورد جنگ روانی قرار گرفتند. این اتفاق در شب قبل از هالووین سال 1938 افتاد. رادیوی مرکوری، در ساعت 8 بعد از ظهر به وقت محلی اقدام به پخش زنده اقتباس رادیویی اورسون ولز از کتاب جنگ دنیاها اثر اچ.جی. ولز نمود. امروزه بر همگان آشکار است که داستان همانند یک خبر فوری نقل شده بود و اعلامیههای آن چنان واقعی مینمود که حدود یک میلیون نفر واقعاً باور کردند دنیا هدف حمله مریخیها قرار گرفته است. هزاران نفر از آنها چنان دچار وحشت شدند که در شب برای فرار از حمله مهاجمان گریختند و متوجه نشدند در پایان برنامه، ولز اعلام کرد که همه آن اعلانها شوخی هالووین بوده.
طبق اظهارات محققی به نام مک وایت، «هادلی کانتریل، روانشناس، تحقیقی درباره آثار رادیو و تلویزیون انجام داد و یافتههای خود را در کتابی با نام حمله مریخیها: تحقیقی در مورد روانشناسی وحشت، منتشر ساخت. این تحقیق قدرت رسانه را به ویژه در مورد قدرت واکنش بشر تحت تأثیر ترس، در کانون بررسی قرار داد. کانتریل با طرح تحقیقات رادیویی دانشگاه پرینستون که در سال 1937 بنیاد راکفلر بر روی آن سرمایهگذاری کرده بود، در ارتباط بود. فرانک استانتون ، عضو شورای روابط خارجی (CFR) و مجری سیستم رادیو و تلویزیون کلمبیا (CBS) که شبکه او این برنامه را پخش کرده بود، نیز با این طرح در ارتباط بود. استانتون بعدها به ریاست بخش خبری CBS منصوب شد و در آن زمان به ریاست شبکه و ریاست هیئت مدیره شرکت RAND رسید؛ اتاق فکر پرنفوذی که در کنار سایر تحقیقات، پژوهشهای پیشگامانهای در زمینة شستوشوی مغزی تودهای انجام داده است. دو سال بعد، کانتریل باز هم با سرمایه بنیاد راکفلر، دفتر نظرسنجی عمومی (OPOR) را در پرینسون تأسیس کرد. یکی از تحقیقات این دفتر، آنالیز تأثیر «عملیاتهای سیاسی ـ روانی» (به زبان سادهتر همان تبلیغات) اداره خدمات راهبردی (OSS) ، سنگ بنای آژانس اطلاعاتی مرکزی (سیا)، بود. در طول جنگ جهانی دوم، سرمایه کانتریل و راکفلر به ادوارد آر. مورو ، عضو شورای روابط خارجی و گزارشگر CBS، کمک کرد تا مرکز شنیداری پرینستون را راهاندازی کند. هدف این مرکز، تحقیق بر روی تبلیغات حزب نازی برای استفاده از شگردهای آنها در تبلیغات اداره خدمات استراژیک بود. از دل این طرح یک آژانس دولتی جدید به نام سرویس اطلاعاتی رادیو و تلویزیون خارجی (FBIS) ظهور کرد. این سرویس اطلاعاتی در نهایت به آژانس اطلاعات آمریکا (USIA) تبدیل شد که در واقع ارتش تبلیغاتی شورای امنیت ملی است. بنابراین، تا پایان سالهای 1940، تحقیقات ابتدایی انجام شده و دستگاه تبلیغاتی امنیت ملی دولت راهاندازی شده بود ـ مناسبترین زمان برای ظهور تلویزیون.
آزمایشهای هربرت کروگمن ، محقق، نشان میدهد که در هنگام تماشای تلویزیون فعالیت مغز از نیمکره چپ به نیمکره راست منتقل میشود. نیمکره چپ، جایگاه تفکر منطقی است. در این نیمکره، اطلاعات به اجزای تشکیلدهنده آن تجزیه و با رویکردی انتقادی تحلیل میشوند. اما نیمکره راست، دادهها را به صورت انتقادی تحلیل نمیکند، بلکه اطلاعات را به طور کلی پردازش کرده، در نهایت به جای واکنشهای منطقی، باعث واکنشهای هیجانی میشود. همچنین انتقال فعالیت مغز از نیمکره چپ به راست سبب آزاد شدن آندورفین در بدن میشود؛ یکی از مواد مخدرهای طبیعی در بدن. بنابراین، اعتیاد جسمی به دیدن تلویزیون ممکن است؛ این فرضیه ناشی از تحقیقات متعددی است که نشان داده است شمار کمی از مردم میتوانند عادت به دیدن تلویزیون را ترک کنند. در نتیجه اشاره به این موضوع اغراق نیست که جوانان امروزی که با شبکه تلویزیون بزرگ میشوند و آموزش میبینند، در همان اوان نوجوانی از لحاظ فکری مردهاند.
تحمیق بشر از طریق تغییر دیگری در مغز در هنگام تماشای تلویزیون نمایان است. فعالیت در نواحی فوقانی مغز (مانند نئوکورتکس ) از بین میرود، در حالی که فعالیت در نواحی تحتانی مغز (مانند سیستم لیمبیک ) افزایش مییابد. مورد اخیر عموماً با نام مغز خزنده شناخته میشود و با عملکردهای ذهنی ابتدایی مانند واکنش «مبارزه یا فرار» در ارتباط است. مغز خزنده توانایی تمییز واقعیت و واقعیت شبیهسازی شده تلویزیون را ندارد. اگر چیزی در مغز خزنده شبیه به واقعیت باشد، همان واقعیت تلقی میشود. بنابراین، با وجود اینکه در خودآگاه خود میدانیم که این «تنها یک فیلم» است، در ناخودآگاه چنین نیست. مثلاً در هنگام دیدن صحنهای تعلیقی قلب تندتر میتپد. همچنین میدانیم که آگهی بازرگانی سعی دارد ما را کنترل کند، اما با این حال در ناخودآگاه ما پیروز و موجب میشود تا زمانی که آن کالای تبلیغ شده را نخریدهایم، احساس کمبود داشته باشیم، و تأثیر آن قدرتمندتر است؛ زیرا ناخودآگاه بر روی عمیقترین سطح واکنش انسانی عمل میکند. مغز خزنده بقای ما را به عنوان موجودات بیولوژیک تضمین میکند؛ اما در مقابل سبب آسیبپذیری ما در برابر کنترلکنندگی برنامههای تلویزیونی میشود. اینجاست که کنترلکنندگان با استفاده از هیجانات خودمان در صدد کنترل ما برمیآیند. مسیرها و انحرافاتی که به سمت آن هدایت میشویم و در ناخودآگاه اتفاق میافتد، معمولاً شناسایی نمیشوند.
روشهای تبلیغاتی را نخستین بار در اوایل قرن بیستم یک روزنامهنگار به نام والتر لیپمن و یک روانشناس به نام ادوارد برنیز (خواهرزاده زیگموند فروید) به صورت علمی کدگذاری و اعمال کردند. در طول جنگ جهانی اول، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، وودرو ویلسون، لیپمن و برنیز را استخدام کرد تا در کمیسیون کریل شرکت کنند. مأموریت این کمیسیون اقناع افکار عمومی برای ورود به جنگ به نفع انگلیس بود. ادروارد برنیز در سال 1928 در کتاب خود، باعنوان تبلیغات، گفت:
کنترل خودآگاه و فکر عادات و افکار سازماندهیشده تودهها، یکی از عناصر مهم در جامعه مردمسالار است. کسانی که این سازوکار نامرئی جامعه را کنترل میکنند، دولتی نامرئی میسازند که قدرت اصلی حاکم بر کشور ما هستند.
کمیسیون کریل، موضوع سخنان «مردان چهار دقیقهای» را در وظایف عمومی تعیین میکرد و مشوق سانسور [= ممیزیِ] مطبوعات آمریکا بود. محبوبیت این کمیسیون به قدری کم بود که کنگره پس از جنگ آن را تعطیل کرد و حتی بودجهای برای ساماندهی و بایگانی اسناد و اوراق آن اختصاص نداد. کمپین تبلیغات جنگ لیپمن و برنیز طی شش ماه چنان هیستری شدید ضدجنگی ایجاد کرد که برای همیشه تجارت آمریکا (و نیز آدولف هیتلر) را با توانمندی تبلیغات وسیع برای هدایت افکار عمومی تحت تأثیر قرار داد. برنیز اصطلاحات «ذهن جمعی» و «مهندسی رضایت» را که مفاهیم مهمی در تحقیقات کاربردی تبلیغات است، ابداع کرد. امروزه صنعت روابط عمومی، نتیجه مستقیم تحقیقات لیپمن و برنیز است و هنوز هم دولت ایالات متحده آمریکا به طور گسترده آنها را به کار میگیرد. در طول نیمه اول قرن بیستم، برنیز و لیپمن یک مؤسسه روابط عمومی بسیار موفق را اداره میکردند. استفاده از تبلیغات به عنوان یک سلاح جنگی در طول جنگ جهانی دوم هم توسط تبلیغاتچی هیتلر، جوزف گوبز ، و هیئت اجرایی جنگ سیاسی انگلیس و هم توسط اداره اطلاعات جنگی ایالات متحده ادامه یافت.
برنامه خبر رادیویی یا تلویزیونی خود را مشاهده کنید. این اخبار در برگیرنده چند دقیقه جرایم کارگری و به ندرت جرایم کارمندی، چند دقیقه اخبار ورزشی، سرگرمی-های متفرقه، وراجیهای بیهدف سیاسی و نگاهی به وضعیت آب و هواست که هیچ یک از پیشبینیهای آن صحیح نیست. آیا این همان اتفاقی است که در شهر شما افتاده است؟ مثلاً ما مالک امواج رادیویی و تلویزیونی هستیم! رسانه غالب آشکارا حامی منافع مجتمع صنعتی زندان است. داستانها بر گروههای جنایتکار اقلیت متمرکز است و تهدید واقعی را خطرناکتر از آنچه هست نشان میدهد. به رشد شمار سرانه زندانیان در کشور فکر کنید. سپس به یاد آورید که این، همزمان با آغاز رونق زندان اتفاق میافتد. جنایتکاران را پلیس در خیابانهای ما تولید کرده است. آنها میخواهند ما را در وضعیت ترس نگه دارند تا نخبهگرایان بتوانند بدون ترس از عواقب آن، به هر گروهی که میخواهند حمله کنند. به همین دلیل رسانه به ساخت هنر بیانتهای انسانیتزدایی ادامه میدهد.
