خشونت در رسانه، بازتابی از نگرانیهای اجتماعی ؟
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ
خشونت در رسانه، بازتابی از نگرانیهای اجتماعی ؟1
نویسنده: سالواتوره فولیسی2
مترجم: مرضیه خادمی3
چکیده
رسانهها ابزاری هستند که میتوانند اثرهای شگرفی بر فرهنگ ملتها بگذارند. فیلمهایی پر از صحنههای خشونتآمیز و غیر اخلاقی، انسانها را از فطرت طبیعی، اخلاقیات و آنچه مورد پسند جامعه است، دور میکنند. اثرگذاری مخرب و جبرانناپذیر این فیلمها بر روح و روان و همچنین بر روند زندگی نوجوانان امری انکارناپذیر است. این فیلمها خشونت را بخش جداییناپذیر فطرت انسان میشمارند و آنچه را بازدارنده آن باشد، محدویتهایی مینامند که انسانها برای ستمکاری و سلب آزادی آنها وضع کردهاند. آیا این نوع فیلمها زاییده ذهن سیاستمداران و فیلمسازان غربی هستند که در تلاشند تا اعمال خشونت و نقض قوانین را آزادی مطلق جلوه دهند یا اینکه برگرفته از فطرت و ذات طبیعی انسانها هستند؟ نویسنده معتقد است خشونت به عنوان سرگرمی، راهی خوب و در عین حال منحرفانه برای بیدار شدن بشر است؛ چرا که در واقع، راه بیارزشی برای زندگی است.
کلیدواژگان
خشونت در رسانه، سلب آزادی، تحقق مجازی امیال بشر.
مترجم: مرضیه خادمی3
چکیده
رسانهها ابزاری هستند که میتوانند اثرهای شگرفی بر فرهنگ ملتها بگذارند. فیلمهایی پر از صحنههای خشونتآمیز و غیر اخلاقی، انسانها را از فطرت طبیعی، اخلاقیات و آنچه مورد پسند جامعه است، دور میکنند. اثرگذاری مخرب و جبرانناپذیر این فیلمها بر روح و روان و همچنین بر روند زندگی نوجوانان امری انکارناپذیر است. این فیلمها خشونت را بخش جداییناپذیر فطرت انسان میشمارند و آنچه را بازدارنده آن باشد، محدویتهایی مینامند که انسانها برای ستمکاری و سلب آزادی آنها وضع کردهاند. آیا این نوع فیلمها زاییده ذهن سیاستمداران و فیلمسازان غربی هستند که در تلاشند تا اعمال خشونت و نقض قوانین را آزادی مطلق جلوه دهند یا اینکه برگرفته از فطرت و ذات طبیعی انسانها هستند؟ نویسنده معتقد است خشونت به عنوان سرگرمی، راهی خوب و در عین حال منحرفانه برای بیدار شدن بشر است؛ چرا که در واقع، راه بیارزشی برای زندگی است.
کلیدواژگان
خشونت در رسانه، سلب آزادی، تحقق مجازی امیال بشر.
بارها از ظرفیت باور نکردنی کشور ایالات متحده برای جرم و جنایت و حبس شدن، شیفتگی بیپایان برای رسیدگی به دادگاههای جنایی مانند قاضی جودی4 و محاکمههای تلویزیونی افراد معروفی مانند او.جی5 و افزایش برنامههای تلویزیونی در مورد تحقیقات جنایی و زندگی در زندان مانند سی.اس.آی میامی، زنان پشت میلههای زندان و مستندهای دستگیری طولانی آخر هفته ام.اس.ان.بی.سی6 شوکه شده ام. این برنامهها، فرهنگ ما را به فرهنگی تبدیل کرده است که به طور کامل با تمام جنبههای جرم و مجازات، اجرای قانون، نظام قضایی و خشونت به منزله سرگرمی مشغول است. هر شب با نگاهی آمیخته با ترس، شک و شادی، پیگیر اخبار تلویزیونی هستیم که آخرین جرایم، تعقیب و گریزها، آخرین کیفرخواستها و قوانین یا احکام زندان را به طور برجستهای نشان میدهند.
