بررسی فمنیسم
مقدمه
فمنیسم اندیشهای نوبنیاد است و زمان عنصر لازم و ضروری برای شناختن هرچه بیشتر ماهیت این اندیشه است. هویت و ماهیت اندیشه ها هنگامی به خوبی شناسایی می شوند و گستره و دامنه شان برای اندیشمندان روشن میگردند، که در بستر زمان به دقت مورد بررسی قرار گرفته، توصیفها، تحلیلها و موشکافی های عمیقی توسط اندیشمندان و متفکران از آن صورت پذیرفته باشد، این در حالی است که فمنیسم با همه فراز و نشیبهایش هنوز در ابتدای راه است و شناسایی دقیق آن نیازمند زمان است.
تعریف فمنیسم
فمینیسم، جنبشى سازمان یافته براى دست یابى به حقوق زنان و ایدئولوژىایى براى دگرگونى جامعه است؛ که هدف آن، صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نیست، بلکه رؤیاى دفع انواع تبعیض و ستم نژادى را در سر مىپروراند.
همه گرایشهایى که زیر چتر گسترده این جنبش گرد آمدهاند، در این باورند که زنان با بىعدالتى و نابرابرى روبهرو شدهاند؛ اما درباره علل ستم بر آنان، تحلیلهاى مختلفى ارائه مىدهند و بر همین پایه، راهبردهاى متفاوتى نیز پیشنهاد مىکنند.
نخستین بار، واژه فمینیسم (Feminisme) در یک متن پزشکى به زبان فرانسه، براى تشریح گونهاى وقفه در رشد اندامها و خصایص جنسى بیماران مردى به کار رفت که تصور مىشد از خصوصیات زنانه یافتن بدن خود در رنج بود. سپس الکساندر دوما، نویسنده فرانسوى، این واژه را در جزوهاى با عنوان «مرد و زن»، درباره زنای محصنه و زنانى به کاربرد که به گونهاى ظاهرا مردانه رفتار مىکردند.
فمینیسم به عنوان یک اصطلاح سیاسى، از سال 1837 م. وارد فرهنگِ فرانسه شد. این واژه هر چند در ارائه چهرهاى کلى و منهاى مشخصههاى یک مکتب سیاسى- اجتماعى، واژهاى گویا است؛ اما با دارا بودن این کلیت مفهومى، از مؤلفهها و شناسههاى معرفى یک تفکر خاص، تهى مىباشد. براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمینیسم، به پسوند آن نیاز است و این پسوندها هستند که تعیین کننده نوع گسترش، مشخصهها و اهداف خاص آن مىباشند و بدین ترتیب است که مثلاً فمینیسم رادیکال از فمینیسم سوسیالیست متمایز مىگردد.
در مباحث آکادمیک، فمینیسم به معناى اعم، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است؛ اما آنچه امروز به عنوان فمینیسم مطرح مىشود، فمینیسم به معناى اخص است که جنبشى کاملاً سیاسى - ایدئولوژیکى و حمایت شده از کانونهاى خاص در جهان است.
بهتر آن است که بگوییم فمینیسم قبل از آنکه یک مکتب و ایدئولوژى مستقل باشد، یک وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است. در دهه 1840 م. ، جنبش حقوق زنان در ایالات متحده ظهور کرد و به فعالیت در جهت تبیین جایگاه زن در جامعه آمریکا پرداخت. دستاورد مهم این فعالیتها، اعلامیه «احساسات» است که خواهان رعایت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود. قبل از ظهور جنبشهاى مدافع حقوق زنان، نویسندگان زن درباره نابرابرىها و بى عدالتىهاى اجتماعى علیه زنان، مطالبى نوشته بودند. در واقع، آغازگرِ این گونه جنبشها و منشأ پیدایش نهضت فمینیسم، همین نویسندگان بودند که با تحولات فکرى و فرهنگى، زمینه خیزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند. به عنوان نمونه، مىتوان به خانم مرى ولستن کرافت، نویسنده «احقاق حقوق زنان» و سیمون دو بوار، نویسنده «جنس دوم» اشاره نمود. در یک جمعبندى کلى از تعریف فمینیسم، مىتوان گفت جنبشهاى فعالى از حقوق زنان، چه در جهان غرب و چه در کشورهاى اسلامى، در اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شکل گرفتند؛ اما با گذشت زمان، به جریانى فرهنگى تبدیل شدند که براساس انگارههاى مشخص اعتقادى، به تحلیل نابرابرىهاى زنان و آرمانهاى زنانه پرداختند. امروزه، واژه فمینیسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مىشود.
مبانی معرفتی فمینیسم
معرفتشناسی شاخهای از فلسفه میباشد که از معرفت آدمی بحث میکند. معرفت چیست و چه اقسامی دارد؟ آیا همواره معرفت بشری، معرفت معتبری است یا در مواردی خطاپذیر است؟ معرفت امکانپذیر است یا خیر؟ اینها پارهای از مسائل است که از قدیم در میان فلاسفه یونان مطرح بوده و تدریجاً هم در طول تاریخ، برخی فلاسفه پاسخهای متفاوتی به آنها دادهاند.
اما امروزه معرفتشناسی بیش از آنکه یک دانش باشد یک ابزار سیاسی است. لذا جنبشهای سیاسی متفاوت تلاش میکنند که بر اساس این ابزار، موفقیتهایی را بدست بیاورند. اگر فمینیسم را هم به عنوان یک جنبش اجتماعی زنان در نظر بگیریم از این نکته مستثنی نبوده که تلاش کرده است به کمک این ابزار یک نوع مقبولیتی در میان اندیشمندان کسب کند. در دوره جدید یکی از نکات مهمی که جلب توجه میکند رشد چشمگیر علم است. علم جدید در دوره جدید توسعه فوقالعادهای یافته است و برخی هم ویژگی اصلی جهان معاصر را علم جدید میدانند.
علم جدید گرچه توفیقاتی را برای بشر به ارمغان آورد ولی نتایج و پیامدهایی را نیز در جامعه داشت و مشکلاتی را هم به بار آورد. یکی از مشکلاتی که بوجود آورد این بود که نحوة زندگی و برخوردهای اجتماعی بشر را تغییر داد. همچنین موقعیت زنان و مردان را به گونه دیگری تغییر داد. میتوان مشکلاتی را که در دوره جدید برای زنان در جامعه علمی بوجود آمد و به دنبال آن جنبش فمینیسم رشد کرد را هم در پرتو رشد علم ببینند. به عنوان یکی از نمونههای بارز این مسأله موضوع “تقسیم کار” را در نظر بگیرید. در تقسیم کار جدید زنان نقش دیگری و مردان هم نقش متفاوتی داشتند. جنبشهای فمنیستی در اعتراض به مسائلی از قبیل تقسیم کار و موقعیت زنان در جامعه غرب شکل گرفت و تدریجاً به صورت یک نظام فکری درآمد. فمینیسم برای اینکه در میان فلسفه جدید راهی باز نماید و به یک مکتب فکری تبدیل شود، تلاش کرد تا یک نوع معرفتشناسی خاص را طراحی کند. اگر بخواهیم بحث را از مبانی فکری آن شروع کنیم باید به مهمترین نقطهای که فمنیستها بر آن تأکید دارند اشاره کرد؛ تمایز جنس و جنسیت. فمنیستها قائل هستند که میان جنس و جنسیت تفاوت است. جنس مربوط به تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن است اما جنسیت تفاوتهای اجتماعی مرد و زن را نشان میدهد. این تقسیم اساس اصلی کارهای فمنیستهاست. آنها میگویند که زن و مرد یک تفاوت بیولوژیکی دارند و یک تفاوت اجتماعی. در طول تاریخ، فلاسفه چنین طرز تلقیای را داشتند که تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن تمام تفاوتهای اجتماعی آنها را توجیه میکند. مثلاً اینکه چرا زنان یک دسته از شغلهای اجتماعی خاصی را عهدهدار میشوند به خاطر وضعیت بیولوژیکی آنهاست. مردها هم به همین علت یک دسته از کارهای سنگین را عهدهدار میشوند. همچنین بسیاری از موقعیتهای اجتماعیای که زنان دارند با وضعیت بیولوژیکی آنها متناسب است و موقعیت اجتماعی مرد هم برخاسته از وضعیت بیولوژیکی او است. فمنیستها بر پایه این عقیده میگویند تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن و تفاوتهای اجتماعی آنها ارتباطی با هم ندارند. آن چیزی که برای زنان مشکلآفرین بوده جنسیت آنهاست نه جنس آنها. یعنی جوامع مختلف یک تصاویر مختلفی از زنان دارند و یک تفاوتهای فرهنگی میان زن و مرد قائلند که همین تفاوتها مشکلآفرین بوده و این تفاوتها که در غالب واژه جنسیت به آن اشاره میکنند، ارتباطی به تفاوتهای بیولوژیکی ندارد. این اولین تمایزی است که فمنیستها بر آن تأکید دارند و تلاش میکنند همین نقش جنسیت را در معرفت نشان دهند.
یکی از بحثهایی که فمنیستها دارند این است اگر قرار بود زنان، تاریخ فلسفه را مینوشتند، فلسفه عالم متفاوت بود. زیرا زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی متفاوت هستند و میتوانند معرفت دیگری داشته باشند بنابراین معرفت مردان با معرفت زنان کاملاً متفاوت است.
فمنیستها معرفتشناسی خود را در دو رکن خلاصه کردهاند؛ یکی انتفاد از اصالت فرد و دیگری نقش و جایگاه معرفت. تمام تلاش فمینیستها معطوف به این است که اولاً معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی به معرفت مردانه دارد. بنابراین ادعای اول آنها در باب معرفتشناسی این است که معرفت با جنسیت متفاوت است. این طور نیست که معرفت در زن و مرد یکی باشد. زن و مرد از این لحاظ که موقعیت اجتماعی متفاوتی دارند، معرفت متفاوتی هم دارند و معرفت زن بر معرفت مرد امتیاز و ویژگی دارد. این خلاصه معرفتشناسی فمنیستی است. در “فلسفه علم” هم همین بحث را مطرح میکنند و میگویند علم تجربیای که در دورة جدید رشد پیدا کرده است، علم تجربی مردان است. اگر قرار بود عالمان علوم تجربی زنان میبودند، علم تجربی شکل و محتوای دیگری داشت. بنابراین علم تجربی زنان با علم تجربی مردان تفاوت دارد. همچنین علم تجربی زنان بر علم تجربی مردان ترجیح و امتیاز ویژهای دارد. حالا شما با یک نگاه کلی متوجه میشوید که فمینیسم در ابتدا یک جنبش خیرخواهانه است که میخواهد زنان را در جامعه جدید غرب از مشکلات بوجود آمده نجات دهد ولی نهایتاً به یک جنبش افراطی فکری میانجامد که در واقع معتقد است که معرفت اصلی معرفتی است که زن دارد. زن یک جایگاه ویژهای را در اجتماع دارد و آن جایگاه باعث میشود که معرفت زن معرفت واقعنما شود ولی معرفت مرد، معرفت واقعنمایی نیست. اولین بحثی که اینها در معرفتشناسی خود مطرح کردند بحث انتقاد از اصالت فرد است. الان برخی از بحثهای فمنیستی در برخی از مطبوعات و مجلات ما مطرح میشود ولی عمدتاً مباحثی که مطرح میشود از سنخ مباحث حقوقی است. یعنی به تفاوت زن و مرد از زاویه حقوقی نگاه میشود تا از زاویة معرفتشناسانه. ولی شما هنگامیکه بحثهای فمنیستی را در غرب تعقیب میکنید میبینید در آنجا به جای اینکه از زوایهای حقوقی نگاه کنند از زاویهای معرفتی مسأله را میبینند و مسائل حقوقی را به مسائل معرفتی بر میگردانند. ولی در جامعه ما بیشتر بحثهایی که دربارة موقعیت زنان در اجتماع صورت میگیرد، اساساً مباحث حقوقی است و به بحثهای معرفتی توجهی نمیشود. دلیل اینکه چرا در غرب اینگونه است، روشن است. چون اگر شما یک نظام حقوقی خاصی برای زنان قائل هستید، این نظام حقوقی خاص مبتنی بر یک نوع معرفتشناسی خاص است. لذا بحث مبناییتر نسبت به زنان باید به بحثهای معرفتی برگردد و از این جهت مباحث معرفتشناسی فمنیستی در غرب اهمیت ویژهای دارد. جهت دیگر اهمیت مباحث معرفتشناسی در جهان جدید این است که تنها به یک ابزار سیاسی تبدیل میشوند. مکاتبی میتوانند زنده بمانند و قدرت اجتماعی و سیاسی داشته باشند که نظام معرفتشناسی جدید و ویژهای داشته باشند. لذا فمنیستها هم تلاش کردند که یک نظام معرفتشناسی دقیق را طراحی کنند. اشاره شد، اولین بحثی که آنها به آن پرداختند، بحث انتقاد از اصالت فرد است. فمنیستها گفتند که اگر تاریخ معرفتشناسی را در نظر بگیرید؛ همه معرفتشناسان ویژگی مشترکی دارند.