همچنان که دانشمندان ذهن در خدمت امپراتوری به کشف پیشرفتهای علمی در زمینه چگونگی عملکرد، یادگیری، حفظ اطلاعات و رفتار مغز ادامه میدهند، روشها نیز کاملتر و پیچیدهتر میشوند. اثرگذارترین شگردهای شستوشوی مغزی در موفقترین شبکههای تبلیغاتی به کار میروند. [...] به تکرار پنهان در پس دروغهای سیاستمداران و رسانههای شریک آنها توجه کنید. سفسطههای باورنکردنی به عنوان «حقیقت» ساخته میشوند، اما نه به دلیل منطقی و قابل اثبات بودن خود، بلکه به دلیل تکنیک ثبت منقطع. اهمیتی ندارد که دروغ چقدر مضحک باشد؛ زیرا آنقدر تکرار میشود که مغز تفاوت میان واقعیت و اشعار کودکانه را درک نمیکند. این شگرد به عروسک گردانان این توانایی را میدهد که میلیونها نفر را هیپنوتیزم کنند و از این منظر دست کم گرفته شده است. به جای «منصفانه و بیطرفانه» باید از عبارت «ما تکرار میکنیم و شما باور میکنید» استفاده کرد.
بسیار غمانگیز است که دولت بتواند بردگی و اسارت مردم را در انحصار خود بگیرد. هالیوود به ترساندن ما با فیلمهایی در مورد مافیا، گانگسترها و کارگران تبهکاری که به دلیل حماقت و طمع خود دستگیر میشوند، ادامه میدهد. در نهایت ذهن ما آماده پذیرش زندگی در جامعه و اقتصاد پلیسی شده است؛ زیرا آن را در روزنامه خواندهایم، در فیلمها دیدهایم و در اخبار و برنامههای گفتوگو از آن تجلیل شده است. هم اکنون فیلمهای متعددی در دست ساخت است که مؤید داستان رسمی واقعه 11 سپتامبر هستند و جنگ عراق را به صورت فریبندهای به تصویر میکشند. به استناد کتاب عملیات هالیوود اثر دیوید ال. راب :
هالیوود و پنتاگون همکاری دیرینهای در ساختن فیلم با یکدیگر دارند. این سنتی است که از آغاز ساخت فیلمهای صامت تا به امروز ادامه داشته است. این همکاری برای هر دو طرف مفید بوده است. تهیه کنندگان هالیوود آنچه را میخواهند به دست میآورند ـ دسترسی به تجهیزات و سختافزارهای ارتشی به ارزش میلیاردها دلار (تانکها، جتهای جنگنده، زیردریاییهای اتمی و ناوهای هواپیمابر) و ارتش نیز به آنچه میخواهد دست مییابد (فیلمهایی که نگاه مثبتی به ارتش دارند؛ فیلمهایی که به تلاشهای ارتش برای استخدام نیرو کمک میکند). اما پنتاگون فقط حامی منفعل این فیلمها نیست. اگر پنتاگون از فیلمنامه راضی نباشد، معمولاً تغییراتی را پیشنهاد میکند که تضمین کننده حمایت و تأیید ارتش است. گاهی این تغییرات پیشنهادی اندک و کماهمیتاند. اما گاهی این تغییرات چشمگیرند. گاهی دیالوگها را تغییر میدهند. گاهی شخصیتها را تغییر میدهند. گاهی حتی تاریخ را نیز تحریف میکنند.
آنها چیزی با عنوان «disinfotainment» تولید میکنند. آنها واژه اطلاعات غلط (disinformation) را با واژه سرگرمی (entertainment) ترکیب کردهاند و به آن disinfotainment (= دادن اطلاعات غلط در قالب سرگرمی) میگویند.
امروزه نشان دادن خشونت عریان در برنامههای عادی تلویزیون پذیرفته شده است. کشتن در راه دولت مرکزی ستایش میشود، و این جدا از خشونتی است که به نام دفاع از خود برای حفاظت از افراد در مقابل سیستم اعمال میشود. تیراندازان، بمبگذاران و قاتلان در صورتی که برای سیستم بجنگند، در ارتش باشند یا با گروه-هایی که مردم محلی را کنترل میکنند ـ مانند اداره پلیس محلی ـ همکاری کنند، ستایش میشوند. من به خشونت با دیده اغماض نمینگرم، به هر حال طرفداری از ارتکاب قتل به نفع نخبگان و تقبیح آن وقتی برای حفاظت از سرزمین، آزادی یا عزیزانتان انجام میشود، ریاکارانه است. این واقعیت عجیب، خود را در دنیای مشکوک بازیهای ویدئویی نشان میدهد که بازیکنان باید در مأموریتهای خود هرچه میتوانند دیگران را بکشند. رده سنی بازیکنان کمتر میشود به طوری که از هر ده کودک، هفت تن بازیهای رده سنی «بزرگسالان» را انجام میدهد. به تازگی در یک فروشگاه لوازم الکترونیک بسیار بزرگ به دنبال گزیده بازیهای ویدئویی برای رایانه خانگی بودهام. حدود پنجاه بازی مختلف دیدم که محیط آنها عراق بود و هدف، کشتن تعداد هرچه بیشتر شورشیان و به پایان رساندن مأموریت بود. واقعاً وحشتزده شدم. امروزه کودکان به وسیله بازیهای مورد علاقه خود و برنامههای نیروهای اجرای قانون آموزش میبینند تا دکمه سلاحهای کشتار جمعی دنیای فردا را فشار دهند.
تعجبی ندارد که چرا دو لایحه مجلس و یک لایحه سنا (حتی شاید در آینده به این تعداد افزوده شود) وجود دارد، اینها همگی گامهای بزرگی به سمت از بین بردن آزادی بیان عمومی است. این لوایح، مراکز دسترسی کابلی (PEG) را از بین میبرد، تنها جایی که هنوز مردم مالک امواج رادیویی و تلویزیونی هستند. این برنامهای محلی است که بدون سانسور [= ممیزی] و پیام بازرگانی تولید میشود. درآمد آنها حاصل از فرانشیزهای [= خودپرداختهای] داخلی شهرها و بهای اندک اشتراک است. این یک انحصار شرکتی است؛ زیرا از طریق حذف برنامههای محلی، ارتباطات را متمرکز میکند و مخاطب را به سوی برنامههای رسمیتر، ناسیونالیستیتر و مهیجتر ـ که مروج خشونت، یکسانسازی و تحدید آزادی، کثرت و ابراز عقیده است ـ سوق میدهد. دسترسی کابلی که دارای ویژگی آزادی بیان و اطلاعات هدفمند است توسط تلویزیون جریان غالب، نادیده گرفته میشود. یکی دیگر از ویژگیهای آن سیستم برنامهریزی جریان آزاد همراه با برنامههای جدید است که تهیهکنندگان جدید به صورت چرخشی روی آنتن میبرند. این امر خلاقیت و محلی بودن محتوا و اطلاعات را حفظ میکند، در حالی که شبکه تلویزیون خشک و دارای زمانبندیهای روتین و برنامههای تکراری است.
قطعات برنامهای که مورد تأیید جهان است، به موازات این تغییر کل زندگیهای ما را به سمت زنگ کارخانه و توهم زمان پیش میبرد. این همان تولید ذهن کندویی است. دهن کندویی حاصل شستوشوی مغزی گسترده عموم مردم است. همه دارای افکار، اهداف، دانش و درک یکساناند. جامعه ذهن کندویی به سمت انطباق و پیروی پیش میرود و تفاوتها را نادیده میگیرد و در تلویزیون جریان اصلی خود را به گونه-ای نشان میدهد که انگار راهی است به سوی مدینه فاضله. برنامه شبکه، خواه اخبار باشد خواه درام، در جهت ایجاد دنیا و واقعیتی مصنوعی برای شما پیش میرود. در صورتی که میزان سرگرمی و شور و هیجان کافی باشد، حتی این امکان وجود دارد که ما نیز در خلال برنامههای تلویزیونی و به واسطه آنها زندگی کنیم. بسیاری از مجریان و بازیگران زیبا هستند و تحقیقات نشان میدهد که معمولاً مردم به افراد جذاب اعتماد میکنند. در حالی که اخبار واقعی به سرعت در پایین صفحه تلویزیون میگذرد، مجری سعی دارد به شما تلقین کند که داشتن جهنم دولت پلیسی در محل زندگی چه قدر خوب است یا اینکه چگونه دو تیم ورزشی به مدت دو ساعت برای گرفتن امتیاز در زمین بازی به دنبال هم میدوند، برای شما مهم است. نه آموزشی، نه اطلاعاتی. امروزه رسانه، ابزار شستوشوی مغزی و آموزش است که مدافع منافع مالکان آن است.
از زمان تصویب قانون مخابرات در سال 1996، رسانههای بینالمللی بزرگ کلیه ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی را در سراسر کشور خریدند. امروزه Clear Channel و Infinity، بزرگترین شرکتهای رادیوییاند. این امر از آن زمان توزیع اطلاعات را متمرکز و جامعه آزاد ما را تهدید کرده است. رسانه به ساز دل مالکان آن میرقصد که منافع آنها با منافع عموم مردم مغایرت دارد. آنها به فعالیتهای مالی دیگری مانند قراردادهای دفاعی، تجارت نفت، احزاب سیاسی و صنعت زندان علاقه دارند. این تعارض منافع به واسطه آزادسازی و قانونزدایی از شرکتها پایدار میشود. امروزه مرزهای پوشش یک شبکه از جنگ با شبکه دیگر مشخص نیست.