در حقیقت، این نوع داستانهای خبری، ما را مجذوب میکنند. چرا؟ آیا زندگی در جهان فنآورانه نوین، نژادی را به وجود میآورد که تمایل بیشتری به جرم و جنایت دارد و از آن هیجانزده میشود؟ آیا در جوامعی که از فطرت خود بریدهاند، کنار آمدن با زندگی و غرایز و نیازهای اساسی به گونهای برای ما مشکلتر شده است؟ آیا جامعه فنآورانه نوین از طریق قطع و جدا کردن ما از ماهیت درونی غریزی و واقعی، روح ما را به اشکال جنایی جنون تحریف کرده و تغییر شکل داده است؟ آیا میزان بالای علاقه ما به جرم و مجازات و در نظر گرفتن خشونت به عنوان یک سرگرمی، به موضوع دیگری مربوط میشود؟
تعداد برنامههای تلویزیونی مربوط به جرم و تحقیقات جنایی که هر شب، آنها را میتوان مشاهده کرد، آنقدر زیاد هستند که نمیتوانیم فهرست کنیم. این امر واقعاً عجیب و دیوانهکننده است. در واقع، این نوع برنامههای تلویزیونی، تمامی شبکهها را به کنترل خود درآوردهاند و به ندرت میتوان برنامهای در کانالهای اصلی تلویزیون پیدا کرد که روی مسائل جنایی متمرکز نباشد، خبری از اعمال مرگبار با اسلحه نداشته باشد یا خشونتهای جسمی خونین و بیرحمانه را به تصویر نکشد. آیا توجه بیش از اندازه جنایی رسانه، تصویری از وجدان گناهکار ما، نگرانیهای اجتماعی و بیاعتمادیهای رو به افزایش غیر شخصی، ماشینی شده و خارج از کنترل جهان است؟ اگر چنین است، آیا بازتابی از ماهیت واقعی جامعهای هستند که در آن زندگی میکنیم و قصد دارند برای سازگار شدن با هرج و مرج دنیای واقعی به ما کمک کنند؟
شاید علاقه ما به جرم و جنایت و تعقیب نشاندهنده علاقه ما به قدرت و کنترل است. در واقع، با توجه به اینکه در این جامعه که نظارت و برخورد با آزادی و آزادیهای فردی رو به افزایش هستند و در نتیجه آن، با نومیدی و به شدت، احساس ناتوانی و خارج از کنترل بودن میکنیم، قدرت و کنترل، چیزهایی هستند که نیاز بسیاری به آنها داریم. آیا عشق ما به جرم و جنایت، تعقیب و گریز و خشونت به منزله سرگرمی، هم در واقعیت و در قالب اخبار و هم در فیلمها، نشان دهنده پروردن آرزوی قلبی ما برای داشتن زندگی هیجانانگیز و خطرناک جنایتکاران، پلیس یا مأموران اف. بی. آی است؟
آیا از طریق تجربه افکار، انگیزهها، احساسات و اعمال خود در سینما، از ناامیدیهای محصور و احساس انتقام برای داشتن آنچه میتوانیم یا نمیتوانیم انجام دهیم، میتوانیم یا نمیتوانیم احساس کنیم یا بخواهیم و آنچه والدین، معلمان، کارفرمایان، مقامات دولتی، و مجریان قانون به صراحت به ما آموختهاند و سبب سرکوب اجتماعی تمام زندگی ما شدهاند، رهایی پیدا میکنیم؟ یا اینکه به سادگی، مجذوب پویایی شبه واقعیت شخصیتهای تعقیبکننده و مورد تعقیب، شکارچی و شکار و نمایش مثلثیشکل جنایت، قربانی و تعقیبکننده شدهایم؟ عقده روحی ما برای جرم و تعقیب و گریز، کدام نیاز روانی درونی ما را تأمین میکند؟
درست همانطور که در اخبار و در زندگی واقعی با شنیدن اینکه بازیکنان سابق فوتبال، سیاستمداران یا شهروندان عادی مرتکب جنایت میشوند و به سالها زندان محکوم میشوند، لذت میبریم، هنگامی که در فیلمها، جنایتکاران صحنههای جرم و جنایت بینقصی را مرتکب میشوند، لذت میبریم. در هر صورت، ما عاشق این هستیم تا انسانها با زندگی خود قمار کنند. در واقع، به نظر میرسد با تکیه بر این انسانها و نمایشنامههای آنها احساس زنده بودن و سرزندگی میکنیم و با پمپاژ بیشتر آدرنالین در بدن خود، از انرژی سرشار میشویم. شاید نمایشنامه زندگی آنها، ما را از خستگی بیحس کننده مان بیرون میآورد و به ما تکانی میدهد. زمانی که من برای اولین بار، برنامه تلویزیونی پلیس ها7 را دیدم، در یک خانه گروهی سرگرم رسیدگی به مشکلات نوجوانان بودم. آنها واقعاً درگیر این برنامه تلویزیونی شده بودند و از آن بیشتر به عنوان یکی از برنامههای مورد علاقه خود یاد میکردند. آنها هنگامی که پلیس، دزد را از حیاط پشتی تعقیب میکرد و در نهایت، دزد دستگیر میشد، واکنشهای کلامی و احساسات نشان میدادند. هرگز از این فیلم خوشم نمیآمد. به نظر من، آن فیلم، مضحک بود؛ چون جامعهای را در قالب تراژدی جرم به تصویر میکشید و جنایت به عنوان ابزاری سرگرمکننده، رسوایی و مرگ خود را جشن میگرفت.