آن ویژگی مشترک این بوده که اینها فردگرا بودهاند. منظور این است که اینها فرض میکردند موجود انسان که همان فاعل شناسایی است، موجودی است که معرفت را کسب میکند. این موجود فارغ از شرایط اجتماعی میایستد و با خود خلوت میکند و به معرفت میرسد. دکارت تصور میکرد که من وقتی میخواهم به معرفت برسم باید از اجتماع جدا شوم و در گوشهای بنشینم و معرفت خود را بررسی کنم. آنها وقتی ذهن بشر را بررسی میکردند در واقع دنبال این بودند که ذهن فارغ از اجتماع را، ذهنی را که آلوده به مسائل اجتماعی و سیاسی نیست مورد بحث قرار میدهند. وقتی بحث میکردند که به عنوان مثال، معرفت ممکن است یا نه، بحث آنها معرفت انسانی بود که از اجتماع بریده است. از انسانی بحث نمیکردند که داخل اجتماع زندگی میکند. از انسانی بحث میکردند که با خود خلوت کرده و معلومات خود را بررسی میکند. همچنین وقتی بحث میکردند که آیا معرفتهای من همه معتبر است یا نه، یا برخی معتبر نیست خود را به تنهایی در نظر میگرفتند. به هر حال تمام معرفتشناسان غرب در این ویژگی مشترک بودند که فاعل شناسایی را به صورت فرد مجزا و جدا از اجتماع در نظر میگرفتند. اولین انتقادی که فمنیستها دارند این است که ما چنین موجودی نداریم. ما انسانی نداریم که جدا از جامعه باشد و معرفت او در انزوا شکل بگیرد. بلکه معرفت هر انسانی در درون اجتماع شکل میگیرد. انسان موجودی اجتماعی است، معرفت هم به تعبیر برخی سرشت اجتماعی دارد و این بحثی است که بعضی از معرفتشناسان جدید از جمله فمنیستها مطرح کردند. معرفت پدیدهای است که در انزوا شکل نمیگیرد بلکه در درون اجتماع متولد میشود و در درون اجتماع ساخته میشود. یعنی معرفت متأثر از شرایط اجتماعی و سیاسی است. به عبارتی دیگر معرفت ما وابسته به شرایط اجتماعی و سیاسیای است که در آن شرایط زندگی میکنیم. آن شرایط اجتماعی و سیاسی به معرفت و محتوای آن شکل میدهد. برای مثال کشف ویتامین متأثر از شرایط اجتماعی است. میدانید ویتامین را بعد از جنگ جهانی اول کشف کردند. البته شرایط اجتماعی آن موقع هم قابل پیشبینی است. چون بعد از جنگ جهانی، فقر و فلاکت و بیماری
زیاد بود و دانشمندان به دنبال راه حلی بودند که این بیماریها را کنترل کنند. آنها متوجه شدند عاملی در بدن انسان هست که اسم آن را ویتامین گذاشتند و کمبود این عامل باعث میشود که ضعف بدنی در انسان بروز کند. در این اوضاع و شرایط بود که ویتامین کشف شد. کشف ویتامین یک پدیده اجتماعی است، یک معرفت است که سرشت اجتماعی دارد. اگر جنگ رخ نمیداد و به اصطلاح یک ضعفهایی در نوع بشر ظاهر نمیشد، این شرایط اجتماعی سیاسی پیش نمیآمد و معرفت آن هم شکل نمیگرفت. هر معرفتی در سیاق و شرایط اجتماعی خاص متولد میشود. اینطور نیست که ذهن بشر به کل حقایق عالم، یک جا دست پیدا کند بلکه متناسب با شرایط اجتماعی خود، افقی به سوی عالم حقایق برای او باز میشود و متناسب با آن شرایط، گوشهای از حقایق را میبیند. بنابراین تولد و تولید معرفت در پرتو یک سری شرایط اجتماعی و سیاسی است. معنای دیگری که فمنیستها از این اصل که معرفت سرشت اجتماعی دارد دنبال میکنند، این است که جنسیت در معرفت تأثیر دارد. اینکه موجود انسان در جامعه چه جایگاهی دارد، جایگاه او جایگاه زنانه و یا مردانه است و چه موقعیتی دارد معرفت او هم متفاوت میشود. معرفت سرشت اجتماعی دارد یعنی اینکه آن تمایز اجتماعی زن و مرد در معرفت آنها تأثیر دارد. معنای دیگری که فمینیستها برای این اصل قائل شدند این است که طبقات اجتماعی در معرفت تأثیر دارند. این اصل سوم را بیشتر مارکسیستها مطرح کردند. آنها قائل بودند که طبقه کارگر یک نوع معرفت دارد، طبقه سرمایهدار هم معرفت دیگری دارد و معرفت امری خنثا نیست.
این طور نیست که ذهن بشر فارغ از طبقات اجتماعی به معرفت برسد. بلکه طبقه اجتماعیای که در آن زندگی میکند به معرفت او شکل میدهد.
فمنیستها معانی دیگر هم مطرح کردند. آنها در مورد اصالت فرد بیشتر به این سمت آمدند که سرشت اجتماعی معرفت را اثبات کنند. البته بحث سرشت اجتماعی معرفت در واقع در سه زمینه مطرح میشود. یک زمینهای که بحث سرشت اجتماعی معرفت مطرح شده بحث جامعهشناسی معرفت است. یک زمینه جامعهشناسی علم است و زمینة دیگر معرفتشناسی اجتماعی است.
اینها سه زمینه هستند که خیلی به هم نزدیک هستند ولی تفاوتهایی هم با هم دارند و این بحث که معرفت سرشت اجتماعی دارد در هر سه رشته به صورتهای متفاوت مطرح شده است. جامعهشناسی معرفت یک زمینه تجربی است یعنی به شکلگیری معرفت به صورت کلی در جامعه توجه دارد و بحثهای تجربی میکند و تحقیق میکند که به عنوان مثال نقش نهادهای اجتماعی در تولید معرفت چیست؟ جامعهشناسی معرفت را برای اولینبار مارکسیستها مطرح کردند. مارکس با تمایزی که میان طبقات اجتماعی و نقش طبقات اجتماعی در معرفت قائل بود، جامعهشناسی معرفت را پایهگذاری کرد و آنهایی که بعد از او آمدند جعل و تغییرهایی را در مباحث مارکس انجام دادند. جامعهشناسی علم یک شعبه خاص از جامعهشناسی معرفت است. در جامعهشناسی علم، علم تجربی به طور خاص مورد نظر است یعنی با معرفت به طور کلی سروکار ندارند، حالا اعم از علوم انسانی و اجتماعی و طبیعی و غیره. بلکه با علوم تجربی سروکار دارند.
یعنی اینکه علوم تجربی در جامعه چگونه تولید میشود و نقش نهادهای اجتماعی در تولید علم چیست؟ علم به معنای خاص کلمه همان علم تجربی است. معرفتشناسی اجتماعی در واقع شاخهای از معرفتشناسی از فلسفه است برخلاف آن دو شاخه قبلی که شاخهای از جامعهشناسی بودند.
معرفتشناسی از یک لحاظ به معرفتشناسی فردی و اجتماعی تقسیم میشود. معرفتشناسی فردی فاعل شناسایی را فارغ از اجتماع در نظر میگیرد و مورد بحث قرار میدهد که این فاعل شناسایی که دور از اجتماع است چگونه به آن معرفت میرسد و از چه راهی میتواند مطمئن باشد که معرفت او یقینی است. اما معرفتشناسی اجتماعی، فاعل شناسایی را موجود انسان در صحنه اجتماع درنظر میگیرد و قائل است که انسان جدا از اجتماع به معرفت نمیتواند برسد. این بحث هم در هر سه زمینه مطرح شده و فمنیستها هم به معرفتشناسی اجتماعی توجه زیادی دارند. اصلاً آنها مهمترین رکنی که مطرح میکنند این است که اصالت فرد را در معرفتشناسی مورد نقد قرار میدهند و برای اینکه نشان دهند معرفت زنانه بر معرفت مردانه ترجیح دارد نخستین گامی که باید بردارند این است که باید نشان دهند که جنسیت و شرایط اجتماعی در معرفت تأثیر دارد. لذا معرفتشناسی فردی را رد میکنند. اصالت فرد رکن اصلی معرفتشناسی فردی است. لذا نخستین نکتهای که در نقد معرفتشناسی فردی مطرح میکنند توجه به سرشت اجتماعی معرفت است. این بحث سرشت اجتماعی از بحثهایی است که به صورت دقیق مطرح نشده است. بعضی از صور آن را شاید تا حدی بتوان پذیرفت و بعضی از صور آن مورد قبول نیست. میتوان روی این مسأله که معرفت سرشت اجتماعی دارد بحث کرد، یعنی آیا برخی از راههای رسیدن به معرفت، راههای اجتماعی است؟ این بحث یک نوع بحث انتقادی نسبت به ادعای فمنیستهاست. یک بحثی که میتوان نشان داد این است که بگوییم سرشت اجتماعی معرفت در این حد معقول است که برخی از راههای اصول معرفت راههای اجتماعی است. راههای رسیدن به معرفت گاهی راههای فردی است و گاهی راههای اجتماعی است. یکی از راههای اجتماعی دستیابی به اصول معرفت، علم تاریخ است. ما با رجوع به اسناد تاریخی، معرفت به گذشته را پیدا میکنیم. معرفت تاریخی به یک معنا معرفت اجتماعی است. یعنی ما تنها به نقل قول یک مورخ اکتفا نمیکنیم بلکه به مورخان متعددی که توافق دارند بر اینکه یک مطلبی در گذشته رخ داده است رجوع میکنیم. اگر یک کتاب تاریخ را پیدا کنید که فقط آن کتاب بگوید که فلان حادثه در چند قرن پیش رخ داده است، چنین معرفتی را مطمئن نمیدانند ولی اگر 10 مورخ بنویسند که 10 قرن پیش چنین حادثهای رخ داده است در این صورت آن معرفت، معرفت مطمئن است. بنابراین یکی از راههای مطمئن معرفت، راه اجتماعی است. در مقابل، بعضی از راهها، راههای فردی است. مثلاً انسان عالم خارج را میبیند، میبیند که هوا روشن است و این معرفت را به دست میآورد که هوا روشن است. لذا ممکن است که بعضی از راههای حصول معرفت راههای فردی باشد و بعضی از راهها، راههای اجتماعی. به این معنا میتوان قبول کرد که در برخی از موارد، معرفت سرشت اجتماعی دارد.
بحث دیگری را هم میتوان مطرح کرد و آن هم این است که صورت برخی از مکاتب را اجتماع تعیین میکند. یعنی اینکه صورت تغییر معرفت شما چیست و چگونه تقریر میشود. این را اجتماع تعیین میکند. فرض کنید صورت تقریر کشف ویتامین را، به عنوان عنصری که میتواند مشکل ضعف بدن را حل کند، شرایط اجتماعی تعیین میکند. اگر شرایط اجتماعی به نحوهای نبود که جنگ رخ نمیداد و بشر دچار ضعف بدنی نمیشد، پزشکان به فکر نمیافتادند که این عامل را کشف کنند. بنابراین صورت مسأله را شرایط اجتماعی تعیین میکند. ولی آیا محتوا واقعاً در خارج هست یا خیر، این را جامعه تعیین نمیکند. جامعه صورت مسأله را میسازد و محتوا را علم تعیین میکند. به این معنا هم درست است که در برخی از موارد، صورتبخشی از معارف ما را جامعه تعیین میکند اما نه محتوای آن را.
اما فمنیستها بالاتر از این رفتند. آنها قائل هستند که اولاً نه تنها صورت را شرایط اجتماعی تعیین میکند بلکه محتوای معرفت را نیز تعیین میکند، از جمله شرایط اجتماعی که در تعیین محتوای معرفت نقش دارد، جنسیت است. اینکه فاعل شناسایی مرد یا زن است، محتوای معرفت او هم فرق میکند. لذا یک نفر طرفدار فمنیست وقتی یک نصّ دینی را میخواند ممکن است فهم متفاوتی از کسی که فمنیست نیست داشته باشد.
تاریخچه تکوین فمینیسم و مرورى بر جنبشهاى آن
پس از سپرى شدن هزاره جهل و نادانى فرهنگ و تمدن قرون وسطایى غربى و ظهور صر نوزایى و روشنگرى، اندیشمندان و متفکران از اواخر قرن 17 تا اواخر قرن 18، تحت تاثیر اکتشافات جدید علمى و فلسفى و نیز فنآورى این دوره، بنیان فکرى و جهانبینى نوینى
را پایهگذارى نمودند.
دستکم پیامد نهضت رنسانس، فروریختن مناسبات اجتماعى و زیر سؤال رفتن بسیارى از ارزشها و هنجارهاى رایج آن دوران بود. از این پس، نحلهها و مکاتب مهم فلسفى، سیاسى و اقتصادى یکى پس از دیگرى به منصه ظهور رسیدند.