وقتی به این نتیجه رسیدیم که رسانه به عمد ما را فریب میدهد، میتوانیم اصول مشکل ـ واکنش ـ راهحل را اجرا کنیم. این فرمول از طریق ایجاد مشکل یا انتظار برای وقوع آن و نشان دادن آن به مردم، عمل میکند. این مشکل میتواند تروریسم، تعرض یا موجودات فرازمینی باشد. این موضوعات سبب ترس میشود و هیچ عقل سالمی تروریسم یا جنایت را تأیید نمیکند. بنابراین، اشباع تلویزیون، مطبوعات و رادیو با «این مشکل» مجاز است. واکنش طبیعی مردم به این مشکل، درخواست کنترل بیشتر برای تضمین امنیت بیشتر است. اکثر افراد اجازه میدهند ترس و هیجان، تصمیماتشان را تحت تأثیر قرار دهد و معمولاً به چیزی شبیه به این تبدیل میشود:
دولت برای تأمین امنیت بیشتر و رها کردن ما از ستم، نیازمند قدرت و تسلط بیشتر بر زندگی ماست. من آنچه را رسانه میگوید باور دارم، بنابراین از همه تصمیمات آن حمایت خواهم کرد.
اخبار شرکتی جریان اصلی امروز از مخالفت با جنگ ممانعت میکند و نگاهی منفی به فعالان ضدجنگ دارد که به نوعی خیانت را به ذهن متبادر میکند. همچنین، این به اصطلاح روزنامهنگاران، چرخدندههای ماشین بسیار بزرگتری هستند که میدانند اگر داستانی برضد دولت گزارش کنند، احتمالاً پیشرفتی نخواهند کرد و عقب نگه داشته میشوند.
آزاردهندهترین چیز در مورد بررسی اخبار شبکه کابلی و فیلمهای جدید هالیوود حتی به مدت یک ساعت، تکرار تمها [= موضوعات] در پشت پرده است. ایدههای محوری ویژگیهای بیشمار «گزارشهای تحقیقی» یا «برنامه جمعه شب» همگی درباره تهدیدی زودهنگام است. همانگونه که میدانیم هم اکنون بحث در مورد پایان جهان است. اگر اخبار آن را به خورد شما نمیدهد، History Channel یا Discover Channel یا درباره جنگهای صلیبی، اجرام آسمانی، بشقاب پرندهها، زلزلهها و تروریسم بحث میکنند یا درباره قاتلان سریالی افشاگری میکنند. آنها پیامی را ارسال میکنند مبنی بر اینکه دنیای ما ناپایدار است و تهدید موجود همیشه نامحسوس و خطرناک است به گونهای که تنها ارتش ما میتواند آن را از بین ببرد. وقتی همه پیامها را ثبت و ضبط میکنید، در نهایت به فیلمنامهای میرسیم که از کانال استودیوهای فیلم جهنم هالیوود تولید میشوند. تنها من نیستم که متوجه این مسائل شدهام و آنها را بازگو میکنم. اخبار محلی و اخبار شبکه سرفصلهای خود را درباره ترس و نومیدی طراحی میکنند؛ زیرا مالکان، تهیه کنندگان و سردبیران فهمیدهاند که بازار ترس داغ است. نتیجه نهایی، ردهبندیهای مطلوب است که مطابق با پیشبینیهاست. استادان چرخه مدرن فهمیدهاند که دوست داریم بترسیم. کافی است نگاهی به موفقیت ژانر اکشن، وحشت و ترور بیندازید که در تسمه نقاله ما افتاده و برای مصرف شادمانه ما بستهبندی شده است. وقتی سردبیران دریافتند که دیگر همانند گذشته پوشش نمودار اخطار خطر به تنهایی مردم را نمیترساند، تصمیم گرفتند به وسیله روشهای جدید و خلاقانه بازار کمپین ترس را داغتر کنند تا بتوانند دولت پلیسی را توجیه نمایند.
وقتی روی دیگر سکه انواع و اندازههای هشدارهای وحشت را بررسی کنیم، کابوس دیگری را با نقاب ناجی کشف خواهیم کرد. «وزارت حقیقت» از شما محافظت خواهد کرد. دولت مرکزی برای نجات شما و انهدام این حشره رنگین پوست تروریست، این موجود بیگانه خاکستری، این آنفلوانزای مرغی و دیگر کابوسهایی که اخبار شبانگاه به اطلاع شما میرساند، آماده است. بهترین متخصصان روابط عمومی، علم ستایش پادشاهان ما را به صورت فریم به فریم [= قابک به قابک] ارائه میدهند. جورج دبلیو. بوش در اطوار متعدد همراه با هالهای دور سرش به تصویر کشیده میشود. در تصاویر دیگر، او استوار در مقابل دهها پرچم آمریکا که در باد به اهتزاز در آمدهاند ایستاده است. تصویر کفرآمیزتر دیگری او را درحال سخنرانی در مقابل صلیب عیسی مسیح نشان میدهد. ارسال این پیام نمیتوانست واضحتر از این صورت گیرد. رهبران فعلی ما در جایگاه مسیح موعود قرار دارند و ما تنها به واسطه آنها به دروازههای امنیت دست خواهیم یافت. دروغی که بسیاری آن را به عنوان حقیقت پذیرفتهاند این است که این یک جنگ مذهبی است. برنامههای متعدد ساعت هشت تا ده بعد از ظهر، بازگو کننده داستان جنگهای صلیبی (بدون نمایش صحنههای ترسناک آن) هستند تا تردیدهای ما را با چیزی برخاسته از قرن سیزدهم انطباق دهند نه قرن بیستم. اگر مردم آمریکا این واقعیت را پذیرفتهاند که جنگهای صلیبی اینجاست، جورج بوش مستقیماً با خدا در ارتباط است و در اینجا وحی صورت میپذیرد، پس آنها در جنگ برای تسخیر اذهان ما پیروز شدهاند.
بلندگو زمزمه میکند، «همه مشکلات ما اتفاقی است و از قبل طراحی نشده است.» در آن سمت اتاق یکی از چاپلوسان سیستم خرخر میکند: «اگر چیزی برای پنهان کردن ندارید پس چیزی هم برای ترسیدن ندارید.» این همان نقشهای است که میگوید تروریستهای غرب آسیا از غارهای افغانستان علت اصلی «جنگ کوچک ما برضد ترور» است. پیامهای مرتبط دیگر در فیلمنامه مردان جوان اقلیت را شیطان صفت نشان میدهد و مجازاتهای سنگینی برای جرایم ارتکابی آنها در نظر میگیرد. آنها آشکارا دستور کار نژادپرستانه خود را اعلام نمیکنند. آنان با پخش مکرر جرایم جنایی یکسان کهگروه اقلیت مرتکب میشوند، از حاشیه وارد گود میشوند. شبکهها عاشق این واقعیتاند که تلویزیون هنجارهای جامعه و در نتیجه نظرهای سیاسی را شکل میدهند. چه کسی تصور میکرد که در ایالات متحده هر دو کاندیدای هر دو حزب در انتخابات سال 2004 عضو انجمن جمجمه و استخوان دانشگاه ییل باشند؟ واقعاً بهترین انتخاب ما از بین 290 میلیون آمریکایی باید این باشد؟
این تصمیم مالکان است که تهیه کنندگان، سردبیران و دیگران را قانع کنند تا با اهداف آنها همسو شوند. اگر مردم خواهان برنامه ورزشی باشند، در اختیارشان قرار خواهد گرفت؛ آن هم به میزان بسیار زیاد. ورزشهای چندرسانهای (یا ورزشهای تماشاگرمحور) فرار از موجودیت خودمان است. این مانند قمار یا اعتیاد به مواد مخدر است. فانتزیهای افراد نیز آنها را به سوی تمرکز بر ورزش سوق میدهد. همچنین در سنی که فشار برای تبدیل شدن به روبات بر انسان وارد میآید، نوعی تظاهر به مردانگی است. طبیعت انسانی حکم میکند که با آنچه سرکوبگر است مقابله کنیم و در برابر آن مقاومت نماییم. ما حق شورش و تغییر دولتمان را از طریق جنگ از دست دادهایم. امروزه بخش عظیمی از جمعیت کشور ما نمیدانند که چرا ارزش دلار آمریکا سقوط کرده و ثروتش به کشورهای دیگر منتقل میشود. اما اکثر مردم میدانند که بهترین بازیکنان بسکتبال یا فوتبال چه کسانی هستند. بسیاری از طرفداران آرزو دارند که ستارگان صحنه سینما، دادگاه و طنابکشی باشند. یا باید «شماره یک» صحنه باشید یا هیچ کس نیستید. همه ماجرا همین است.
چیزی که من هیچ وقت در زمان تحصیل در دبیرستان نفهمیدم این بود که چرا همشاگردیها و دوستانم مانند «دنیای وین» یا «بیویس و باتهد»، ساده لوح و ناداناند. آنچه از آن زمان تاکنون آموختهام این است که برنامههای متعددی که میخواهند خود را به عنوان برنامه «سرگرمکننده» جا بزنند، در واقع کمترین مخرج مشترک تلقی میشوند. این امر به ویژه در مورد دی.جیهای رادیو صدق میکند. دلیل اینکه امواج رادیو و تلویزیون ما با لطیفهها و مضامینی با محوریت لطیفههایی در مورد باد معده، حوزه خصوصی، نژادپرستی مرزی و یاوهگوییهای عامی اشباع شده این است که اینها طرفدار دارند. در این اثنا، شمار کثیری از کودکان، جوانان و مخاطبان مسنتر ما از آنچه میبینند یا میشنوند تقلید میکنند؛ زیرا «هنجار» کنونی این رفتارها را رفتارهای باحال یا «ظریف» معرفی میکند. وقتی شرایط به قدری سخت میشود که این شکل از مضامین هنجار شناخته میشوند، هر چیز دیگری غیر از آنکه در محدوده توجه متوسط آمریکاییها عجیب یا غیرجذاب به نظر برسد از بین میرود. بر فرض مثال، اگر تهیهکنندهای بتواند داستانی درباره فساد در سطوح بالای دولت تهیه کند، احتمال اثرگذاری زیاد و ضروری را ندارد؛ زیرا مغز بینندگان متوسط برای یافتن انواع خاصی از disinfotainment طراحی شده است.