با این حال، نوجوانان آن را دوست داشتند. گمان میکنم آنها خود را جای نقشهای پویای این فیلم قرار میدادند. نقشهایی مانند پلیس و دزدان، پلیس و جنایتکاران و شخصیت مقتدر تعقیبکنندهای که افراد بد را دستگیر میکرد، کسی که مانند خود آنها، به عنوان یاغی در حاشیه جامعه زندگی میکرد. شاید آنها به طور ناخودآگاه به عنوان مجرمی شناسایی شده باشند که از طریق تخلفات خود در برابر قوانین و هنجارهای جامعه، قربانی نظام قضایی شده است، محکوم شده، برچسب مجرم خورده است و به زندگی در حبس و نظارت که شبیه به زندگی در یک خانه گروهی نوجوانان بود، محکوم شده باشند.
بسیاری از این نوجوانان به دست پدر و مادر خود آزار دیده یا رها شده بودند و در مراحل مختلفی از زندگی، با گناه، خشم و غم و اندوه کار میکردند. آنها کودکان قربانی شدهای بودند که کم کم به افراد نخاله و مطرود تبدیل میشدند و به طور کلی، با مدرسه و جامعه سر سازگاری نداشتند. با توجه به این عوامل، به راحتی میتوانم چگونگی رابطه این جوانان را با فیلم پلیسها درک کنم، اما با خبر میشدم که علاقه افراد عادی امریکا نیز به جرم و جنایت افزایش مییابد.
شاید طرفداران فروید درست میگویند و تمام منازعههای جمعی بشر با سرکوب پرخاشگری و تمایلات جنسی به پایان میرسد. فروید در مورد شرارت این غرایز بحث کرده است و با توجه به فیلمهای ما و میزان فعلی جرم و جنایت و زندان، به نظر میرسد گفتههای وی درست بودند.
بیشتر از جرم و جنایت، جامعه ما به طور کامل با انواع عبارتهای تجاوزگرانه اشغال شده است. از مانورهای نظامی و جنگها گرفته تا فیلمها، ورزشها، بحثهای عصبانی میزبان برنامههای رادیویی و موسیقیهای هوی متال. اگر بیگانگان به سیاره ما فرود آیند و انسانیت ما از جمله تمام تولیدات رسانه ای ما را نظاره گر شوند، بدون شک، از تمایل ما به مشت زدن، بریده بریده کردن، تیراندازی کردن، ضرب و جرح و کشتن یکدیگر و همچنین سقوط اتومبیلها و انفجارها تحت تأثیر قرار میگیرند!
قتل و خشونت به عنوان سرگرمی، سایهای از خشم عمیق جمعی و درونی ما را آشکار میکند که در قالب عنوانهایی مانند تفاوتهای اجتماعی، ادب و شخصیتهای گول زننده از یکدیگر پنهان میکنیم. در واقع، برای ما بسیار دشوار است در مورد احساسات واقعی، افکار واقعی، خیال پردازیها، آرزوها یا ترسهای خود با یکدیگر، صادق باشیم.