تفکرات و نظریات نوین اندیشمندانى همچون نیوتن و گالیله از جمله نظریات این دوران است که تاثیرات ژرفى بر تعیین نوع نگرش و نیز جهانبینى جدید بشر از خود بر جاى گذاشت.
و در عرصه سیاست و اخلاق نیز تاثیر عمیقى داشت که از آن جمله، مىتوان به اعلامیه حقوق بشر فرانسه (1789 م) و نیز نظریه حقوق طبیعى افراد اشاره کرد که اساس اعلامیه استقلال آمریکا در سال 1776 م گردید. این نگرشها و تفکرات نوین، جهان را به دو نوع و گروه تعقلى و غیرتعقلى تقسیم نمود. دنیاى تعقلى و عینى دنیایى است که مبناى عمل انسانى بوده و قابل فهم و عمل و محصول دنیاى تعقلى اوست. اما دنیاى غیر تعقلى شامل مجموعه دنیاى ذهنى، ارزشها و اخلاقیات و به طور کلى، عواطف و احساسات افراد است.
جهان تعقلى و عینى، جهان اولى و جهان ذهنى و غیر تعقلى جهان ثانوى و در مرتبه دوم قرار دارد. دقیقا همین اساس و مبناى تقسیمبندى جهان زمینه پیدایش تفکرات فمینیستى را فراهم آورد; زیرا از نظر اندیشمندان و متفکران دوره عصر روشنگرى، مردان به دنیا و جهان تعقلى اولى و زنان به دنیاى غیر تعقلى و ثانوى تعلق دارند به گونهاى که با مراجعه به آثار متفکران و اندیشمندان آن دوران، به خوبى درمىیابیم که وقتى حتى از اطلاق «حقوق طبیعى» جامعه بشرى صحبت مىشود، منظور، حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق ندارد. حتى در اعلامیه حقوق بشر فرانسه هم هیچ حقى براى زنان مطرح نشده بود. اعلامیه معروف حقوق بشر که به سال 1791 در اوایل انقلاب کبیر فرانسه منتشر شد نیز ابتدا به نام «حقوق مردان» معروف بود. جالب توجه آنکه علاوه بر موارد مزبور، آثار متفکران بزرگى همچون جان لاک در کتاب دومین رساله و ژان ژاک روسو در کتاب استدلالى بر اقتصاد سیاسى و نیز امانوئل کانت در کتاب مناسبات بین دو جنس نیز متاثر از افکار حاکم بر این دوره بوده است.
در این آثار، هیچگونه حقوقى براى زنان مطرح نشده و منکر هرگونه حق طبیعى براى آنان شدهاند.
در بورژوازى متوسط انگلیس زنان امنیت انسان دوستانه بورژوازى کلان را نداشتند. آنها وقتى که مىخواستند نیازهاى خود و فرزندانشان را برآورده سازند، بامشکلات عدیدهاى مواجه مىشدند. مارى ولى استون کرافت در سال 1791 با الهام از انقلاب فرانسه یک مقاله فمینیستى تحت عنوان «دادخواستى براى حقوق زنان» منتشر کرد که در آن بر آیین روسو و ایستار انقلابیون فرانسه و بورژوازى همه کشورها که دختران را از برابرى آموزشى با پسران محروم مىکند شورید. در سال 1793، زنان پس از شرکت فعالانه در جنگ 1792 سه سؤال زیر را به نمایندگى مجلس فرانسه تقدیم داشتند:
الف - آیا گردهمایى زنان در پاریس مجاز است؟
ب - آیا زنان مىتوانند از حقوق سیاسى برخوردار بوده و نقشى فعال در امور دولتى داشته باشند؟
ج - آیا زنان مىتوانند در انجمنهاى سیاسى و یا انجمنهاى مردمى گردهم آیند و مشاوره کنند؟
اعضاى مجلس با اعلام راى منفى به این سه سؤال، موجبات «مرگ سیاسى» زنان را فراهم آوردند.
در خصوص جنبشهاى فمینیستى، شاید بتوان عملىترین و اولین جنبش را حرکتهاى ضد بردهدارى در آمریکا و نیز بهبود وضع کارگران در آمریکاى شمالى به رهبرى فرانسیس رایتبه سال 1830 دانست که اولین اجتماع آزاد و مختلط را براى بردگان و دیگر شهروندان آمریکایى به وجود آورد. این نوع حرکتها ارتباط نزدیکى با نهضتهاى زنان در آمریکا داشت. در اولین گردهمایى جهانى، که براى دفاع از حقوق زنان به سال 1848 در راستاى جنبشهاى ضد بردهدارى در لندن تشکیل شد، به زنان حق شرکت در یک تالار با مردان داده نشد. البته، فمینیسم به عنوان یک جنبش سیاسى به سال 1848 با نام نهضتسیکافالز در آمریکا مطرح شد.
در همین سال بود که اولین منشور دفاع از حقوق زنان در کشور آمریکا اعلام شد. از آن پس، دانشمندانى همچون آگوست کنت (1857) و جان استوارت میل (1869) نظریه برابرى زن و مرد را در چارچوب حقوق فردى و اومانیستى مطرح کردند.
در مجموع، نهضت فمینیسم در جوامع غربى تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نداشت، اما در اوایل قرن بیستم، اولین بار نهضت طرفدارى از حقوق زنان در انگلیس به رهبرى پاتک هورست آغاز و در بدو جنگ جهانى اول تا سال 1919 توانست تاثیرات عمیقى در جامعه انگلیس از خود بر جاى گذارد. شعارهاى این جنبش «رسیدن زنان به حق راى، کار و آموزش» بود که در سال 1918، براى اولین بار زنان انگلیسى به حق راى دستیافتند. در فرانسه نیز فمینسیم مردمى که در نیمه اول قرن 19 در این کشور پدید آمد، اساسا توسط زنان طبقه متوسط و کارگر حمایت مىشد.
این جنبشخواهان حقوق سیاسى واقتصادى براى زنان بود و بر این اصل تکیه داشت که این حقوق نخست بوسیله مبارزه کارگران براى یک جامعه سوسیالیستى بهدست مىآید. بدین سان، در این تئورى، زنان عاملان اصلى آزادى شخصى خودنبودهاند. زیرا، علىرغم آن که مبارزات سرسختانه آنان براى به دست آوردن حقوق خود، کاملا با مخالفتشدیدسوسیالیستهامواجه مىشد، اما به این نتیجه منطقى نرسیدند که رهایى زنان فقط به دستخود آنان میسر مىشود.
دسترسى به آموزش در تمامى سطوح براى فمینیستهاى قرن 19 پیروزى بزرگى به شمار مىرفت.
در فرانسه، طرفداران حقوق اجتماعى زن براى دسترسى دختران به آموزش متوسط مبارزه بسیار سختى را آغاز کردند. دسترسى به دانشگاه در پایان قرن 19 براى زنان ممکن شد که آن هم مقاومتشدید مردان را به همراه داشت. پس از جنگ جهانى دوم نیز اولین موفقیت نهضت فمینیستى تصریح به برابرى حقوق زن و مرد در اعلامیه حقوق بشر بود که از سوى سازمان ملل در سال 1945 منتشر گردید. از این پس، و به ویژه پس از دهه 60، جنبشهاى فمینیستى از یک جنبش براى کسب برابرى حقوق زنان و مردان به یک نهضت جدید فکرى تبدیل گردید که کاملا با نهضت اولیه فمینیستى تفاوت ماهوى داشت: فمینیستهاى جدید، به ویژه پس از دهه 80، خواهان برابرى کامل زن و مرد در تمامى عرصه از جمله، آموزش، حقوق و سیاستشدند و شعار جنبشهاى فمینیستى به شعار «زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه» تبدیل گردید.
علاوه بر جنبشهاى فمینیستى در مغرب زمین، در جوامع سوسیالیستى و کمونیستى و در میان متفکران مارکسیسم نیز از حقوق زنان و نیز بیان مرارتها و سختىهایى که زنان در جوامع سرمایهدارى و غربى تحمل کردهاند، سخن به میان آمده است. مباحث مشهور کارل مارکس در خصوص «حقوق کارگران»، «از خود بیگانگى»، «جبر مادىگرایى» و مانند آن در این خصوص قابل ذکر است. در آغازین روزهاى قرن بیستم مسائل متعددى که از قرون وسطى به ارث رسیده بود، ذهنیت فمنیستهاى غربى را به خود معطوف کرد. و لذا جنبش فمینیستى را در این قرن سبک و سیاقى دیگر بخشید. برخى از این مسائل عبارتند از:
- اعتراف به «مرگ مدنى» زن در خانواده و خلع ید از او در امور اقتصادى و سیاسى در قرن شانزدهم در فرانسه.
- طرد اخلاق جنسى دوگانه در قرن هفدهم توسط زنان انگلیس.
- این بینش زنان فرانسوى در آغاز قرن نوزدهم که براساس آن آزادى زنان از آزادى تمام کارگران جدایىناپذیر است.
این آراء با اعمال بدیعى پیوند داشت: مقاومتها و قیامهاى ملکهها، شاهزادگان، بورژواها، عوام، زنان روستایى، کارگران و... که به آنان امکان داد تا در برابر موانعى که بر سرراه جنبش آنها ایجاد شده بود چیرگى یابند و سدهایى که موجب ایجاد موانع شده بود، از پیش پا بردارند.
مبناى شکلگیرى نهضتهاى فمینیستى
از جمله عوامل اصلى شکلگیرى جنبشهاى فمینیستى، تبعیض و بىعدالتى جنسى است. هم تحلیلهاى مارکسیستى و هم تحلیلهاى غیر مارکسیستى مؤید این سخن است. در نظریات مارکسیستى، زنان به عنوان مستعمره و زیر دست مردان و تحت نظارت نظام جنسى ناعادلانه قرار گرفتهاند، ایدئولوژى حاکم بر جامعه مردسالار سرمایهدارى نیز آنان را همچون کارگران به اسارت و بردگى مىکشد و بسان کالا خرید و فروش مىکند.
علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى در واقع ظلم و ستمهایى است که دراین جوامع نسبتبه زنان شده و آنان از حقوق طبیعى خود محروم ماندهاند. این گروه ریشه و بنیان ستمها و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانواده مردسالار مىدانند. از اینرو، باید دستبه اقدامى زد تا زنان از نظر اقتصادى به مردان وابسته نباشند. البته فرایند تصاعدى جنبشهاى فمینیستى در عصر حاضر، به نحوى دیگر امکان ظهور یافته و در قالبى نو و نظامهاى جدید اینک نیز زنان از حقوق طبیعى به گونهاى دیگر محروم مانده و مورد تبعیض جنسى قرار دارند.
فرایند صنعتى شدن جوامع در کنار ظهور دولتهاى مردمسالار، اساسا روابط سنتى حاکم بر این جوامع، به ویژه جوامع ماقبل صنعتى را دچار بحران و دگرگونى نموده است. بدینسان، با تغییر جوامع پسانوگرا، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجددا دچار تحول و دگرگونى گردید. در این چرخه تغییر، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود; نقش زنان در خانواده و منزلتسنتى آنان متحول شد. از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و دولتهاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن دست از کارهاى سنتى خود شستند و - به میزان قابل توجهى قدرت اقتصادى خود را به دلیل ناتوانى از رقابتبا واحدهاى تولیدى جدید - از دست دادند.
از دیگر عوامل شکلگیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونتخانگى شدید مىباشد. خانه غالبا به عنوان پناهگاه امنیت و خوشبختى تصور مىشود. به عکس، در این جوامع، این مامن به جایگاهى خشن تبدیل گشته است. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد، به استثناى آسیب جدى یا قتل.
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل زمینهساز شکلگیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است.
هر چند اساسا شکلگیرى نهضت فمینیستى در این جوامع براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، با این وجود، همین تعداد اندک زنان شاغل نسبتبه مردان نیز، از اندک حقوق بهرهمند بودند. از جمله براى زنان شاغل در محیطهاى کار، میزان خشونت و آزار جنسى به مراتب بیشتر بوده است. آزار جنسى در محل کار مىتواند به عنوان استفاده از اقتدار شغلى یا قدرت به منظور تحمیل خواستهاى جنسى تعریف شود.
علاوه بر آزار جنسى تجاوزات جنسى نیز از دیگر عوامل زمینهساز نهضت فمینیستى بوده است. از میزان تجاوزات جنسى گزارش شده به پلیس، - هر چند این رقم ممکن است تا پنجبرابر آمار رسمى باشد - در یک بررسى درباره 1236 زن در لندن آشکار ساخت که از هر شش تن یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از هر پنج تن بقیه، یک تن توانسته بود با مبارزه مانع اقدام به تجاوز شود و در پایان روزهاى قرن بیستم، فمینیستها به خوبى فهمیدهاند که براى توسعه خود نیاز به وضعیت عینى، اقتصادى، اجتماعى دارند. آنها مىدانند که مبارزه براى تسلط بر تولید مثل میلیونها زن که امید زندگى آنان 45 سال است، از سوء تغذیه رنج مىبرند و بىسوادند و در جهل بسر مىبرند، از بیمارىهاى حاد و نبود کامل بهداشت صدمه مىبیند، و عامل تولید مثل و مستخدم خانه هستند، تقریبا چنین مبارزهاى [در جوامع غربى با این اوصاف] غیر ممکن است.