رسانه مدینه فاضلهای را تولید کرده که تنها وقتی موجودیت مییابد که ما هر آنچه را آنها میگویند انجام دهیم (مطابق با منافع آنها/منافع دولت). رسانه به ما یاد میدهد که شادی چه چیزی است یا چه چیزی نیست و در مورد عشق، نفرت و هر آنچه بتواند در ناخودآگاه ما القا کند نیز همین گونه است. ما میتوانیم با آموزشهایی که از طریق شبکه تلویزیون به ما داده میشود، بهترین برده سیستم شویم. با گذشت زمان، پیامها نژادپرستانهتر، خشنتر و متقلبانهتر میشود. اما برنامهریزی دهها سال قبل آغاز شده و عده اندکی فراست پیشبینی آینده آن را داشتهاند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که مردم ذهن خود را در اختیار نسخه رسمی وقایع قرار دادهاند؛ مدینه فاضلهای که توسط برادر اسلحهبهدست تحقق مییابد. این دنیایی است که در آن هالیوود میتواند همه چیز را به شما بقبولاند؛ حتی اینکه آزاد هستید. این دنیایی است که دادستان و قاضی منافع مشترکی دارند. بدیهیترین دلیل برای اثبات اینکه اذهان ما به طور گسترده از لحاظ روانشناسی کنترل میشوند این است که استفاده از تلویزیون، رادیو و روزنامه به صورت فرهنگ درآمده است. واقعیت جهان از طریق یک صفحه نمایش، کمی جوهر یا امواج رادیویی به ما ارائه میشود. حقیقت در یک مکان ساده پنهان میشود. آموزش از طریق این واسطهها به ما هشدار میدهد که دیدگاههایی غیر از آنچه توسط آنها ارائه میشود بیاهمیت و محکوماند. این انحصار حکومتی و رسانهای همه کسانی را که با نسخه رسمی وقایع مخالفت میکنند، به گونهای غیرانسانی نشان میدهد.
برخی در پنج درصد موارد اشتباه میکنند. برخی در اکثر مواقع در اشتباهاند. من آرزو میکنم که همیشه در اشتباه باشم. بسیاری از مردم با لفاظی از من میپرسند «پس راه حل چیست جناب آقای باهوش؟» و این گونه با این واقعیتهای دشوار دست و پنجه نرم میکنند. به یاد داشته باشید که بینندگان، مصرف کنندگان و سایر آرای کوچک به نام دلار به این سیستم الیگارشی کمک کرده است تا بنیادهای سیمانی خود را در خانههای ما فرو کند. ما باید حقیقت را درباره اینکه چرا سیستم دارای نقص است و اگر بخواهیم آن را شکست دهیم ما را برده خود میکند، بفهمیم. مهمترین راه حل برای مبارزه با این نوع از شستوشوی مغزی و کنترل ذهن، این است که به خودمان بازگردیم و در مسائل کوچک به هوشیاری برسیم. در این مورد، ابتدا شستوشوی مغزی است، اما پس از مدتی تفکر در خارج از چارچوب را یاد خواهیم گرفت و جسارت قدم گذاشتن به خارج از سیستم و مرزهای ناشناخته را پیدا خواهیم کرد. جنگیدن با مردم و مجبور کردن آنها به درک «حقیقت ما»، راه حل خوبی نیست. اگر اراده جمعی آزاد ما این کابوس را ساخته پس فقط همان اراده میتواند آن را تغییر دهد. مبارزه در قلب و ذهن بیننده آغاز میشود و از آنجا گسترش مییابد و تنها در کسانی نفوذ میکند که پذیرای اطلاعاتاند.
اگر میخواهید در مسیر حقیقت گام نهید، باید آماده موانع پیش رو باشید. ممکن است توسط خانواده، دوستان، عشاق یا همکاران خود محکوم شوید یا در کانون انتقاد قرار گیرید. آنها از ابتدای تولد به گونهای برنامهریزی شدهاند که دقیقاً این گونه رفتار کنند. شما باید مقاومتر از این باشید. باید بدانید که واقعیتی خارج از این سیستم مصنوعی کنترل شده وجود دارد. باید همانند ایندیانا جونز در فیلم آخرین نبرد باشید. او برای رسیدن به طرف دیگر، و با اتکا به ایمان خود از دره بدون پل پرید. باید همانند نئو در فیلم ماتریکس باشید. او در تلاش برای عبور به سمت خود حقیقیش، قرص قرمز را از مورفیوس گرفت و خورد. وقتی بیدار شوید انگار کسی شما را از هیپنوتیزم بیرون آورده است. بیدار میشوید و به خود میگویید، «خدای من. الآن متوجه شدم. چرا اینقدر طول کشید تا بیدار شوم؟!» برای برخی از شما شوک بزرگی خواهد بود. همانند چیزهای دیگر، این اطلاعات و دانش را مرحله به مرحله دریافت کنید. اگر یک عمر طول کشیده تا آنها واقعیت خودشان را در وجود شما نهادینه کنند، پس باید بدانید که بیشتر از یک روز زمان میبرد تا کاملاً بیدار شوید. به یاد داشته باشید که سفر هزار مایلی با یک گام کوچک آغاز میشود.
مترجم: پایگاه اطلاعرسانی سیستمیار
چکیده
چرا عده بیشماری از مردم آمریکا موافق جنگ با عراقاند ؟ چرا بسیاری از مردم خواهان یک شبکه کنترل پلیسی ایالتی هستند؟ یکی از عناصر عمده درک کامل چرایی این نوع فساد دولتی و شرکتی، کشف علم جدید کنترل ذهن و مهندسی اجتماعی است. تنها نیمنگاهی به تعداد کثیر مستندات کافی است تا بفهمیم این دولت جهانی برای خیر بشر ساخته نمیشود. با اینکه شمار افرادی که به حقیقت این قفس راحت و ناپیدا پی میبرند رو به افزایش است، کم نیست شمار شهروندانی هم که ماندن در این خواب غفلت را انتخاب میکنند. بدتر از اینان، افرادی هستند که گهگاه نیمهبیدار میشوند اما ترجیح میدهند که دوباره به سرزمین خواب و خیال بازگردند. این روند تصادفی نیست؛ بلکه به دقت طراحی و برنامهریزی شده است. تلاش برای تحمیق جمعیت کره زمین هنری کلاسیک است که قبل از اقدام ایالات متحده در این جهت وجود داشته است. یکی از عناصر درک و رمزگشایی سیستمهای کنترل را باید در کلاس جادوگران تبلیغات و اثرگذاری آموزش دید. برای شکست دیکتاتورها باید بدانیم آنها چگونه فکر میکنند و به چه چیز اعتقاد دارند.
این مقاله مواردی از شستشوی مغزی مخاطبان رسانه را که توسط قدرتهای بزرگ و در راستای اهداف خود انجام دادهاند شرح داده و خواننده را به توجه و دقت بیشتر در القائات پیامهای رسانهای وامیدارد.
کلیدواژگان: کنترل ذهن، حکومت پلیسی، سیستم کنترل، تلویزیون.
وقتی بحث کنترل ذهن پیش میآید معمولاً ذهن مردم به سمت «نظریه توطئه» و طرح ام.کی.اولترا کشیده میشود. این برنامه، نمونه اثبات شده «کنترل آشکار ذهن» است. این طرح حاصل یک برنامه محرمانه به نام بلوبرد (پرنده آبی) بود که رسماً برای مقابله با پیشرفتهای شوروی در زمینه شستوشوی مغزی ایجاد شده بود. در واقع سازمان سیا اهداف دیگری داشت. نخستین هدف، بررسی روشهایی «برای کنترل انسان» بود. تأکید این آزمایشها بر «نارکو ـ هیپنوتیزم» بود؛ ترکیب داروهای روانگردان همراه با برنامهریزی دقیق هیپنوتیزمی.
سازمان سیا یک گروه ضربتی تشکیل داد که میتوانست بیدرنگ به هر نقطه از جهان سفر کند. آنها مأموریت داشتند شگردهای جدید بازجویی را آزمایش کنند و اطمینان حاصل نمایند که قربانیان به یاد نخواهند آورد که مورد بازجویی و برنامهریزی قرار گرفتهاند. همه انواع مواد مخدر از ماریجوانا گرفته تا ال.اس.دی، هروئین و تیوپنتال سدیم (که «داروی حقیقت» نامیده میشود) به طور منظم به کار گرفته میشد.
با وجود نتایج ضعیف ابتدایی، برنامه کنترل ذهن سازمان سیا ادامه یافت. در 13 آوریل 1953، پروژه فوق محرمانه ام.کی. اولترا آغاز شد. دامنه آن از پروژههای قبلی وسیعتر بود و فقط افرادی که در رأس هرم سازمان قرار داشتند از آن آگاه بودند. اسناد رسمی سازمان سیا ام.کی. ـ اولترا را «طرح چتری» دارای 149 «پروژه فرعی» تعریف میکنند. بسیاری از این پروژههای فرعی دربرگیرنده آزمایش داروهای غیرقانونی برای استفاده میدانی بالقوه بوده است. باقی طرحها دربرگیرنده آزمایشهای الکتریکی بوده است. یکی از این آزمایشها، امکان فعالسازی «ارگانیسم بشری را از طریق کنترل از راه دور» بررسی میکرد. اما عمدهترین هدف، شستوشوی مغزی افراد و تبدیل آنها به پیک و جاسوس بدون اطلاع خودشان بود.