به طعنه، افرادی را که خیال پردازی میکنند یا افکار پوچی دارند، بیشتر به این دلیل تحقیر میکنیم که با تنبلی و انجام ندادن هیچ کاری و تلاش برای فرار از واقعیت سبب اتلاف وقت خود میشوند. با این حال، کسانی که شبانه روز به تماشای تلویزیون مشغولند، تحقیر نمیشوند. شاید دلیلش این است که در فرهنگ ما از بدو تولد شرط شده است که باید کسی بشویم که نیستیم، چیزی را احساس کنیم که در واقع نمیتوانیم احساس کنیم و آنچه را احساس نکنیم، به چیزی که دیگران از ما میخواهند فکر کنیم، خیال پردازی نکنیم و تنها چیزهایی را بخواهیم که مورد تأیید اجتماع است. جای تعجب نیست که ما به ابراز تجاوز علاقه بسیاری داریم و از اینکه به ما ستم کنند، بیزاریم! اعمال خشونت به طور غیر مستقیم، ما را قادر به احساس آزادی از قفس نامرئی زندگی خود خواهد کرد، حتی اگر فقط برای یک لحظه باشد.
به نظر میرسد به وسیله زندگی کسلکننده خود در کلاسهای درس آموزش و پرورش، ادارهها، زندگی در حومه شهر و شیوه ای از زندگی که بر سر، مغز، مفهوم، ایده، عقل و نفس متمرکز شده است، بیاحساس، پرورش یافتهایم و در کنار آنها پرهیز شیطنت آمیز از غرایز، عواطف انسانی، آگاهی از درون، بینش، حیوان درونی فطری، حواس جسمانی، انگیزهها و تحریکهای درونی و راز خلاقیت و خود انگیختگی ما به بیاحساسی ما کمک میکنند. حتی این فرایند ارتباطی از طریق نوشتن کلمه، شکلی انتزاعی و بیانی نمادین است که بشر، معنا را به طور قراردادی به آنها اختصاص داده است.
واژهها به چیزهای واقعی، ایدهها، احساسات، اشیا و فعل و انفعالات اشاره دارند. با این حال، همان طور که استادان باتجربه ذن8 میگویند، کلمات، انگشتانی هستند که به ماه اشاره میکنند. این بدین معنی است که با صحبت کردن در مورد کباب، شکم ما سیر نمیشود. کلمات نمیتوانند جایگزین تجربه یا من واقعی ما شوند، درست همان طور که مطالعه در مورد جغرافیا با راه رفتن در اطراف و کاوش زمین فیزیکی به طور واقعی، متفاوت است. در نهایت، مفاهیم نمیتوانند جایگزینی برای جسم و زندگی باشند.
برخی صاحبنظران میگویند تنها با استفاده از دستورهای ذهن بر انگیزههای جسم است که هر نوع نظم اجتماعی یا هماهنگی فرهنگی را می توان به دست آورد، اما به نظر میرسد که فرهنگهای غیر مادی مانند فرهنگ خود ما که تمایل بیشتری به سرکوب انگیزههای ذاتی دارند، بیشتر مستعد آن هستند تا به سمت در نظر گرفتن جرم و خشونت به منزله یک سرگرمی هدایت شوند.
در این وضعیت، علاقه به جرم نشاندهنده تلاشی ناخودآگاه برای حل و فصل وضعیت تحملناپذیر سرکوبهای اجتماعی جمعی ماست که شامل جابهجایی جسم از نقش مرکزی خود به عنوان میانجی بین خود و جهان به موقعیت سوم خود یعنی شیء است. جسم در این جایگاه بیشتر به عنوان یک مزاحم یا به عنوان چیزی که ما صرفاً باید آن را خوب، تعمیر و از آن نگهداری کنیم، تلقی میشود درست شبیه یک خانه یا یک ماشین.
ماهیت جرم و جنایت، به طور نظری، حضور چیزی نادرست یا منحرف در عملکرد طبیعی فرد یا جامعه است. جرم و جنایت به عنوان یک اقدام شورشی ناشایست، بیراهه رفتن و سرپیچی از قوانینی است که فکر میکنیم برای سلامت عقل یا سلامت جامعه ضروری هستند. بنابراین، جرم، حمله به اصل عقل است که بر دستور، منطق و شعور دلالت دارد.