گرایشهای فمنیستی
فمنیسم یک گرایش و مکتب واحد نیست. فمنیستها به این سؤال که اساساً چرا وضع زنان چنین است و راه حلّ آن چگونه است، پاسخ واحدی ارائه ندادهاند. از نظر اخلاقی فمنیستها دارای یک ایده و سبک واحد نبودند، صور فمنیسم هم با اعتلا و ارتقای عفت و پاکدامنی و هم با ایجاد روابط جنسی آزاد پیوند داشته است. از نظر سیاسی نیز چهره فمنیسم در برگیرنده درجات و سلسله مراتب مختلفی بوده است، از لیبرال سخت شروع و به چپ افراطی ختم میشود بنابراین فمنیسم همانند بیشتر ایدئولوژیها تداخلها و ناهماهنگیهایی در ارزشهای بنیادین خویش دارد که این مسائل باعث ظهور گرایشها و مکاتب متعدد در درون فمنیستها میگردد.
متفکران و اندیشمندان مطالعات زنان تا به امروز پنج نگرش و گرایش مهم از فمنیسم را مورد ارزیابی و تحلیل خویش قرار دادهاند. لیبرالی، مارکسیستی، سوسیالیستی، رادیکال و پستمدرن نگرشها و گرایشهایی هستند که در بسیاری از آثاری که درباره فمنیسم نوشته شدهاند، مورد بررسی قرار گرفته است. بر این اساس در این مقاله سعی خواهد شد هر یک از گرایشهای پنجگانه مذکور بصورت مجزا مورد بررسی قرار گرفته و مباحثی در رابطه با اندیشمندان و اندیشههای مهم آن گرایش ارائه گردد.
گرایش لیبرالی
برابری و رفع تبعیض جنسی مهمترین محور اصلی مطالعات فمنیسم لیبرال است. بر اساس بنیان فلسفی لیبرالها یعنی فردگرایی، زنان همانند مردان باید از حقوق و مزایای کامل شهروندی برخوردار باشند، زیرا در فردگرایی تمایزی میان زن و مرد وجود نداشته و زنان همانند مردان انسانند و جنسشان هیچ گونه ارتباطی با برخورداری یا عدم برخورداری از حقوق مدنی ندارد. زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردار بوده و لذا استحقاق برخورداری از تمام حقوق انسانی را دارا هستند.
مری ولستونکرافت، جان استوارت میل و هری تیلور از جمله مهمترین متفکران این گرایش محسوب میشوند. ولستونکرافت در نخستین متن مهم فمنیسم حقانیت حقوق زنان می گوید:
«زنان حق بهره مندی از همان حقوق و امتیازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصیلات دست یابند و به نوبه خود مخلوقاتی صاحب عقل به شمار آیند، موضوع تفاوت جنسیتی اهمیت خود را در حیات سیاسی و اجتماعی از دست خواهد داد.»
جان استوارت میل که با همکاری همسرش هری تیلور کتاب انقیاد زنان را نوشته است، معتقد است: «جامعه باید بر طبق اصل «عقل» سازماندهی شود. جنسیت زنانه ناشی از تولد، بایستی یک امر نامربوط به شمار آید و لذا زنان باید حق بهرهمندی از حقوق و آزادیهایی را داشته باشند که مردان از آن بهرهمند میباشند به ویژه حق رأی برای زنان.»
براین اساس تفاوت میان دو جنس زن و مرد ذاتی نبوده بلکه نتیجه اجتماعی شدن و زندگی جمعی است. به نظر این دسته از فمنیستها تقریباً از لحظه تولد با پسرها و دخترها به شیوة متفاوتی رفتار می شود به گونهای که زنان از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان بازداشته می شوند. این در حالی است که مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده و زنان همانند مردان انسانهای کامل محسوب می شوند. تفاوتهای میان مردان و زنان ناشی از روشها، انتظارات و قوانین تبعیض آمیز اجتماعی است که بر اساس آن پسران و دختران تربیت میشوند.
رفع تبعیض جنسی مرحلهای بالاتر از رفع تفاوت جنسی است. به نظر فمنیستهای لیبرال، برای بهبود مسائل زنان تنها برابری رسمی کافی نیست، بلکه باید قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان وضع شود که بر اساس آن حقوقی برای زنان در محل کار، از قبیل مرخصی و دستمزد دوران زایمان، وضع شود.
به نظر این دسته از فمنیستها اصلاحات تنها راه رسیدن به آن حقوق است. گرچه هدف اولیه و اصلی فمنیستهای لیبرال، اعطای حقوق کامل شهروندی دموکراتیک به زنان است، اما این هدف با تعقل، متقاعدسازی دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسی تحقق مییابد. از این طریق است که حقوق قانونی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان به طور کامل تأمین شده و آنان در همه زمینه ها در جایگاهی مساوی با مردان قرار خواهند گرفت. با اصلاحاتی نهاد خانواده در آن تداوم یافته و مردان در آن نقش مساوی و برابر را در ایفای وظایف خانگی بر عهده خواهند داشت، علاوه آنکه زندگی زنان به هیچ وجه با موانع مصنوعی همچون پرورش کودکان مختل نخواهد شد.
محور عمده مطالعات فمنیسم مارکسیستی در رابطه با «برابری» و «حذف سرمایه داری» است. به نظر این دسته از فمنیستها سرمایه داری مشکل عمده نابرابری میان زنان و مردان است. سرمایه داری اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است، اول آنکه زنان را از کارمزدی باز داشته است و بعد آنکه نقش آنان را در حوزة خانگی تعیین کرده است. به عبارت دیگر کار بی مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایهداری سود میرساند و برای بقای آن ضرورت دارد.
اگرچه مارکس به عنوان تئورسین و پدر مارکسیسم در ارتباط با زنان همچون یهود، بحثی ارائه نداده است، اما همکار دیرینش، انگلس، با نوشتن کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت(1884) مباحث مهمی در زمینه زنان و فمنیسم مطرح نمود. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج معتقد بود «خانواده هستهای» به دلیل ضرورتهای نظام سرمایه داری تشکیل شده است، مردان از آنجا که میخواستند دارایی خود را به وارثان مشروع شان بسپارند، با ازدواج، زنان را کنترل کرده تا بفهمند وارثان حقیقیشان چه کسانی هستند. وی همچنین معتقد بود، رهایی زنان زمانی رخ خواهد داد که زنان بتوانند بطور گسترده در امر تولید شرکت کرده
و وظایف خانگی خود را به حداقل برسانند. به عبارت دیگر استقلال اقتصادی زنان یکی از عوامل مهم برای رهایی زنان به شمار میرود.
میشل بارت با نوشتن کتاب ستم امروز بر زنان (1980) یکی از کاملترین توضیحات فمنیسم مارکسیستی را ارائه داده است. وی معتقد است استثمار زنان تنها ناشی از تفاوتهای زیستی میان مردان و زنان و یا ضرورتهای نظام سرمایه داری نبوده است بلکه ناشی از عقاید و ایدئولوژیهای مسلط نیز بوده است. به نظر وی این عقاید بدیهی میدانند که زنان فروتر از مردان بوده و وظیفه زنان همسری، مادری و یا مانند اینهاست. به نظر بارت، رمز ستمدیدگی زنان، نظام «خانواده یا خانوار» است. بر اساس ایدئولوژی حاکم بر نظام خانواده، خانواده هستهای بهطور «طبیعی» شکل گرفته است.
این نوع نظام، امری جهانشمول بوده و تقسیم کار در آن نیز بر اساس طبیعیت صورت پذیرفته است. تقسیم کاری که مرد را تأمین کننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمین کننده کار بی مزد خانگی میداند.
خانم الکساندرا کولنتای، بعنوان اولین زن سفیر در جهان، یکی دیگر از مارکسیستهای فمنیست است. وی معتقد است، مشکل عمده نابرابری، بقاء و ادامه مالکیت خصوصی است. وی حسادت و احساس مالکیت جنسی را به عنوان آخرین نشانه های ذهنیت مالکیت خصوصی دانسته که باید از طرف دولت ممنوع گردد. بر این اساس ایشان به الغای روابط تک همسری معتقد بوده و آن را برای سلامتی انسان بهتر میداند. همچنین اعتقاد دارد که رابطه جنسی را نباید جدی گرفت چرا که رابطه جنسی همانند تشنگی است که تنها باید ارضا شود.
بنابراین در گرایش مارکسیستی، پیدایش مالکیت خصوصی، روابط و مناسبات اجتماعی غلط، نهاد خانواده، نظام پدرسالاری و باز داشتن زنان از تولید عمومی از جمله عوامل مهم نابرابری میان زنان و مردان در جامعه محسوب میشود. بر این اساس فمنیستهای مدافع این نوع گرایش خواهان طلاق آسان، الغای روابط تک همسری، استقلال اقتصادی زنان، جدی نگرفتن روابط جنسی و از همه مهمتر حذف مالکیت خصوصی هستند.
از نظر سیاسی این دسته از فمنیستها راهحل را در انقلاب کمونیستی (پرولتاریا) می بینند. اینان معتقدند همانگونه که نجات کارگران و طبقه پرولتاریا از سرمایه داری با انقلاب کمونیستی تحقق خواهد پذیرفت، رفع نابرابری میان زنان و مردان نیز با انقلاب کمونیستی امکانپذیر خواهد شد چرا که اساساً تنها با حذف سرمایهداری است که تمام مشکلات از جمله مشکل زنان نیز حل خواهد شد.
گرایش رادیکالی
«نجات زنان» و «حذف مردسالاری» محور اصلی مطالعات و مطالبات این دسته از فمنیستهاست. این گرایش در مطالعات فمنیستی آنقدر حائز اهمیت است که حتی برخی از محققان معتقدند جنبش اصلی فمنیسم در واقع همین گرایش رادیکالی است. بر اساس این نگرش از آنجا که هیچ حوزه ای از جامعه، از تبیین مردانه برکنار نیست، لذا نابرابریهای جنسیتی ناشی از نظام مستقل مردسالاری است.
هرچند سیمون دوبووار، ایوانیگز و جرماین گرییر، از جمله متفکران اولیه این گرایش به شمار میآیند، اما در اثر فعالیت سیاسی افرادی چون کیت میلت با نوشتن کتاب سیاست جنسیتی (1970) و شولامیت فایرستون با نوشتن کتاب «دیالکتیک جنسیت (1972) است که گرایش رادیکالی به یک نظریه نظام مند درباره ظلم جنسیتی مبدل میگردد. فایرستون در کتاب دیالکتیک جنسیت (1974) معتقد است: فرودستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمایزند بلکه زیردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلی زن است، بنابراین وظیفه نظری فهمیدن نظام جنس و جنسیت،
و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن است. به نظر فایرستون تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد. زنان به دلیل فیزیولوژی تناسلی شان و به این دلیل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیف تر از مردانند. این امر روابط اجتماعی ای را ایجاب کرد که بر اساس آن زنان برای تأمین امنیت جسمانی خویش ناچارند به وابستگی به مردان تن دهند. اما چون پیشرفتهای تکنولوژیکی، بارداری را به نحو دیگر نیز میسر ساخته است، بنابراین مبنای زیستی عملاً خاصیت خویش را از دست داده و فرودستی زنان و در مقابل سلطه مردان دیگر ضرورتی ندارد. این پیشرفتها زنان را از اجبار به بچهدار شدن رها کرده و در نتیجه مردان و زنان میتوانند در کار بچه آوردن و بچه داری سهیم شوند.
البته فمنیستهای رادیکال جدید این نظر را رد کرده و معتقدند، فرودستی زنان مبنای زیستی ندارد بلکه ناشی از زیستشناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشناند و از خشونتشان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده میکنند. مری دیلی در کتاب پزشکی زنان (1978) چند نمونه از شیوه هایی که مردان به بوسیله آنها زنان را آسیب رسانده اند و برای تسلط داشتن بر آنان خشونت را به کار بردهاند را ذکر میکند: خودسوزی زن هندو- رسمی که بر طبق آن زن هندو خود را در آتش جنازة در حال سوختن شوهرش قربانی میکند- بستن پای زنان چینی، ختنه زنان آفریقایی، شکار مساحره های اروپایی و پزشکی زنان آمریکایی از این قبیل هستند.
در هر صورت فمنیستهای رادیکال معتقدند، امروزه فمنیسم به دنبال تساوی و برابری حقوق زنان و مردان نیست بلکه به دنبال یک تئوری مهم هست که منشأ اصلی کلیه پلیدیها را در برتری طلبی جنس مرد خلاصه میکند. اساساً برتری طلبی مردان از گناهان اولیه محسوب میشود.