سازمان سیا در آغاز تأسیس خود در سال 1947، از داشتن نیروی پلیس داخلی یا نیروهای امنیتی داخلی منع شده بود. به عبارت دیگر، فقط صلاحیت فعالیت در خارج از مرزهای کشور را داشت. پرسنل ام.کی. ـ اولترا، از همان آغاز این قرار خود را با کنگره زیر پا گذاشتند و آزمایشهای خود را بر روی شهروندان آمریکایی بیاطلاع انجام دادند.
هرگز مشخص نخواهد شد که دامنه این آزمایشهای غیرقانونی دقیقاً چقدر بوده است. ریچارد هلمز ، مدیر سیا و طراح اصلی این برنامه، کمی قبل از ترک سازمان در سال 1973، دستور داد تمام اسناد و مدارک مربوط به ام.کی. ـ اولترا را نابود کنند. با وجود این اقدامات احتیاطی، برخی از اسناد به اشتباه بایگانی شده بود و در اواخر سالهای 1970 افشا شد. این اسناد بدبینی آژانسهای جاسوسی را آشکار میکرد. با وجود دانش گسترده ام.کی. ـ اولترا و دعاوی حقوقی متعاقب آن، این شکل از تغییر رفتار، گستردهترین نوع آن نیست. خطرهای واقعی انواعی از کنترل فکرند که «پنهان» هستند و اتفاقاً موضوع دهها فیلم هالیوودی متعدد مانند «پرتقال کوکی» و «تئوری توطئه» مل گیبسون نیستند.
پدران ما برای ساختن این کشور و تدوین منشور حقوق آمریکا با مشکلات فراوانی روبهرو بودند. یکی از این چالشها بنا نهادن یک مبنا یا جامعه آزاد بدون آگاهی از پیشرفتهای فناورانه در آینده بوده است. چه کسی حدس میزد کشور به مادهای در منشور حقوق نیاز پیدا کند که به طور خاص دولت و توابع آن را از دخالت در کنترل ذهن یا فکر منع کند. نزدیکترین مادهای که حافظ منافع ما در مقابل دولت است، ماده 4 منشور حقوق است که بیان میدارد:
حق امنیت جان، مسکن، اوراق و اسناد و مصونیت داراییهای مردم در برابر تفتیش و توقیف غیرموجه تضمین میشود و هیچگونه حکم بازداشت اشخاص یا توقیف اموال صادر نمیشود، مگر برپایه یک دلیل محتمل با سوگند یا اعلام رسمی و محل مورد تفتیش و اشخاص یا اموالی که باید توقیف شود، دقیقاً باید مشخص شود.
همانگونه که بسیاری از مردم متوجه شدهاند، موافقت و تبعیت مسئولان به اصطلاح منتخب مردم با قانون اساسی و منشور حقوق آمریکا، ظاهری است.
یکی از رایجترین نمونههای کنترل ذهن در جامعه به اصطلاح آزاد و متمدن ما، پیدایش و تماشای برنامههای تلویزیونی است. البته این بدان معنا نیست که همه برنامههای تلویزیون برای شستوشوی مغزی شما تهیه شدهاند. اما امروزه اکثر برنامهریزیها در تلویزیون را بزرگترین شرکتهای رسانهای انجام میدهند که منافعی در قراردادهای دفاعی دارند، از جمله وستینگهاوس (CBS) و جنرال الکتریک (NBC). این موضوع با پی بردن به اینکه امروزه اخبار تا چه حد انحرافی و تحریف شده است مشخص میشود. آزمودن تعارض منافع، تنها نیم نگاهی به این مسئله است. با وجود این، برای درک روشهای گوناگون تبدیل دروغ به حقیقت باید به بررسی روشهایی بپردازیم که شبکهها برای شستوشوی مغزی به کار میبرند.
قدرت رادیو نیز در شستوشوی مغزی مردم در جهت فرمانبرداری، کمتر از تلویزیون نیست. شصت و هفت سال پیش، شش میلیون آمریکایی به طور ناخواسته موضوع آزمایشی در مورد جنگ روانی قرار گرفتند. این اتفاق در شب قبل از هالووین سال 1938 افتاد. رادیوی مرکوری، در ساعت 8 بعد از ظهر به وقت محلی اقدام به پخش زنده اقتباس رادیویی اورسون ولز از کتاب جنگ دنیاها اثر اچ.جی. ولز نمود. امروزه بر همگان آشکار است که داستان همانند یک خبر فوری نقل شده بود و اعلامیههای آن چنان واقعی مینمود که حدود یک میلیون نفر واقعاً باور کردند دنیا هدف حمله مریخیها قرار گرفته است. هزاران نفر از آنها چنان دچار وحشت شدند که در شب برای فرار از حمله مهاجمان گریختند و متوجه نشدند در پایان برنامه، ولز اعلام کرد که همه آن اعلانها شوخی هالووین بوده.
طبق اظهارات محققی به نام مک وایت، «هادلی کانتریل، روانشناس، تحقیقی درباره آثار رادیو و تلویزیون انجام داد و یافتههای خود را در کتابی با نام حمله مریخیها: تحقیقی در مورد روانشناسی وحشت، منتشر ساخت. این تحقیق قدرت رسانه را به ویژه در مورد قدرت واکنش بشر تحت تأثیر ترس، در کانون بررسی قرار داد. کانتریل با طرح تحقیقات رادیویی دانشگاه پرینستون که در سال 1937 بنیاد راکفلر بر روی آن سرمایهگذاری کرده بود، در ارتباط بود. فرانک استانتون ، عضو شورای روابط خارجی (CFR) و مجری سیستم رادیو و تلویزیون کلمبیا (CBS) که شبکه او این برنامه را پخش کرده بود، نیز با این طرح در ارتباط بود. استانتون بعدها به ریاست بخش خبری CBS منصوب شد و در آن زمان به ریاست شبکه و ریاست هیئت مدیره شرکت RAND رسید؛ اتاق فکر پرنفوذی که در کنار سایر تحقیقات، پژوهشهای پیشگامانهای در زمینة شستوشوی مغزی تودهای انجام داده است. دو سال بعد، کانتریل باز هم با سرمایه بنیاد راکفلر، دفتر نظرسنجی عمومی (OPOR) را در پرینسون تأسیس کرد. یکی از تحقیقات این دفتر، آنالیز تأثیر «عملیاتهای سیاسی ـ روانی» (به زبان سادهتر همان تبلیغات) اداره خدمات راهبردی (OSS) ، سنگ بنای آژانس اطلاعاتی مرکزی (سیا)، بود. در طول جنگ جهانی دوم، سرمایه کانتریل و راکفلر به ادوارد آر. مورو ، عضو شورای روابط خارجی و گزارشگر CBS، کمک کرد تا مرکز شنیداری پرینستون را راهاندازی کند. هدف این مرکز، تحقیق بر روی تبلیغات حزب نازی برای استفاده از شگردهای آنها در تبلیغات اداره خدمات استراژیک بود. از دل این طرح یک آژانس دولتی جدید به نام سرویس اطلاعاتی رادیو و تلویزیون خارجی (FBIS) ظهور کرد. این سرویس اطلاعاتی در نهایت به آژانس اطلاعات آمریکا (USIA) تبدیل شد که در واقع ارتش تبلیغاتی شورای امنیت ملی است. بنابراین، تا پایان سالهای 1940، تحقیقات ابتدایی انجام شده و دستگاه تبلیغاتی امنیت ملی دولت راهاندازی شده بود ـ مناسبترین زمان برای ظهور تلویزیون.
آزمایشهای هربرت کروگمن ، محقق، نشان میدهد که در هنگام تماشای تلویزیون فعالیت مغز از نیمکره چپ به نیمکره راست منتقل میشود. نیمکره چپ، جایگاه تفکر منطقی است. در این نیمکره، اطلاعات به اجزای تشکیلدهنده آن تجزیه و با رویکردی انتقادی تحلیل میشوند. اما نیمکره راست، دادهها را به صورت انتقادی تحلیل نمیکند، بلکه اطلاعات را به طور کلی پردازش کرده، در نهایت به جای واکنشهای منطقی، باعث واکنشهای هیجانی میشود. همچنین انتقال فعالیت مغز از نیمکره چپ به راست سبب آزاد شدن آندورفین در بدن میشود؛ یکی از مواد مخدرهای طبیعی در بدن. بنابراین، اعتیاد جسمی به دیدن تلویزیون ممکن است؛ این فرضیه ناشی از تحقیقات متعددی است که نشان داده است شمار کمی از مردم میتوانند عادت به دیدن تلویزیون را ترک کنند. در نتیجه اشاره به این موضوع اغراق نیست که جوانان امروزی که با شبکه تلویزیون بزرگ میشوند و آموزش میبینند، در همان اوان نوجوانی از لحاظ فکری مردهاند.
تحمیق بشر از طریق تغییر دیگری در مغز در هنگام تماشای تلویزیون نمایان است. فعالیت در نواحی فوقانی مغز (مانند نئوکورتکس ) از بین میرود، در حالی که فعالیت در نواحی تحتانی مغز (مانند سیستم لیمبیک ) افزایش مییابد. مورد اخیر عموماً با نام مغز خزنده شناخته میشود و با عملکردهای ذهنی ابتدایی مانند واکنش «مبارزه یا فرار» در ارتباط است. مغز خزنده توانایی تمییز واقعیت و واقعیت شبیهسازی شده تلویزیون را ندارد. اگر چیزی در مغز خزنده شبیه به واقعیت باشد، همان واقعیت تلقی میشود. بنابراین، با وجود اینکه در خودآگاه خود میدانیم که این «تنها یک فیلم» است، در ناخودآگاه چنین نیست. مثلاً در هنگام دیدن صحنهای تعلیقی قلب تندتر میتپد. همچنین میدانیم که آگهی بازرگانی سعی دارد ما را کنترل کند، اما با این حال در ناخودآگاه ما پیروز و موجب میشود تا زمانی که آن کالای تبلیغ شده را نخریدهایم، احساس کمبود داشته باشیم، و تأثیر آن قدرتمندتر است؛ زیرا ناخودآگاه بر روی عمیقترین سطح واکنش انسانی عمل میکند. مغز خزنده بقای ما را به عنوان موجودات بیولوژیک تضمین میکند؛ اما در مقابل سبب آسیبپذیری ما در برابر کنترلکنندگی برنامههای تلویزیونی میشود. اینجاست که کنترلکنندگان با استفاده از هیجانات خودمان در صدد کنترل ما برمیآیند. مسیرها و انحرافاتی که به سمت آن هدایت میشویم و در ناخودآگاه اتفاق میافتد، معمولاً شناسایی نمیشوند.