شاید این راه دیگری برای درک وسواس ما در برخورد با جرم، جنایت و خشونت است. از آنجا که عقل یک اصل منطقی است که در همه جا بر زندگی ما حکومت میکند، جرم، جنایت و خشونت را به عنوان سرگرمی در یک نقش جبرانی در نظر میگیرد و در تلاش است به مقابله با نابودی مطلق غرایز یا اصل عشق بپردازد. به عقیده من، استفاده از عشق در اینجا علاوه بر میل جنسی، به عشق و احساسات قلبی، روح و جسم نیز اشاره دارد.
هنگامی که فرهنگ ما، جسم، غرایز، احساسات و تمایلات معنوی ذاتی را برای یک نوع صمیمیت و همدلی عمیقتر و مؤثرتر با زندگی و جهان دیگران رد میکند، جرم، جنایت و خشونت به جایگزینهای جذابی برای آنها تبدیل میشوند. از طریق اعمال خشونت، جرم و جنایت، دیوارهای نفوذناپذیر محدودیت ـ که ما را از تمامیت واقعی جدا کرده است ـ نقض و به طور موقت تخریب میشود. در نتیجه، به ما اجازه میدهد تا با بخشهایی از خود و جهان ارتباط برقرار کنیم که به طور معمول اجازه آن را نداریم. همانطور که مواد مخدر و الکل میتوانند فرصت انداختن یک نگاه اجمالی به قسمتهایی از شخصیت و ابعاد جهان، فراتر از حوزه طبیعی و اجتماعی خود به ما بدهند، جرم، جنایت و خشونت ـ زمانی که آنها را به عنوان اعمال آیینی علیه قانون استبدادی حکومت مرتکب میشویم ـ حس آزادی موقتی را برای ما فراهم میآورند.
پس از تجزیه و تحلیلی گستردهتر، چنین به نظر میرسد که شیفتگی اجتماعی ما با جرم و جنایت به منزله سرگرمی، در واقع، فریادی برای رسیدگی به نیاز عمیقتر روحی انسان است. ممکن است همیشه جذب چیزهایی شویم که ممنوع هستند و آبی که ما از چشمه خونریزی و خشونت مینوشیم ـ چه در فیلمها یا اخبار آخرین جنگها ـ نسبتاً تلخ و وحشتآور است و باید ما را هوشیار و متعجب کند که چرا آنقدر بیحس شدهایم که برای درک هر چیزی باید همیشه به خودمان شوک وارد کنیم.
اگر از خودمان بپرسیم که واقعاً به چه چیزی نیاز داریم، گمان میکنم خواهیم یافت ما به احساس کردن نیاز داریم. نیاز داریم تا احساس زنده بودن داشته باشیم و نیاز داریم احساس کنیم با خود و با جهان ارتباط داریم. به احساس حضور شفابخش زمین، طبیعت و احساس سحرآمیز زنده بودن نیاز داریم. ما نیاز داریم در نوعی هماهنگی با غرایز خود زندگی کنیم و راهی معنیدار برای بیان این نکته پیدا کنیم که چه کسی هستیم. در نهایت، ما به روابط درونی قابل اعتماد و قوی با جهان اجتماعی اطراف خود نیاز داریم.
خشونت به عنوان سرگرمی در واقع، شکلی از انحراف، هم انعکاسی هوشمندانه نمادین و هم انحرافی از حالت روح آزاردیده ماست. اگر چه به نظر میرسد خشونت به عنوان سرگرمی، راه خوبی برای بیدار شدن ماست، اما در واقع، راه بیارزشی برای زندگی است. هر نوعی از خشونت، تلاشی واهی برای ایجاد ارتباط است، درست مانند افراد مست که در میکده با یکدیگر دعوا میکنند و به طور غیر مستقیم در آرزوی ایجاد نوعی رفاقت کامل هستند.
زندگی کردن از طریق جایگزین کردن خود با بازیگرانی که به یکدیگر شلیک میکنند یا جنایتکارانی که قانون را نقض میکنند، تنها راهی دیگر برای پرهیز از زندگی خود، نپذیرفتن مسئولیت امیال خود یا زندگی کردن مطابق طبیعت واقعی خود است.
http://pajuhesh.irc.ir/Product/magazine/show/id/1973/book_keyword//occasion//index/1/indexId/232919
۹۴/۰۶/۳۱