این دسته از فمنیستها تئوری بزرگ خود را «چشم انداز جنسیت» خوانده اند، در قاموس اینها «جنسیت» حرف رمز است همچنانکه بهره کشی طبقاتی، نژادپرستی و نظایر آن از اشکال بی عدالتی در جامعه محسوب میشوند، «ظلم جنسیتی» بنیادی ترین و اساسیترین شکل بی عدالتی در جامعه است.
به نظر این دسته از فمنیستها اساساً اگر جامعه به عنوان «جامعه مردسالار» درک شود، روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی خواهد بود مردان در همة حوزه های زندگی به طور نظام مند زنان را زیر سلطه خود در آوردند و از این سلطه بهره مند میشوند، بنابراین رابطه میان دو جنس زن و مرد رابطه ای سیاسی است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنی زنان را تماماً انکار می کنند به گونه ای که حتی علم مردانه برای مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژیهایی به کار برده میشود که زنان را فروتر از مردان و نقش آنان را نقش کارگران خانگی تعریف میکند.
این دسته از فمنیستها «انقلاب سیاسی» را تنها راه حل نجات زنان میدانند. تا زمانی که ذهن زنان از تصور مرد سالارانه زدوده نشود و ارزشهای سنتی مردانه از طریق فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تضعیف نگردد و شیوه تولید دانش مردانه دگرگون نشود، مشکل زنان حل نخواهد شد. زنان باید بر اساس زنانگی واقعی هویت جدیدی برای خودشان به وجود آورند چرا که با ارزشترین خصوصیات، مربوط به خصوصیات خاص زنان است.
زنان باید جدا از مردان زندگی کنند چون حتی در نزدیکترین روابط، زنان زیر سلطه مردان قرار میگیرند. برخی از آنها آنقدر افراط ورزیدند که معتقد به کشتار جمعی مردان هستند.
به هر حال به نظر این دسته از فمنیستها استقلال کامل از مردسالاری، دگرگونی نظام خانواده، بی اهمیتی تک همسری، کنترل موالید رایگان، سقط جنین آزاد، جانبداری از همجنس گرایی زنانه برخی از خواسته هایی هستند که باید در تلاش سیاسی به آن دست یافت.
گرایش سوسیالیستی
حذف نظام «سرمایه داری» و «مردسالاری» محور مطالعه فمنیستها در این نگرش است. فمنیستهای سوسیال معتقدند برای فهم مشکلات زنان و رهایی از آن باید هر دو نظام سرمایه داری و مردسالاری را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد، که از این نظر این یک نگرشی «دوگانه گرا» است.
مردسالاری در جوامع سرمایه داری دارای شکل خاصی است. اگر چه مردسالاری فرایندی فراتاریخی است و مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند اما زمانی که جوامع به سمت سرمایه داری پیش رفتند، مردسالاری در چنین جوامعی دارای شکل خاصی شده است.
سیلویا والبی(1988) یکی از متفکران برجسته این نگرش، معتقد است: تمایز میان حوزه عمومی و خصوصی به نفع هم سرمایه داران و هم مردان است.
سرمایهداری باعث گردید مردان به پیشرفت هایی نائل شوند، برخی از آنان به عرصه های سیاسی از جمله مجلس دست یافتند در حالی که هیچ زنی به این عرصه ها راه پیدا نکرد.
مردان در حوزة عمومی توانستند به مبانی قدرت جدید بسیاری دست یابند که زنان را به آنها راهی نبود.
این مسائل باعث شد که آنان بطور گسترده بر ایدئولوژیهای خانگی مسلط شوند.
بنابراین فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری تنها حاصل منطق سرمایهداری یا مردسالاری نیست بلکه نتیجه تغییری در منابع قدرت مردانه در پی گسترش سرمایه داری است. هنگامی که اقتصاد خانگی محدود گردید و تولید سرمایه داری جایگزین آن شد، مردان در موقعیت کسب مبانی قدرت جدید قرار گرفتند. بنابراین از زمان پیدایش سرمایه داری شکل مردسالاری هم تغییر پیدا کرده است، مردسالاری خصوصی به مردسالاری عمومی تبدیل شده است.
در مردسالاری خصوصی تنها زنان را در خانه نگاه میداشتند در حالی که در مردسالاری عمومی مردان در تمام حوزه ها بر زنان مسلط اند.
در این گرایش رهایی زنان با «انقلاب اجتماعی» صورت خواهد پذیرفت. چرا که اساساً جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیّت همگی ستمدیدگی زنان را پدید آورده و فقدان آزادی زنان، حاصل اوضاعی است که در آن زنان در حوزه های عمومی و خصوصی به سلطه مردان در میآیند، بنابراین رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزه ها از بین برود. به بیان دیگر روابط اجتماعی ای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران و نیز زنان و مردان در میآورند باید از طریق انقلاب اجتماعی برچیده شوند. روابطی که ریشه در خود ساختار اجتماعی و اقتصادی دارد و لذا هیچ چیز کمتر از ایجاد تحول عمیق یا «انقلاب اجتماعی» قادر نیست یک چشم انداز نجات حقیقی را به زنان عرضه کند.
بر این اساس سوسیالیستهای متأخر توسعة کنترل موالید رایگان، سقط جنین، مراقبتهای درمانی و بهداشتی برای زنان، مراکز مراقبت از کودکان، رسمی شدن کار در خانه از سوی دولت و سهیم شدن مردان در پرورش کودکان را خواستار شدند.
گرایش پستمدرن
این گرایش نیز «حذف مردسالاری» را محور عمده مطالعات خویش قرار داده است. پستمدرنها از آنجا که با ارائه هر گونه تفسیری واحد و جهانشمول از جهان مخالفت میکنند، در باب مسائل زنان نیز معتقدند همه نگرشهای فمنیستی چون در جهت ارائه تفسیری واحد و جهانشمول از زنان برآمدند، لذا دچار مشکل هستند.
به نظر این دسته از فمنیستها اساساً ارائه تفسیری واحد و کلّی در باب واقعیت، حقیقت، معرفت اخلاق و سیاست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالی که در مقابل اینگونه تفسیرها، چندگانگی و کثرت امری مطلوب و ضروری به نظر میرسد.
میشل فوکو و ژاک دریدا، دو پست مدرن برجسته، تلاش کردند تفسیرهایی از فمنیسم ارائه دهند. در حالی که دریدا در مباحث اندیشه ای به «ساخت شکنی» توجه داشت، فوکو تلاش نمود تا بحث از «قدرت و همبستگی اش با دانش» را گسترش دهد. به نظر دریدا با توجّه به دو قطبی بودن کاربردهای زبان مانند زمین و آسمان، ماده و روح، زن و مرد و غیره، باید اینها را از برداشتهای مابعد الطبیعه ای رها ساخته و بنیادهای ساختهشده آنرا مورد سؤال قرار داد، و به تعبیری دیگر آنها باید «ساخت شکنی» شوند. مردسالاری علت است اما این «زبان» است که مردسالاری را بر تمام قلمرو فرهنگ و ادبیات حاکم کرده است. فوکو به کلّ مسأله جنسیت از جمله جایگاه و نقش زنان و ارتباط آنها با تولید و توزیع قدرت که عمدتاً مردسالارانه یا پدرسالارانه هستند نگریست.
به نظر این دسته از فمنیستها خصلتی به نام مؤنث و مذکر وجود ندارد. اساساً روابطی که بر زنان تحمیل میشود و برخوردهایی که میان دختر و پسر تفاوت ایجاد میکند ناشی از ساختهایی اجتماعی هستند که موجب بردگی زن در طول تاریخ شده و باید ساخت شکنی شوند. اما در عین حال آنها تأکید می کنند که این مسأله هیچ ارتباطی با ازدواج و نقش مادری ندارد.
بر این اساس با توجه به نگرش فمنیستهای پست مدرن شاهد تحوّل در گرایش فمنیستی هستیم. در دهه 1990 علاقه فکری در نهضت فمنیستی از موضوعات سیاسی و اقتصادی به سمت موضوعات فرهنگی، روانشناختی و زبان شناختی سوق پیدا کرده است. نظریه پردازی درباره این موضوع در نوشته های فمنیستی فرانسوی، یا ساختارگرایی و نظریه فروپاشی شکوفا شده است.
گرایش اسلامی
فمینیسم اسلامى اصطلاحى است که در چند سال اخیر، به ادبیات دفاع از حقوق زنان راه یافته و در برخى کشورهاى اسلامى بخشى از زنان را به خود جذب نموده است.
از اواخر قرن 19 میلادى، اندیشههاى زنگرایانه غربى توسط آثار مکتوب نویسندگان مسلمانِ آشنا به غرب، به کشورهاى اسلامى راه یافت. شاید کشور مصر اولین کشور اسلامى باشد که اندیشههاى فمینیستى به آن راه یافته باشد.
از مهمترین آثار زنپژوهى این دوره مىتوان به کتاب «المرأة والمرأة الجدیدة»، نوشته قاسم امین، اشاره کرد. وى سعى نمود بر اساس دیدگاه تجددگرایانه، به تفسیر و تأویل آموزههاى دینى بپردازد؛(21) کارى که امروزه بسیارى از فمینیستهاى اسلامى به آن مشغولند؛ یعنى بخش مهمى از تلاش خود را صرف مبارزه درون دینى براى حاکمیت نگاه زنگرایانه مىکند.
در ایران، اندیشه دفاع از حقوق زنان همزمان با مشروطه مطرح شد. در ابتدا، نویسندگان ضرورت بهداشت زنان را به عنوان اولویت و حقوق زنان را در رتبه بعدى مطرح کردند.
پدیده فمینیسم اسلامى که خود را داراى مبانى تئوریک خاصى مىداند و بر اساس یک جهانبینى تعریف شده به تحلیل دین و آموزههاى مىپردازد، در ایران عمرى کمتر از دو دهه دارد و به دو دلیل قوت گرفت: 1. بافت دینى و مذهبى جامعه که نگرشى خاص درباره زن دارد؛
2. نظام حکومت دینى که به مقتضاى آن حقوق اسلامى مانند حقوق جزایى، مدنى و سیاسى اعمال مىگردد؛ که اجراى این قوانین در نظام اجتماعى ما چالشهایى را بین نگرش سنتى و نوین درباره مسائل زنان به وجود آورده است. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، گروهى از ایرانیانِ مخالف نظام به غرب مهاجرت کردند. از میان آنان، عدهاى سلطنت و عدهاى مخالف حکومت دینى بودند. در دهه 60، تعدادى از گروههاى چپ و مارکسیست به آنان ملحق شدند. در ابتدا، بیشتر فعالیت آنها مقابله سیاسى با انقلاب اسلامى بود؛ اما به مرور و به تبع تحلیلگران غرب، به این نتیجه رسیدند که باید راهکارهاى فرهنگىِ بلند مدت را براى مقابله برگزینند. در این زمان، مسئله حقوق زن در دنیا، به ویژه ایران، اهمیت زیادى پیدا کرده بود. آنان حوزه مطالعات زنان را جذابتر دیدند و با این حربه، در صدد یافتن جاى پایى در جامعه اسلامى برآمدند. از آن سو، جهان غرب نیز براى مقابله با بنیاد گرایى اسلامى به این نتیجه رسیده بود که مىبایست به متزلزل کردن نظام خانواده و طرح الگویى جدید از روابط زن و مرد پرداخت.
این گروه در ادامه فعالیت، آرام آرام به این نتیجه رسید که به علت گرایشهاى شدید مذهبى در ایران، هیچ تحولى بدون در نظر گرفتن مذهب نمىتواند به وقوع بپیوندد. لذا در جستوجوى نظریهاى که ویژگىهاى فمینیستى را در پوشش دینى توضیح دهد، به طرح فمینسیم اسلامى پرداختند. آنان فمینیسم اسلامى را حد واسطى میان دیدگاه اصول گرا و فمینیسم غربى مىدانستند که مىتوان توسط آن، به طرح شعارهاى تند لائیک در جامعه اسلامى پرداخت.
در داخل ایران هم فمینیستهایى بودند که علاوه بر آشنایى با فرهنگ اسلامى، با فرهنگ غرب آشنا بودند. آنان به علت ضعف در باورهاى دینى و اعتقادات مذهبى و گرایش به آموزهاى فرهنگ غرب، به مرور دچار تضاد شدند و با بحران هویت مواجه گشتند.
عدهاى از آنان به انکار باورهاى دینى پرداختند و با خرافى دانستن دین، مروج دیدگاههاى ماتریالیستى شدند. عدهاى دیگر که از باورهاى محکمترى برخوردار بودند، قوانین مدنى و جزایى نظام اسلامى را مورد انتقاد قرار مىدادند و براى خروج از بحران، تفسیر متون دینى را به گونهاى هماهنگ با فرهنگ جدید پیشنهاد کردند.