روشهای تبلیغاتی را نخستین بار در اوایل قرن بیستم یک روزنامهنگار به نام والتر لیپمن و یک روانشناس به نام ادوارد برنیز (خواهرزاده زیگموند فروید) به صورت علمی کدگذاری و اعمال کردند. در طول جنگ جهانی اول، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، وودرو ویلسون، لیپمن و برنیز را استخدام کرد تا در کمیسیون کریل شرکت کنند. مأموریت این کمیسیون اقناع افکار عمومی برای ورود به جنگ به نفع انگلیس بود. ادروارد برنیز در سال 1928 در کتاب خود، باعنوان تبلیغات، گفت:
کنترل خودآگاه و فکر عادات و افکار سازماندهیشده تودهها، یکی از عناصر مهم در جامعه مردمسالار است. کسانی که این سازوکار نامرئی جامعه را کنترل میکنند، دولتی نامرئی میسازند که قدرت اصلی حاکم بر کشور ما هستند.
کمیسیون کریل، موضوع سخنان «مردان چهار دقیقهای» را در وظایف عمومی تعیین میکرد و مشوق سانسور [= ممیزیِ] مطبوعات آمریکا بود. محبوبیت این کمیسیون به قدری کم بود که کنگره پس از جنگ آن را تعطیل کرد و حتی بودجهای برای ساماندهی و بایگانی اسناد و اوراق آن اختصاص نداد. کمپین تبلیغات جنگ لیپمن و برنیز طی شش ماه چنان هیستری شدید ضدجنگی ایجاد کرد که برای همیشه تجارت آمریکا (و نیز آدولف هیتلر) را با توانمندی تبلیغات وسیع برای هدایت افکار عمومی تحت تأثیر قرار داد. برنیز اصطلاحات «ذهن جمعی» و «مهندسی رضایت» را که مفاهیم مهمی در تحقیقات کاربردی تبلیغات است، ابداع کرد. امروزه صنعت روابط عمومی، نتیجه مستقیم تحقیقات لیپمن و برنیز است و هنوز هم دولت ایالات متحده آمریکا به طور گسترده آنها را به کار میگیرد. در طول نیمه اول قرن بیستم، برنیز و لیپمن یک مؤسسه روابط عمومی بسیار موفق را اداره میکردند. استفاده از تبلیغات به عنوان یک سلاح جنگی در طول جنگ جهانی دوم هم توسط تبلیغاتچی هیتلر، جوزف گوبز ، و هیئت اجرایی جنگ سیاسی انگلیس و هم توسط اداره اطلاعات جنگی ایالات متحده ادامه یافت.
برنامه خبر رادیویی یا تلویزیونی خود را مشاهده کنید. این اخبار در برگیرنده چند دقیقه جرایم کارگری و به ندرت جرایم کارمندی، چند دقیقه اخبار ورزشی، سرگرمی-های متفرقه، وراجیهای بیهدف سیاسی و نگاهی به وضعیت آب و هواست که هیچ یک از پیشبینیهای آن صحیح نیست. آیا این همان اتفاقی است که در شهر شما افتاده است؟ مثلاً ما مالک امواج رادیویی و تلویزیونی هستیم! رسانه غالب آشکارا حامی منافع مجتمع صنعتی زندان است. داستانها بر گروههای جنایتکار اقلیت متمرکز است و تهدید واقعی را خطرناکتر از آنچه هست نشان میدهد. به رشد شمار سرانه زندانیان در کشور فکر کنید. سپس به یاد آورید که این، همزمان با آغاز رونق زندان اتفاق میافتد. جنایتکاران را پلیس در خیابانهای ما تولید کرده است. آنها میخواهند ما را در وضعیت ترس نگه دارند تا نخبهگرایان بتوانند بدون ترس از عواقب آن، به هر گروهی که میخواهند حمله کنند. به همین دلیل رسانه به ساخت هنر بیانتهای انسانیتزدایی ادامه میدهد.
همچنان که دانشمندان ذهن در خدمت امپراتوری به کشف پیشرفتهای علمی در زمینه چگونگی عملکرد، یادگیری، حفظ اطلاعات و رفتار مغز ادامه میدهند، روشها نیز کاملتر و پیچیدهتر میشوند. اثرگذارترین شگردهای شستوشوی مغزی در موفقترین شبکههای تبلیغاتی به کار میروند. [...] به تکرار پنهان در پس دروغهای سیاستمداران و رسانههای شریک آنها توجه کنید. سفسطههای باورنکردنی به عنوان «حقیقت» ساخته میشوند، اما نه به دلیل منطقی و قابل اثبات بودن خود، بلکه به دلیل تکنیک ثبت منقطع. اهمیتی ندارد که دروغ چقدر مضحک باشد؛ زیرا آنقدر تکرار میشود که مغز تفاوت میان واقعیت و اشعار کودکانه را درک نمیکند. این شگرد به عروسک گردانان این توانایی را میدهد که میلیونها نفر را هیپنوتیزم کنند و از این منظر دست کم گرفته شده است. به جای «منصفانه و بیطرفانه» باید از عبارت «ما تکرار میکنیم و شما باور میکنید» استفاده کرد.
بسیار غمانگیز است که دولت بتواند بردگی و اسارت مردم را در انحصار خود بگیرد. هالیوود به ترساندن ما با فیلمهایی در مورد مافیا، گانگسترها و کارگران تبهکاری که به دلیل حماقت و طمع خود دستگیر میشوند، ادامه میدهد. در نهایت ذهن ما آماده پذیرش زندگی در جامعه و اقتصاد پلیسی شده است؛ زیرا آن را در روزنامه خواندهایم، در فیلمها دیدهایم و در اخبار و برنامههای گفتوگو از آن تجلیل شده است. هم اکنون فیلمهای متعددی در دست ساخت است که مؤید داستان رسمی واقعه 11 سپتامبر هستند و جنگ عراق را به صورت فریبندهای به تصویر میکشند. به استناد کتاب عملیات هالیوود اثر دیوید ال. راب :
هالیوود و پنتاگون همکاری دیرینهای در ساختن فیلم با یکدیگر دارند. این سنتی است که از آغاز ساخت فیلمهای صامت تا به امروز ادامه داشته است. این همکاری برای هر دو طرف مفید بوده است. تهیه کنندگان هالیوود آنچه را میخواهند به دست میآورند ـ دسترسی به تجهیزات و سختافزارهای ارتشی به ارزش میلیاردها دلار (تانکها، جتهای جنگنده، زیردریاییهای اتمی و ناوهای هواپیمابر) و ارتش نیز به آنچه میخواهد دست مییابد (فیلمهایی که نگاه مثبتی به ارتش دارند؛ فیلمهایی که به تلاشهای ارتش برای استخدام نیرو کمک میکند). اما پنتاگون فقط حامی منفعل این فیلمها نیست. اگر پنتاگون از فیلمنامه راضی نباشد، معمولاً تغییراتی را پیشنهاد میکند که تضمین کننده حمایت و تأیید ارتش است. گاهی این تغییرات پیشنهادی اندک و کماهمیتاند. اما گاهی این تغییرات چشمگیرند. گاهی دیالوگها را تغییر میدهند. گاهی شخصیتها را تغییر میدهند. گاهی حتی تاریخ را نیز تحریف میکنند.
آنها چیزی با عنوان «disinfotainment» تولید میکنند. آنها واژه اطلاعات غلط (disinformation) را با واژه سرگرمی (entertainment) ترکیب کردهاند و به آن disinfotainment (= دادن اطلاعات غلط در قالب سرگرمی) میگویند.
امروزه نشان دادن خشونت عریان در برنامههای عادی تلویزیون پذیرفته شده است. کشتن در راه دولت مرکزی ستایش میشود، و این جدا از خشونتی است که به نام دفاع از خود برای حفاظت از افراد در مقابل سیستم اعمال میشود. تیراندازان، بمبگذاران و قاتلان در صورتی که برای سیستم بجنگند، در ارتش باشند یا با گروه-هایی که مردم محلی را کنترل میکنند ـ مانند اداره پلیس محلی ـ همکاری کنند، ستایش میشوند. من به خشونت با دیده اغماض نمینگرم، به هر حال طرفداری از ارتکاب قتل به نفع نخبگان و تقبیح آن وقتی برای حفاظت از سرزمین، آزادی یا عزیزانتان انجام میشود، ریاکارانه است. این واقعیت عجیب، خود را در دنیای مشکوک بازیهای ویدئویی نشان میدهد که بازیکنان باید در مأموریتهای خود هرچه میتوانند دیگران را بکشند. رده سنی بازیکنان کمتر میشود به طوری که از هر ده کودک، هفت تن بازیهای رده سنی «بزرگسالان» را انجام میدهد. به تازگی در یک فروشگاه لوازم الکترونیک بسیار بزرگ به دنبال گزیده بازیهای ویدئویی برای رایانه خانگی بودهام. حدود پنجاه بازی مختلف دیدم که محیط آنها عراق بود و هدف، کشتن تعداد هرچه بیشتر شورشیان و به پایان رساندن مأموریت بود. واقعاً وحشتزده شدم. امروزه کودکان به وسیله بازیهای مورد علاقه خود و برنامههای نیروهای اجرای قانون آموزش میبینند تا دکمه سلاحهای کشتار جمعی دنیای فردا را فشار دهند.