حاصل عملکرد فمینیستهاى داخل، مشابه فعالیتهاى فمینیستهاى خارج کشور بود؛ به طورى که مىتوان گفت فمینیسم اسلامى محصول مشترک روشنفکران داخل کشور و مخالفان نظام اسلامى در خارج کشور است.
برخى از تحلیلگران، از گروه سومى نیز به عنوان عناصر تشکیل دهنده فمینیسم اسلامى یاد مىکنند که شامل زنان متدین و انقلابى، روشنفکران و دانشگاهیان و حوزویان مىباشند. بیشتر آنان در حوزه عمل و اجرا با مسائل زنان آشنا شدند. از این رو، آنان کمتر از پایگاه تئوریک به تحلیل مىپردازند.
بسیارى از آنان خود را فمینیست نمىنامند، بلکه معتقدند باید براى تضمین و ادامه نقش رهبرىِ اسلام، آن را با پیشرفتهاى زمانه هماهنگ ساخت. آنان از لحاظ گرایشات فکرى، بیشتر متمایل به نظریه تشابه حقوق زن و مرد هستند. این افراد خود را تکلیفگرا و شریعتمدار مىدانند و در بسیارى از مسائل به دنبال حکم فقیهى مىروند که با دیدگاه آنان سازگارتر است. آنان کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را ـ که از مهمترین دستاوردهاى فمینیسم قرن بیستم به شمار مىرود ـ در کلیت خود، سندى مترقیانه مىدانند که تنها در موارد جزئى، نیازمند اصلاح است. آنان اعتقاد محکمى به اسلام دارند، اما اعتقادشان از مرحله ذهنیت به یک برنامه راهبردى تبدیل نشده است. به همین دلیل، آنان در حوزه اندیشه و عمل، به یک تعارض دچار شدهاند.
فمینیست اسلامى معتقد است براى مقابله با سکولار کردن جامعه و اسلام، مىبایست به اسلامى کردن مجددِ جامعه دست زد؛ چون خطرِ اصلى غرب براى جامعه اسلامى، فرهنگى است؛
نه سیاسى و اقتصادى. در این میان، زنان نقشى اساسى دارند؛ چون حاملان اصلى فرهنگ تلقى مىشوند. از این رو، حجاب فقط نشانه حجب و حیا نیست؛ بلکه نماد دفاع از اسلام، حفاظت از کیان خانواده و هویت اسلامى جوامع مسلمان است.
فمینیست اسلامى در صدد حاضر نمودن زن در صحنه مسئولیتهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و ارائه الگویى از زن است که ضمن حفظ حریم عفاف، مانند مردان حضورى فعال در عرصه مسئولیتهاى اجتماعى و سیاسى پیدا کند.
این، آرمان و ایده آل طیف زنان مذهبى است؛ اما این که آیا واقعاً در عمل نیز بر این خط مشى رفتار کردهاند یا نه، را باید به دیده شک و تردید نگریست.
بیشتر فمینیستهاى اسلامى مباحث و نظریات خود را بر نسبیت فرهنگى استوار مىکنند؛
بدین معنا که هر جامعهاى براى حل مسائل و مشکلات خود، پاسخى بومى دارد که باید در قالب فضاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار گیرد. از این لحاظ مىتوان گفت که فمینیستهاى اسلامى، تا حدودى متأثر از نظریات پست مدرنیسم است.
فمینیستهاى اسلامى داخل نیز در طرح دیدگاههاى خود، به نوعى متأثر از جریات خارج هستند؛ به طورى که مانند پل ارتباطى میان گروههاى فمینیستى خارج کشور با جامعه زنان داخل عمل مىکنند.
فمینیست اسلامى، مرد سالارى را مسئله اساسى زنان در خانواده و اجتماع مىدانند؛ به سمت آرمانهاى تساوى طلبانه گام بر مىدارند؛ به تفاوتهاى زن و مرد مسلمان در احکام اسلامى معترفند؛ مفاهیمى چون اومانیسم، سکولاریسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تعابیر متداول جهان غرب تشریح مىکنند و سعى دارند با ارائه برداشتهاى جدید از آیات قرآن، قرائتى از دین ارائه دهند که به الگوهاى شناخته شده غرب نزدیکتر باشد.
نقد فمنیسم اسلامی
فمینیسم، حتى در بهترین نوع برداشت (فمینیسم اسلامى)، در موارد زیادى با اصول اسلامى همخوانى ندارد و از نظر جامعه ما مطرود است.
مشکل زنان در جوامع اسلامى، به ویژه ایران، از یک طرف به فرهنگ اجتماعى و سنت ناصواب و عدم اجراى صحیح قوانینى اسلام بر مىگردد و از سوى دیگر، به سبب عدم شناخت زنان از حقوق اجتماعى و اسلامى خودشان است. زنان به دلیل این که ابزار و امکانات لازم براى اجراى قوانین را در دست ندارند، دچار محرومیت و ظلم مىگردند. این بدین معنا نیست که زن مسلمان براى احقاق حقوق خود به فمینیسم پناه ببرد؛ چون اسلام از نظر محتوا و اصول، غنى است و براى حفظ و صیانت زن، نیازى به فمینیسم نمىبیند.
فمینیسم، حتى فمینیسم اسلامى، با وضعیت اعتقادى و فرهنگى زن مسلمان سنخیتى ندارد و نمىتواند به دفاع از حقوق آنان بپردازد. فمینیستهاى اسلامى بجاى کشف و حل مسائل و معضلات جامعه زنان، به دنبال مسئلهسازى و ایجاد شبهه براى زن مسلمان هستند.
فمینیسم اسلامى به عنوان یک جنبش، به طور کلى از دو ناحیه رنج مىبرد و نمىتواند پاسخگوى نیازمندىهاى زنان مسلمان باشد:
- از لحاظ بینش و ایدئولوژى و بنیه علمى ضعیف است؛
- از یک مکانیسم مناسب براى موضعشناسى مسائل جدید محروم است.
از این رو یا فقط به ذکر کلیات اکتفا مىکند یا به طور منفعلانه، سخنان دیگران را تکرار مىکند. گرایش عمومى طرفداران فمینیسم اسلامى، به ویژه در ایران، حاکى از آن است که بیشتر آنان از شرایط اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى ایران و گروههاى متعدد زنان، شناخت درستى ندارند. فمینیستهاى اسلامى که با شعار دفاع از حقوق زن مسلمان، به میدان آمدهاند باید متوجه باشند که در بررسى مسائل حقوقى زنان، طرح مسائل و مشکلات آنان، چاره جویى و حل آنها، نباید خرده فرهنگهاى قومى، زبانى و مذهبى را نادیده بگیرند. درست است که فمینیسم به عنوان یک پدیده، در جوامع اسلامى، کم و بیش ظهور کرده و توانسته است تا حدودى دیدگاه جامعه را نسبت به مسائل زنان به خود معطوف سازد؛ اما باید توجه کرد که دامنه این فعالیتها تا آنجا نتیجهبخش خواهد بود که به بافت مذهبى و اعتقادى جامعه آسیبى نرساند. از آنجا که فمینیسم اسلامى، از لحاظ بینش و پشتوانه علمى، وابسته به غرب است و به وسیله روشنفکران غربى طرحریزى شده است، بعید به نظر مىرسد که بتواند در جوامع اسلامى نتیجه بگیرد. فمینیسم و اسلام دو قطب مخالفند و از تلفیق آنها، هرگز فمینیسم اسلامى به وجود نمىآید.
بسیارى از فمینیستهاى اسلامى تفاوتهاى بیولوژیک زن و مرد را طبیعى مىدانند و تأثیر این تفاوتها را در برخى موارد مىپذیرند (مثل مرخصى زایمان). آنان باید به تأثیر این تفاوتها در سایر موارد نیز توجه بکنند و این همان پذیرش تناسب میان تکوین و تشریع است. از این رو، حذف دین از اجتماع بشرى، لغو است. دخالت دین در عرصه زندگى بشر مسئلهاى نیست که هیچ خردمند دین آشنایى با آن مخالف باشد؛ چون اصلاح جامعه در صلاح و سعادت او نیز موثر است. از آنجا که میان دنیا و آخرت پیوند محکمى برقرار است، امور اجتماعى نیز در محدوده دخالت شریعت قرار مىگیرد. بنابراین، تفکیک میان دین سالارى و دین مدارى که از اصول فکرى فمینیستهاى اسلامى مىباشد، کاملاً مطرود است.
انواع فمنیسم
مکتب آمازون فمینیسم
آمازون فمینیسم به تصوری از قهرمان زن در اسطوره شناسی یونان آنطور که در ادبیات و هنر آمده ، دلالت دارد. هنجارها و اعمال جنسی که فیزیک و چالاکی ورزشکاران زن را برجسته می کند.
آمازون فمینیسم بر تساوی فیزیکی تمرکز دارد و با کلیشه نقش های جنسیتی و ایجاد تبعیض علیه زنان که بر مبنای ضعیف و ناتوان بودن زنان صورت می گیرد، مخالف است. آمازون فمینیستها این ایده را که برخی از ویژگیها یا علایق برای مردان وزنان ذاتی است، را به چالش می کشد و از دیدگاه زنانگی قهرمانانه حمایت میکند. به عنوان مثال یک فمینیست آمازون این دیدگاه را که بعضی افراد به طور طبیعی نمی توانند اتش نشان ،جنگاور و یا کارگر ساختمان باشند و یا بعضی افراد به طور طبیعی توانایی انجام برخی از کارها را دارند ، به چالش کشیده است. شغلها باید بدون توجه به جنسیت بر روی تمام افراد باز باشد. مردان و زنانی که از نظر فیزیکی توانایی دارند باید بتوانند هرکاری که بخواهند داشته باشند. امازون های فمینیست ها به دیدگاهی که برمبنای آن تمام زنان همان توانایی های فیزیکی مردان را دارند، متمایلند.
فمینیسم فر هنگی
نظریه ای که به تفاوت اساسی بین زنان ومردان و اینکه تفاوتهای زنان قابل تجلیل است، اعتقاد دارد. این نظریه از مفهومی که بر اساس آن زنان و مردان تفاوت زیست شناختی دارند حمایت می کند. به عنوان مثال اینکه «زنان مهربانترو ملایم تر از مردان هستند» ما را به این رهنمون میکند که اگر زنان اداره دنیا را به دست گیرند هیچ جنگی وجود نخواهد داشت. فمینیسم فرهنگی نظریه ای است که می خواهد با تجلیل از توانایی های خاص زنان،راه حل های زنان
و تجارب زنان با جنس گرایی مبارزه کند و معمولا اعتقاد دارد که راه حل زنان بهتر است.
اکو فمینیسم
اکو فمینیسم نظریه ای است که به این قاعده اساسی متکی است که فلسفه پدر سالاری برای زنان،بچه ها و موجودات زنده دیگر زیانبار است.
طرز رفتار جامعه با محیط زیست ، حیوانات و منابع زیست محیطی و طرز رفتار آن با زنان به موازات یکدیگر است. اکو فمینیستها اعتقاد دارند آنها [ طرفداران جامعه پدر سالار] برای بقای فرهنگ پدر سالاری به ادامه غارت و نابودی زمین می پردازند. آنها [اکو فمینیستها] احساس میکنند که فلسفه پدر سالاری بر احتیاج خود مبنی بر کنترل زنهای متمرد و سرزمینهای سرکش تأکید میکند.
اکو فمینیستها می گویند که جامعه پدر سالار چیز نسبتا جدیدی است ، و در 5000 سال اخیر توسعه پیدا کرده است و جامعه مادر شاهی نخستین جامعه بوده است. در جامعه مادر شاهی زنان مرکز جامعه بودند و مردم الهه ها را ستایش میکردند. این چیزی است که بهشت فمینیستها شناخته می شود.
فمینازی
واژه ای که بوسیله یک مجری تلویزیونی به نام راش لیمباخ ساخته شد. این واژه توسط ضد فمینیستها به فمینیستی اطلاق میشود که تلاش میکند سقط جنین را تا آنجایی که ممکن است سهل تر کند. به همین دلیل از واژه«نازی» استفاده شده است. لیمباخ فمینیستها را گروهی میبیند که سعی می کنند جهان را از گروه خاصی از افراد یعنی جنین ها خالی کنند.
فمینیسم فردگرا
مبنای فمینیسم فردگرا فلسفه های فردگرایی و اصالت آزادی فردی است. تمرکز اصلی بر روی استقلال فردی،حقوق ،آزادی ، عدم وابستگی و تکثر گرایی است. فمینیسم فردگرا به انحصار گرایی گسترده مردان و موانعی که مردان و زنان به علت جنسیتشان با آن روبرو هستند ، توجه دارد.
فمینیسم مادیگرا
جنبشی که در اواخر قرن نوزدهم برای رهایی زنان با بهبود وضعیت مادی آنها، بوجود آمد. این جنبش برای ازبین بردن بار مسئولیتهایی نظیر خانه داری،آشپزی و دیگرنقشهای سنتی خانگی زنان تلاش می کرد. کتاب«انقلاب بزرگ خانگی» اثر شارلوت پرکینز گیلمان را می توان به عنوان منبع ذکر کرد.