تعجبی ندارد که چرا دو لایحه مجلس و یک لایحه سنا (حتی شاید در آینده به این تعداد افزوده شود) وجود دارد، اینها همگی گامهای بزرگی به سمت از بین بردن آزادی بیان عمومی است. این لوایح، مراکز دسترسی کابلی (PEG) را از بین میبرد، تنها جایی که هنوز مردم مالک امواج رادیویی و تلویزیونی هستند. این برنامهای محلی است که بدون سانسور [= ممیزی] و پیام بازرگانی تولید میشود. درآمد آنها حاصل از فرانشیزهای [= خودپرداختهای] داخلی شهرها و بهای اندک اشتراک است. این یک انحصار شرکتی است؛ زیرا از طریق حذف برنامههای محلی، ارتباطات را متمرکز میکند و مخاطب را به سوی برنامههای رسمیتر، ناسیونالیستیتر و مهیجتر ـ که مروج خشونت، یکسانسازی و تحدید آزادی، کثرت و ابراز عقیده است ـ سوق میدهد. دسترسی کابلی که دارای ویژگی آزادی بیان و اطلاعات هدفمند است توسط تلویزیون جریان غالب، نادیده گرفته میشود. یکی دیگر از ویژگیهای آن سیستم برنامهریزی جریان آزاد همراه با برنامههای جدید است که تهیهکنندگان جدید به صورت چرخشی روی آنتن میبرند. این امر خلاقیت و محلی بودن محتوا و اطلاعات را حفظ میکند، در حالی که شبکه تلویزیون خشک و دارای زمانبندیهای روتین و برنامههای تکراری است.
قطعات برنامهای که مورد تأیید جهان است، به موازات این تغییر کل زندگیهای ما را به سمت زنگ کارخانه و توهم زمان پیش میبرد. این همان تولید ذهن کندویی است. دهن کندویی حاصل شستوشوی مغزی گسترده عموم مردم است. همه دارای افکار، اهداف، دانش و درک یکساناند. جامعه ذهن کندویی به سمت انطباق و پیروی پیش میرود و تفاوتها را نادیده میگیرد و در تلویزیون جریان اصلی خود را به گونه-ای نشان میدهد که انگار راهی است به سوی مدینه فاضله. برنامه شبکه، خواه اخبار باشد خواه درام، در جهت ایجاد دنیا و واقعیتی مصنوعی برای شما پیش میرود. در صورتی که میزان سرگرمی و شور و هیجان کافی باشد، حتی این امکان وجود دارد که ما نیز در خلال برنامههای تلویزیونی و به واسطه آنها زندگی کنیم. بسیاری از مجریان و بازیگران زیبا هستند و تحقیقات نشان میدهد که معمولاً مردم به افراد جذاب اعتماد میکنند. در حالی که اخبار واقعی به سرعت در پایین صفحه تلویزیون میگذرد، مجری سعی دارد به شما تلقین کند که داشتن جهنم دولت پلیسی در محل زندگی چه قدر خوب است یا اینکه چگونه دو تیم ورزشی به مدت دو ساعت برای گرفتن امتیاز در زمین بازی به دنبال هم میدوند، برای شما مهم است. نه آموزشی، نه اطلاعاتی. امروزه رسانه، ابزار شستوشوی مغزی و آموزش است که مدافع منافع مالکان آن است.
از زمان تصویب قانون مخابرات در سال 1996، رسانههای بینالمللی بزرگ کلیه ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی را در سراسر کشور خریدند. امروزه Clear Channel و Infinity، بزرگترین شرکتهای رادیوییاند. این امر از آن زمان توزیع اطلاعات را متمرکز و جامعه آزاد ما را تهدید کرده است. رسانه به ساز دل مالکان آن میرقصد که منافع آنها با منافع عموم مردم مغایرت دارد. آنها به فعالیتهای مالی دیگری مانند قراردادهای دفاعی، تجارت نفت، احزاب سیاسی و صنعت زندان علاقه دارند. این تعارض منافع به واسطه آزادسازی و قانونزدایی از شرکتها پایدار میشود. امروزه مرزهای پوشش یک شبکه از جنگ با شبکه دیگر مشخص نیست.
وقتی به این نتیجه رسیدیم که رسانه به عمد ما را فریب میدهد، میتوانیم اصول مشکل ـ واکنش ـ راهحل را اجرا کنیم. این فرمول از طریق ایجاد مشکل یا انتظار برای وقوع آن و نشان دادن آن به مردم، عمل میکند. این مشکل میتواند تروریسم، تعرض یا موجودات فرازمینی باشد. این موضوعات سبب ترس میشود و هیچ عقل سالمی تروریسم یا جنایت را تأیید نمیکند. بنابراین، اشباع تلویزیون، مطبوعات و رادیو با «این مشکل» مجاز است. واکنش طبیعی مردم به این مشکل، درخواست کنترل بیشتر برای تضمین امنیت بیشتر است. اکثر افراد اجازه میدهند ترس و هیجان، تصمیماتشان را تحت تأثیر قرار دهد و معمولاً به چیزی شبیه به این تبدیل میشود:
دولت برای تأمین امنیت بیشتر و رها کردن ما از ستم، نیازمند قدرت و تسلط بیشتر بر زندگی ماست. من آنچه را رسانه میگوید باور دارم، بنابراین از همه تصمیمات آن حمایت خواهم کرد.
اخبار شرکتی جریان اصلی امروز از مخالفت با جنگ ممانعت میکند و نگاهی منفی به فعالان ضدجنگ دارد که به نوعی خیانت را به ذهن متبادر میکند. همچنین، این به اصطلاح روزنامهنگاران، چرخدندههای ماشین بسیار بزرگتری هستند که میدانند اگر داستانی برضد دولت گزارش کنند، احتمالاً پیشرفتی نخواهند کرد و عقب نگه داشته میشوند.
آزاردهندهترین چیز در مورد بررسی اخبار شبکه کابلی و فیلمهای جدید هالیوود حتی به مدت یک ساعت، تکرار تمها [= موضوعات] در پشت پرده است. ایدههای محوری ویژگیهای بیشمار «گزارشهای تحقیقی» یا «برنامه جمعه شب» همگی درباره تهدیدی زودهنگام است. همانگونه که میدانیم هم اکنون بحث در مورد پایان جهان است. اگر اخبار آن را به خورد شما نمیدهد، History Channel یا Discover Channel یا درباره جنگهای صلیبی، اجرام آسمانی، بشقاب پرندهها، زلزلهها و تروریسم بحث میکنند یا درباره قاتلان سریالی افشاگری میکنند. آنها پیامی را ارسال میکنند مبنی بر اینکه دنیای ما ناپایدار است و تهدید موجود همیشه نامحسوس و خطرناک است به گونهای که تنها ارتش ما میتواند آن را از بین ببرد. وقتی همه پیامها را ثبت و ضبط میکنید، در نهایت به فیلمنامهای میرسیم که از کانال استودیوهای فیلم جهنم هالیوود تولید میشوند. تنها من نیستم که متوجه این مسائل شدهام و آنها را بازگو میکنم. اخبار محلی و اخبار شبکه سرفصلهای خود را درباره ترس و نومیدی طراحی میکنند؛ زیرا مالکان، تهیه کنندگان و سردبیران فهمیدهاند که بازار ترس داغ است. نتیجه نهایی، ردهبندیهای مطلوب است که مطابق با پیشبینیهاست. استادان چرخه مدرن فهمیدهاند که دوست داریم بترسیم. کافی است نگاهی به موفقیت ژانر اکشن، وحشت و ترور بیندازید که در تسمه نقاله ما افتاده و برای مصرف شادمانه ما بستهبندی شده است. وقتی سردبیران دریافتند که دیگر همانند گذشته پوشش نمودار اخطار خطر به تنهایی مردم را نمیترساند، تصمیم گرفتند به وسیله روشهای جدید و خلاقانه بازار کمپین ترس را داغتر کنند تا بتوانند دولت پلیسی را توجیه نمایند.
وقتی روی دیگر سکه انواع و اندازههای هشدارهای وحشت را بررسی کنیم، کابوس دیگری را با نقاب ناجی کشف خواهیم کرد. «وزارت حقیقت» از شما محافظت خواهد کرد. دولت مرکزی برای نجات شما و انهدام این حشره رنگین پوست تروریست، این موجود بیگانه خاکستری، این آنفلوانزای مرغی و دیگر کابوسهایی که اخبار شبانگاه به اطلاع شما میرساند، آماده است. بهترین متخصصان روابط عمومی، علم ستایش پادشاهان ما را به صورت فریم به فریم [= قابک به قابک] ارائه میدهند. جورج دبلیو. بوش در اطوار متعدد همراه با هالهای دور سرش به تصویر کشیده میشود. در تصاویر دیگر، او استوار در مقابل دهها پرچم آمریکا که در باد به اهتزاز در آمدهاند ایستاده است. تصویر کفرآمیزتر دیگری او را درحال سخنرانی در مقابل صلیب عیسی مسیح نشان میدهد. ارسال این پیام نمیتوانست واضحتر از این صورت گیرد. رهبران فعلی ما در جایگاه مسیح موعود قرار دارند و ما تنها به واسطه آنها به دروازههای امنیت دست خواهیم یافت. دروغی که بسیاری آن را به عنوان حقیقت پذیرفتهاند این است که این یک جنگ مذهبی است. برنامههای متعدد ساعت هشت تا ده بعد از ظهر، بازگو کننده داستان جنگهای صلیبی (بدون نمایش صحنههای ترسناک آن) هستند تا تردیدهای ما را با چیزی برخاسته از قرن سیزدهم انطباق دهند نه قرن بیستم. اگر مردم آمریکا این واقعیت را پذیرفتهاند که جنگهای صلیبی اینجاست، جورج بوش مستقیماً با خدا در ارتباط است و در اینجا وحی صورت میپذیرد، پس آنها در جنگ برای تسخیر اذهان ما پیروز شدهاند.