فمینیسم میانه رو
شاخه ای از فمینیسم که بیشتر طرفداری زنان جوان و یا زنانی که مستقیما تبعیض جنسی را تجربه نکردهاند. را بدست آورده است. آنها خواستار کوششهای بیشتر هستند و فکر میکنند فمینیسم مدت زیادی دوام نمیآورد.
آنها معمولا فمینیسم را آزار دهنده می بینند. (به نظر میرسد این گروه تمایل دارند که از نظریه های فمینیسم حمایت کنند ولی خود را فمینیست ندانند)
پاپ فمینیسم
به طور معمول مفهوم پاپ فمینیسم از جانب مردم با مفهوم فمینینسم در کل یعنی ایدئولوژی کلیشهای و منفی تنفر از مرد اشتباه گرفته میشود. هیچ مدرکی برای دال بر وجود چنین فمینیستهایی وجود ندارد. هنوز هیچ فمینیستی که کاملاً از مردها متنفر باشد ، دیده نشده است
و در عین حال مردهای زیادی وجود دارند که فمنیست هستند. اگر چنین گروهی از فمینیستها وجود داشته باشند ، می توان آنها را پاپ فمنیست نامید. آینها شاید نوعی باشند که مردها را در همه زمینه ها تحقیر و زنها را تجلیل می کنند.
رادیکال فمینیسم
رادیکال فمنیسم خاستگاه پرورش بسیاری از نظریاتی است که فمنیسم ارائه کرده است. رادیکال فمنیسم لبه برنده نظریه های فمنیسم در سالهای 1967-75 بوده است. مدت زیادی از تأیید جهانی این مفهوم و تعریف اصطلاح فمینیسم نمیگذرد. این گروه ستم بر زنان را مثل بسیاری از انواع ستمهای بنیادی می بیند ، چیزی که ورای نژاد ، فرهنگ و طبقه اجتماعی اتفاق می افتد.
این جنبش مشتاق تغییرات اجتماعی به صورت انقلابی آن است. مسئله اصلی رادیکال فمینیسم این است که چرا زنان و مردان باید نقشهایی را مطابق با طبیعت جنسیشان بپذیرند؟ رادیکال فمینیسم ها تلاش دارند بین رفتار زیست شناختی و رفتار فرهنگی حد فاصلی ایجاد کنند تا زنان و مردان بتوانند از بند نقشهای محدودکننده قدیمیشان آزاد شوند.
جدایی طلبها
جدایی طلبها معمولاً به اشتبه زنان همجنس گرا نامیده میشوند. اینان فمنیستهایی هستند که جدایی از مردان را طلب میکنند، جدایی کلی یا جزئی. آنها اغلب وقایع و موضوعات منحصر به زنان را سازماندهی میکنند و به همین دلیل، عنوان جدایی طلب به آنها اطلاق میشود.
نظر اصلی آنها این است که «جدایی» از مردان زنان را قادر می کند که توانایی های خود را در زمینه های مختلف ببینند. بسیاری از فمنیستها ـ چه جدایی طلبها و چه غیر از آنها ـ فکرمیکنند که این اولین قدم ضروری برای رشد شخصیت است. اگرجه آنها به جدایی بلند مدت اعتقاد ندارند.
این اشتباه است که تمام همجنس گرایان زن را جدایی طلب بدانیم. البته این صحیح است که آنها علاقه ای به مردان برای اعمال جنسی ندارند ولی این تفکرکه آنها ،به صورت خود کار از مردان دوری میکنند نیزنادرست است.
مهم ترین اهداف جنبش فمینیستی با این که فمینیسم جنبشِ فکرى یکپارچه نیست، اما همه فمینیستها مىکوشند نظریه هایى پدید آورند تا در پرتو آن، زنان موقعیت خود را بشناسند و براى رهایى خود بکوشند. محققان فمینیستى از این نظر که خواهان پایان ستم بر زنان هستند اشتراک نظر دارند.
نظریههاى فمینیستى باید ارزش هایى را مطرح کند که از نظر اخلاقى مطلوب تلقى مىشوند؛ نظریههایى که در ذات خود منسجم باشند، شواهد موجود آنها تایید کند، از جامعیت و توانایى تبیین برخوردار باشند، اما تمامى ایدههاى فمینیستىِ موجود بر سر این که چه چیز را مىتوان شاهد آورد، چه چیز را باید توضیح داد و کدام توضیح روشن گراست، اختلاف دارند.
با این حال، مىتوان فمینیسم را جنبشى براى دستیابى به حقوق زنان و ایدئولوژى ایى براى دگرگونى جامعه دانست و هدف آن رفع انواع تبعیض و ستم نژادى و طبقاتى از جنس زن مىباشد. فمینیسم در مرحله فکر و طرح برنامه، اهداف زیر را دنبال مىکند:
- تلاش براى دریافت حقوق مساوى با مرد اولین اعتراضات جامعه زنان، به ویژه زنان کارگر، به صورت یک حرکت و نهضت فرهنگى، درخواست کسب دستمزد مساوى با مردان بود. آنان یکدست شدن دستمزدهاى زن و مرد را به عنوان نماد برابرى دو جنس مىشناختند. در موج اول، زنان بر این باور بودند که مىتوانند در چارچوب جامعه موجود، موقعیت خود را بهبود بخشند. شعار آنان رهایى و دستیابى به حقوق مساوى با مردان بود.
حالت کلى بحث مربوط به حقوق اقتصادى زن در جامعه غرب، به ویژه با آن همه محدودیتهاى شدید اقتصادى و اجتماعى که ریشه در دل تاریخ دارد، مىشود. اربابان کلیسا در طى قرون متمادى، حق مالکیتى براى زنان قائل نبودند و پس از ازدواج زن، او را مطیع و خادم، و مرد را مالک و فرمانرواى او مىدانستند. فمینیست از این نگاه، اعتراض و فریادى است به همه این نابرابرىها، به ویژه به بىعدالتى اقتصادى.
تنگنظرىهاى اقتصادى در مورد زنان چنان در فرهنگ غرب ریشه دار است که حتى پس از اعتراضات وسیع زنان در سدههاى اخیر، تا امروز ایده برابرى دستمزد زن و مرد هنوز به تحقق نرسیده است.
- تلاش براى نفى تحقیر زنان
از گذشتههاى دور، زنان به دلیل منع از تحصیل و آموزش که از طرف کلیسا اعمال مىشد، در معاملات اقتصادى و ارزش بندىهاى اجتماعى، موجودى فرودست محسوب مىشدند. در بسیارى از موارد، منشأ تضییع حقوقِ زنان، نوعِ نگرشى بود که زن را جنس دوم مىدانست. در آیین زردشت، زنى که کودک مرده به دنیا مىآورد تا سه شبانه روز نمىبایست چیزى را لمس مىکرد و پس از آن، باید خود را با ادرار گاو شستوشو مىداد و مقدارى از آن را مىخورد تا پاک شود.
در آیین یهود، پیکره حوّا را سرچشمه همه دردهاى بىدرمان و اندوههاى جانگداز بشریت معرفى مىکردند و اعتقاد داشتند زن نزد خدا، ذلیل و در آفرینش، ناقص و در پاداش، زیانکار است. زن، مطیع محض شوهر بود. اختیار ازدواج با اولیاى دختر بود و طلاق فقط روى میل و هوس مرد صورت مىگرفت و اولاد اناث به فروش مىرفت.
در آیین مسیحیت، تنها مریم علیهاالسلام را انسان داراى روح جاوید مىدانستند و بقیه زنان را برزخ میان انسان و حیوان محسوب مىکردند. کشیشان در مجمع دینى فرانسه، در سال 586 میلادى، پس از بحثهاى زیادى که درباره ماهیت زن نمودند، گفتند زن انسان است اما براى خدمت مردان آفریده شده است. زن از پدر و شوهر ارث نمىبرد. زن فقط براى زاییدن و پرورش فرزند و اداره خانه مفید بود.
در بیشتر نقاط آفریقا، ساختن عمارت، بافتن حصیر، شخم زدن و آبیارى زمین از مشاغل زنان به شمار مىرفت. بیشتر فرزندان به صحبتهاى مادر اهمیتى نمىدادند و براى کوچکترین مسئله، مادر را تا حد مرگ کتک مىزدند. عجیبتر این است که زن، این وضعیت را عادلانه مىدانست.
- تاکید بر عدم تقابل میان زن و مرد
از جمله اهداف فمینیسم، آن است که اصل تقابل زن و مرد را از بین ببرد، یعنى تلاش دارد زن و مرد را به مثابه انسان واحد مورد مطالعه قرار دهد، نه به عنوان دو جنس متقابل. از این منظر مىتوان فمینیسم را جریانى ضد مردگرایانه قلمداد نمود که معتقد است نباید موضعگیرىصریحى راجع به زن صورت گیرد؛ چون موجب دامن زدن به تقابل بین زن و مرد مىشود و این نقض غرض خواهد بود.
نفى تقابل بین زن و مرد غیر از ادعاى تساوى حقوق زن و مرد است؛ زیرا در این نگرش حتى اگر زن به حقوق اجتماعى برابر با مرد هم برسد هیچ تأثیرى به حال فمینیسم ضد مردگرایانه ندارد.
طرفداران نظریه عدم تقابل، معتقدند هر انسانى قابلیتهاى «دو جنس» را دارد؛ یعنى ویژگىهاى مذکر و مونث در هر انسانى وجود دارد. این نظر، کاملاً با عقل سلیم مخالف است؛ زیرا در بیشتر فرهنگها، تقابل دو جنس، هنجارى پذیرفته شده تلقى مىشود و انسان موجودى تک جنسى است؛ یعنى هر مردى فقط صفات مردانه دارد و هر زنى فقط صفات زنانه.
آنان معتقدند الگوهاى ارزشى و رفتارىِ متمایز میان زن و مرد باید متحول شود و انسانى بودن به جاى زن و مرد بودن هدف فرایند جامعهپذیرى قرار گیرد. به عبارتى، مىگویند زن و مرد با هم شباهت پیدا کنند؛ در حالى که این شباهت به طور یکسان و برابر، از خصوصیات زنانه و مردانه بهره نگرفته، بلکه از آنجا که فرهنگ مردسالارانه، فرهنگ برتر است بیشتر این زنان هستند که شبیه مردان شدهاند. نتیجه این نگرش بسیار وحشتناک است و نظام خانواده و به تبع آن، نظام اجتماعى را متزلزل مىکند. پدیدههایى مثل همجنس بازى، دو جنسگرایى و گسست پیوندهاى خانوادگى، از جمله پیامدهاى این نظریه است.
- تاکید بر عدم برترى مرد بر زن
از دیگر اهداف فمینیسم، اصل عدمِ برترى مرد بر زن است، که نگرشى است منطقىتر از سایر اهداف فمینیستى؛ چون قائل به اصل تقابل بین زن و مرد هستند و حداقل، زن و مرد را از ناحیه آناتومى متفاوت مىدانند. این نگرش آنان متأثر از دیدگاههاى پست مدرن است که معتقد است در هویت زنانه، چه از نظر زیستى و چه از نظر اجتماعى، قابلیت مثبتى وجود دارد که نقش مادرى، ظرفیت پرورش دهندگى و حس مسئولیت زنان را افزایش مىدهد. از این رو آنان کلیّتِ نظام خانواده را انکار نمىکنند؛ اما در عین حال، خواهان نقش مساوى زن و مرد در وظایف و مسئولیتهاى خانوادگى و اجتماعى هستند.
- تلاش براى کسب برابرى حقوقى
کژ اندیشى و دید ظالمانه کلیسا و سیاستمداران غرب سبب شد تضییع حقوق منطقى زنان و تثبیت محرومیتهاى آنان، صورت قانونى بگیرد. بود، اوج این تبعیضها در مسائل خانواده ـ از قبیل ازدواج، طلاق و نفقه ـ نمود بیشترى داشت. به همین دلیل، اعتراض تجمعات زنان به این رویه معمول، سابقهاى طولانى دارد. از زمان ظهور سیمون دوبوار و طرح نظریه مساوات زن و مرد ـ که در چارچوب مکتب فلسفى اگزسیتانسیالیسم مطرح شد ـ تشریح علمى و فیزیولوژیک براى اثبات برابرى دو جنس به یارى طلبیده شد.
مهمترین مطالبات این دیدگاه را مىتوان در 8 خواسته بیان کرد:
1- حق رأى زنان
2- حذف روسپیگرى
3 - به رسمیت شناختن حقوق کودکان تک والدینى
4- آزادى سقط جنین
5- حق داشتن فرزند از مرد دلخواه
6- به رسمیت شناختن آزادى لذت در مسائل جنسى
7- کشیش شدن زنان
8- به رسمیت شناختن هم جنس گرایى
مباحث ویژه فمنیسم
فمنیستها از دهه 1960 به بعد، مباحث متعددی را مورد بحث قرار دادند. در این میان به نظر میرسد برخی از آن مباحث جلوه بیشتری نسبت به دیگر مباحث داشته است. بحث از جنسیت، مردسالاری، حوزه عمومی و خصوصی، خانواده و دین از جمله مباحثی هستند که تقریباً همه گرایشهای فمنیستی، بویژه گرایش رادیکالی، در باب آن مطالبی را بیان داشتند.