بلندگو زمزمه میکند، «همه مشکلات ما اتفاقی است و از قبل طراحی نشده است.» در آن سمت اتاق یکی از چاپلوسان سیستم خرخر میکند: «اگر چیزی برای پنهان کردن ندارید پس چیزی هم برای ترسیدن ندارید.» این همان نقشهای است که میگوید تروریستهای غرب آسیا از غارهای افغانستان علت اصلی «جنگ کوچک ما برضد ترور» است. پیامهای مرتبط دیگر در فیلمنامه مردان جوان اقلیت را شیطان صفت نشان میدهد و مجازاتهای سنگینی برای جرایم ارتکابی آنها در نظر میگیرد. آنها آشکارا دستور کار نژادپرستانه خود را اعلام نمیکنند. آنان با پخش مکرر جرایم جنایی یکسان کهگروه اقلیت مرتکب میشوند، از حاشیه وارد گود میشوند. شبکهها عاشق این واقعیتاند که تلویزیون هنجارهای جامعه و در نتیجه نظرهای سیاسی را شکل میدهند. چه کسی تصور میکرد که در ایالات متحده هر دو کاندیدای هر دو حزب در انتخابات سال 2004 عضو انجمن جمجمه و استخوان دانشگاه ییل باشند؟ واقعاً بهترین انتخاب ما از بین 290 میلیون آمریکایی باید این باشد؟
این تصمیم مالکان است که تهیه کنندگان، سردبیران و دیگران را قانع کنند تا با اهداف آنها همسو شوند. اگر مردم خواهان برنامه ورزشی باشند، در اختیارشان قرار خواهد گرفت؛ آن هم به میزان بسیار زیاد. ورزشهای چندرسانهای (یا ورزشهای تماشاگرمحور) فرار از موجودیت خودمان است. این مانند قمار یا اعتیاد به مواد مخدر است. فانتزیهای افراد نیز آنها را به سوی تمرکز بر ورزش سوق میدهد. همچنین در سنی که فشار برای تبدیل شدن به روبات بر انسان وارد میآید، نوعی تظاهر به مردانگی است. طبیعت انسانی حکم میکند که با آنچه سرکوبگر است مقابله کنیم و در برابر آن مقاومت نماییم. ما حق شورش و تغییر دولتمان را از طریق جنگ از دست دادهایم. امروزه بخش عظیمی از جمعیت کشور ما نمیدانند که چرا ارزش دلار آمریکا سقوط کرده و ثروتش به کشورهای دیگر منتقل میشود. اما اکثر مردم میدانند که بهترین بازیکنان بسکتبال یا فوتبال چه کسانی هستند. بسیاری از طرفداران آرزو دارند که ستارگان صحنه سینما، دادگاه و طنابکشی باشند. یا باید «شماره یک» صحنه باشید یا هیچ کس نیستید. همه ماجرا همین است.
چیزی که من هیچ وقت در زمان تحصیل در دبیرستان نفهمیدم این بود که چرا همشاگردیها و دوستانم مانند «دنیای وین» یا «بیویس و باتهد»، ساده لوح و ناداناند. آنچه از آن زمان تاکنون آموختهام این است که برنامههای متعددی که میخواهند خود را به عنوان برنامه «سرگرمکننده» جا بزنند، در واقع کمترین مخرج مشترک تلقی میشوند. این امر به ویژه در مورد دی.جیهای رادیو صدق میکند. دلیل اینکه امواج رادیو و تلویزیون ما با لطیفهها و مضامینی با محوریت لطیفههایی در مورد باد معده، حوزه خصوصی، نژادپرستی مرزی و یاوهگوییهای عامی اشباع شده این است که اینها طرفدار دارند. در این اثنا، شمار کثیری از کودکان، جوانان و مخاطبان مسنتر ما از آنچه میبینند یا میشنوند تقلید میکنند؛ زیرا «هنجار» کنونی این رفتارها را رفتارهای باحال یا «ظریف» معرفی میکند. وقتی شرایط به قدری سخت میشود که این شکل از مضامین هنجار شناخته میشوند، هر چیز دیگری غیر از آنکه در محدوده توجه متوسط آمریکاییها عجیب یا غیرجذاب به نظر برسد از بین میرود. بر فرض مثال، اگر تهیهکنندهای بتواند داستانی درباره فساد در سطوح بالای دولت تهیه کند، احتمال اثرگذاری زیاد و ضروری را ندارد؛ زیرا مغز بینندگان متوسط برای یافتن انواع خاصی از disinfotainment طراحی شده است.
رسانه مدینه فاضلهای را تولید کرده که تنها وقتی موجودیت مییابد که ما هر آنچه را آنها میگویند انجام دهیم (مطابق با منافع آنها/منافع دولت). رسانه به ما یاد میدهد که شادی چه چیزی است یا چه چیزی نیست و در مورد عشق، نفرت و هر آنچه بتواند در ناخودآگاه ما القا کند نیز همین گونه است. ما میتوانیم با آموزشهایی که از طریق شبکه تلویزیون به ما داده میشود، بهترین برده سیستم شویم. با گذشت زمان، پیامها نژادپرستانهتر، خشنتر و متقلبانهتر میشود. اما برنامهریزی دهها سال قبل آغاز شده و عده اندکی فراست پیشبینی آینده آن را داشتهاند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که مردم ذهن خود را در اختیار نسخه رسمی وقایع قرار دادهاند؛ مدینه فاضلهای که توسط برادر اسلحهبهدست تحقق مییابد. این دنیایی است که در آن هالیوود میتواند همه چیز را به شما بقبولاند؛ حتی اینکه آزاد هستید. این دنیایی است که دادستان و قاضی منافع مشترکی دارند. بدیهیترین دلیل برای اثبات اینکه اذهان ما به طور گسترده از لحاظ روانشناسی کنترل میشوند این است که استفاده از تلویزیون، رادیو و روزنامه به صورت فرهنگ درآمده است. واقعیت جهان از طریق یک صفحه نمایش، کمی جوهر یا امواج رادیویی به ما ارائه میشود. حقیقت در یک مکان ساده پنهان میشود. آموزش از طریق این واسطهها به ما هشدار میدهد که دیدگاههایی غیر از آنچه توسط آنها ارائه میشود بیاهمیت و محکوماند. این انحصار حکومتی و رسانهای همه کسانی را که با نسخه رسمی وقایع مخالفت میکنند، به گونهای غیرانسانی نشان میدهد.
برخی در پنج درصد موارد اشتباه میکنند. برخی در اکثر مواقع در اشتباهاند. من آرزو میکنم که همیشه در اشتباه باشم. بسیاری از مردم با لفاظی از من میپرسند «پس راه حل چیست جناب آقای باهوش؟» و این گونه با این واقعیتهای دشوار دست و پنجه نرم میکنند. به یاد داشته باشید که بینندگان، مصرف کنندگان و سایر آرای کوچک به نام دلار به این سیستم الیگارشی کمک کرده است تا بنیادهای سیمانی خود را در خانههای ما فرو کند. ما باید حقیقت را درباره اینکه چرا سیستم دارای نقص است و اگر بخواهیم آن را شکست دهیم ما را برده خود میکند، بفهمیم. مهمترین راه حل برای مبارزه با این نوع از شستوشوی مغزی و کنترل ذهن، این است که به خودمان بازگردیم و در مسائل کوچک به هوشیاری برسیم. در این مورد، ابتدا شستوشوی مغزی است، اما پس از مدتی تفکر در خارج از چارچوب را یاد خواهیم گرفت و جسارت قدم گذاشتن به خارج از سیستم و مرزهای ناشناخته را پیدا خواهیم کرد. جنگیدن با مردم و مجبور کردن آنها به درک «حقیقت ما»، راه حل خوبی نیست. اگر اراده جمعی آزاد ما این کابوس را ساخته پس فقط همان اراده میتواند آن را تغییر دهد. مبارزه در قلب و ذهن بیننده آغاز میشود و از آنجا گسترش مییابد و تنها در کسانی نفوذ میکند که پذیرای اطلاعاتاند.
اگر میخواهید در مسیر حقیقت گام نهید، باید آماده موانع پیش رو باشید. ممکن است توسط خانواده، دوستان، عشاق یا همکاران خود محکوم شوید یا در کانون انتقاد قرار گیرید. آنها از ابتدای تولد به گونهای برنامهریزی شدهاند که دقیقاً این گونه رفتار کنند. شما باید مقاومتر از این باشید. باید بدانید که واقعیتی خارج از این سیستم مصنوعی کنترل شده وجود دارد. باید همانند ایندیانا جونز در فیلم آخرین نبرد باشید. او برای رسیدن به طرف دیگر، و با اتکا به ایمان خود از دره بدون پل پرید. باید همانند نئو در فیلم ماتریکس باشید. او در تلاش برای عبور به سمت خود حقیقیش، قرص قرمز را از مورفیوس گرفت و خورد. وقتی بیدار شوید انگار کسی شما را از هیپنوتیزم بیرون آورده است. بیدار میشوید و به خود میگویید، «خدای من. الآن متوجه شدم. چرا اینقدر طول کشید تا بیدار شوم؟!» برای برخی از شما شوک بزرگی خواهد بود. همانند چیزهای دیگر، این اطلاعات و دانش را مرحله به مرحله دریافت کنید. اگر یک عمر طول کشیده تا آنها واقعیت خودشان را در وجود شما نهادینه کنند، پس باید بدانید که بیشتر از یک روز زمان میبرد تا کاملاً بیدار شوید. به یاد داشته باشید که سفر هزار مایلی با یک گام کوچک آغاز میشود.
http://pajuhesh.irc.ir/Product/magazine/show/id/1988/book_keyword//occasion//index/1/indexId/236759
۹۴/۰۶/۳۱