1ـ جنسیت: جنسیت قویترین و مهمترین تقسیمبندی اجتماعی است. از نظر فمنیستها جنسیت همانند طبقه اجتماعی، نژاد و یا دین، یک طبقه بندی مهم اجتماعی است. همچنانکه سوسیالیستها در آموزهشان «سیاست طبقاتی» را بکار میبرند، فمنیستها نظریه «سیاست جنسی» را ارائه میدهند، به نظر فمنیستها «جنسیتگرایی» Sexism به عنوان شکلی از ظلم، محسوب میگردد
که مشابه «نژادپرستی» است.
فمنیستها معتقدند اساساً باید بین Sex و Gender جنس و جنسیت فرق گذاشت. «سکس» یا «جنس» فقط مربوط به بیولوژی است در صورتی که «جندر» یا «جنسیت» چارچوب نقش زنان را از نظر اجتماعی مشخص میسازد. در چارچوب اجتماعی است که هر چیزی راجع به زن یا مرد منهای اعضای جنسی آنان با تغییر و تعدیل محیط اجتماعی و فرهنگی میتواند در زنان تغییرات و تحولات بسیاری ایجاد کند.
برخی از فمنیستها معتقدند «پنج جنسیت» مختلف وجود دارد. مردان، زنان، زنان همجنسباز، مردان همجنسباز و انسانهایی که هم با مرد و هم با زن میتوانند آمیزش جنسی داشته باشند یعنی Bisexualها! بنابراین آنچه از قدیم طبیعی شناخته میشد مثلاً ازدواج زن و مرد چون دارای زیربنا و تاریخ اجتماعی است دیگر «طبیعی» محسوب نمی شود. فمنیستها علاوه بر پنج جنسیت، سه نوع سکس یا جنس را به رسمیت میشناسند، مردان، زنان و آنانی که حال زن یا مرد را ترجیح میدهند.
بنابراین به نظر فمنیستها از آنجا که تفاوتهای جنسی زیستی و بیولوژیکی است، آنرا نمیتوان از بین برد، در حالی که تقسیم بندیهای جنسیتی، که یک مسئله فرهنگی و سیاسی است، جلوه ای از قدرت مردان است که باید آن را از بین برد.
2ـ مردسالاری: فمنیستها تحلیلهای متفاوتی از نظام مردسالاری ارائه داده اند:
ـ مردسالاری ریشه در خانواده و فرایند تربیت جنسیتی دارد.
ـ مردسالاری ریشه در تعلیم و تربیت و امکانات شغلی مردان دارد.
ـ مردسالاری ریشه در نظام اقتصادی (کاپیتالیسم) دارد.
ـ مردسالاری ریشه در ابراز خشونت و ترس از تجاوز مردان دارد.
اما با همة تحلیلهای متفاوت آنان معتقدند فرهنگ ما با فرهنگ «مردسالاری» عجین شده و در تار و پود آن ریشه دوانده است، حتی در متن کلیه دروس که در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود این فرهنگ وجود دارد بنابراین فمنیستها معتقدند باید این فرهنگ را از اصل ریشه کن کرد تا بتوان تغییرات دلخواه را در فرهنگ موجود ایجاد نمود. آنها در مرحله اثبات و جایگزینی علوم فمنیستی می گویند «مردان و مردسالاری سه هزار سال فرصت اثبات این معماها را داشته اند و زنان تازه شروع کرده اند.
برخی از فمنیستها مدعی اند در دوران ماقبل تاریخ، جامعه اروپا، جامعه ای «زنسالار»، آرام، صلح طلب و جامعه ای برابر بود یعنی برابری زن و مرد در آن به نهایت درجه رعایت می شد به همین دلیل بود که آنان «خدایان زن» را میپرستیدند. اما این جامعه صلح دوست و آرام را مردسالاران اسب سواری که از شرق آمدند، فتح کرده و نتیجتاً عقاید و افکارشان را بر آن جامعه تحمیل کردند.
3ـ حوزة عمومی و خصوصی: تقسیم حوزة عمومی و خصوصی یکی از عوامل مهم نابرابری جنسیتی در جامعه است. خانم جین بتکه الشتین در کتاب مرد عمومی، زن خصوصی این مسأله را به طور مفصّل مورد بحث قرار داده است. به نظر وی معمولاً قلمرو عمومی زندگی که در برگیرندة سیاست، کار، هنر و ادبیات است در انحصار مردان بوده است در حالی که زنان محدود به یک زندگی اساساً خصوصی شده اند که متمرکز بر خانواده و مسئولیتهای خانگی است. اگر سیاست فقط در درون قلمرو عمومی صورت میگیرد، پس نقش زنان و مسأله نابرابری جنسیتی، مسائلی کم اهمیّت به لحاظ سیاسی یا اساساً فاقد اهمیّت هستند. زنان نیز که محدود به ایفای نقش خصوصی خانم خانه دار و مادر شده اند، در واقع از سیاست محرومند. بنابراین فمنیستها کوشیدند تا تقسیم بندی «مرد عمومی» و «زن خصوصی» را درهم شکنند.
4ـ دین و خانواده: فمنیستها نگاهی بدبینانه به دین و خانواده دارند. به نظر آنها دین ساخته و پرداخته دست مردان بوده تا از طریق آن بتوانند زنان را تحت کنترل وسلطه خویش قرار دهند. خانواده نیز موجب تحقیر و تبعیض زنان است. خانم مارتا ناسبام معتقد است بیرحمانه ترین تبعیضها نسبت به دختران از محیط خانواده شروع میشود. همچنین سیمون دوبووار میگوید به هیچ زنی نباید اجازه داد تا در خانه بماند و به امر پرورش کودکانش بپردازد. جامعه باید به کلّی تغییر کند و به زنان اجازه ندهد که فقط وظیفه پرورش فرزندان را بر عهده گیرند.
آسیبشناسی فمینیسم
ستمهای روا شده بر زن، از بزرگترین و کهنترین ستمهای تاریخ بشری است و بیشک خردمندان و نیک خواهان باید عاجلاً برای این زخم کهنه و درد مزمن انسان، چارهای علمی، منطقی و عملی بجویند. بیتردید نه مدافع حقوق زن، لزوماً فمنیست میباشد و نه یک منتقد فمنیسم حتماً مخالف حقوق زنان است، لهذا امر مهم دفاع از حقوق و منزلت انسانی زن را نیز با مرام فمنیسم، نباید مساوی انگاشت. همچنین نقد یا مطالعهی آسیب شناسانهی یک تفکر یا مرام، لزوماً به معنی انکار جهات و آثار مثبت آن اندیشه و مرام نیست. بسا تفکر و مرام نادرستی که در کنار ابعاد و آثار منفی و زیانبار فراوان خود، پیامدهای قهری مثبتی نیز ببار آورد. هرچند فمنیسم در اوایل قرن هفدهم به عنوان جنبش استیفای حقوق زنان، ظهور کرد اما امروز به مثابه مبنا یا متد مطالعه در اکثر حوزههای علوم انسانی همچون معرفت شناسی، هستی شناسی، الهیات، انسانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفهی اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفهی سیاست و گاه حتی در حوزه علوم طبیعی مانند زیستشناسی حضور یافته است. هم ازاینروست که این مرام، هویتی چند ضلعی پیدا کرده که گاه هریک از اضلاع آن به تنهایی، مسلکهای گوناگونی را با مبادی و مبانی مختلف در بر میگیرد. تنها در مطالعات جامعه شناختی و روان شناسی اجتماعی، نحلههای متنوعی چونان لیبرال فمنیسم، فمنیسم مارکسیستی، سوسیال فمنیسم، فمنیسم روانکاوانه، فمنیسم اگزیستانسیالیستی، فمنیسم رادیکال و بالاخره فمنیسم پسامدرنی پدید آمدهاند. اگر ادعا شده: در قرون وسطی فلسفه، کنیز دیانت بود، به نظر ما در عصر جدید، علم نیز خدمتکار ایدئولوژیها شده است! اکنون به جای آنکه معرفتشناسی، زیرساز نظریههای حقوقی و سیاسی گردد این نظامهای سیاسی و حقوقیاند که معرفتشناسی سازگار با خود را جعل میکنند! امروز حتی در علومی چون زیستشناسی، ردپای ایدئولوژیها را میتوان مشاهده کرد! اکنون عنوانی چون علم ایدئولوژیک، یک واقعیت است. خردمندان نیک در مییابند که اختلاط حوزههای مطالعاتی، علم و فلسفه را دست خوش گرایشها و پیش فرضهای سیاسی کردن، حاصلی جز تحریف حقایق و ابهام آلود ساختن فضای دانش و معارف بشری ببار نخواهد آورد. روزی مارکسیسم سعی میکرد اصول سست دیالکتیک مارکسی را به همهی حوزههای علوم انسانی و علوم طبیعی، تسری دهد و کامیاب نشد. دیگر روز نازیها تلاش کردند توسط هزاران زیست شناس، و از جمله 30000 پزشک عضو انجمن ملی پزشکان جامعهشناس و اعضا شاخهی پزشکی حزب نازی، مدعیات پوچ خود را توجیه کنند و ناکام ماندند. امروز فمنیسم سعی میکند همان تجربههای شکست خورده را به نام دفاع از حقوق زن، تکرار کند. به نظر ما دفاع از حقوق حقهی زنان، به تحریف علوم و افکار، یا به دیگر نمایی واقعیتهای طبیعی و انسانی، نیاز ندارد.
تفاوتهای طبیعی واقعی زن و مرد را مفرطانه تبیین جامعه شناختی کردن و دوگانگی های زیست شناختی میان آن دو - حتی فعل و انفعالات هورمونی و ژنتیکی و فیزیولوژیک - را نتیجهی سازمان حاکم بر جامعه و تربیت خاص اجتماعی انگاشتن، حریم علوم و معارف را مخدوش میسازد و از آنجا که این نگرش، غیر علمی است هرگز مشکل حقوق ضایع شده و منزلت از دست رفتهی زن را نیز حل نخواهد کرد. آیا تفاوتهای زیستی و رفتارهای متفاوت جنسی مشهود میان دیگر جانداران نیز که نوعاً مشابهت بسیار با تفاوتها و رفتارهای آدمیان دارد، میتواند نتیجهی سامانه و تربیت اجتماعی تاریخی خاصی باشد؟ اگر چنین نیست - که نیست - پس چرا تنها دربارهی انسان، چنین تلقیای را مطرح میکنیم؟! این روش، یعنی برای حل یک معضل، معضلی بزرگتر آفریدن!افراط و تفریط همیشهی تاریخ، بزرگترین قربانگاه حقیقت بوده است. روزگاری انسان را مساوی با مذکر میپنداشتند و زن را در عداد سایر جانوران میانگاشتند و این بینش ضد دینی، ضدانسانی و ضدعلمی، منشأ ظلمهای بی شمار در حق زنان گردید، امروز فمنیسم رادیکال با توجهات غیر علمی افراطآمیز به صفات زنانه و تفاوتهای فیزیولوژیک زنان، بر برتر انگاری زنان پای میفشرد! به نظر ما یک انگارهی غلط را به انگاره غلط دیگر نمیتوان زدود. دفاع بد، زیانبارتر از حملهی خوب است: گویی فمنیسم افراطی، ضرورت نوعی سلطهی یکی از مرد یا زن بر دیگری را گریزناپذیر انگاشته است، لهذا بیهیچ دلیل و سند معتبر عقلی علمی - چنانکه مارکسیست فمنیستها تصور کردهاند - سامانهی اجتماعی باستان را مادر سالار میپندارند و امروز برای سقوط نظام موجود که به خیال آنان پدر سالارانه است
و اعادة سیستم مادر سالار، کوشش و مبارزه میکنند! حال آنکه هم پیش فرض یاد شده، نادرست است، هم رفتار برخی جوامع در تنظیم روابط خانوادگی در گذشته ناصواب بوده و هم روشهای افراط یا تفریط آمیز برای حل معضلهی موجود، غیر صائب است. از دیگر آفات روش فمنیسم، صدور حکم واحد برای موضوعات مختلف است. با توجه به تفاوتهای عمیق شرایط اقلیمی فرهنگی، مذهبی، و شغل عادات و رسوم و همچنین تنوع ستمهای روا شده بر زنان، حقوق و شیوههای تأمین آن در هر جامعه و برای هر گروه از زنان، باید جداگانه مورد مطالعه و عمل قرار گیرد. بسا که تجویز نسخههای عام و کور، درد جامعهی بیمار انسانی کنونی را تشدید کرده حتی سبب بروز عوارض نا مطلوب و بیماریهای جدیدی گردد!
از دیگر آفتهای معرفت شناختی و روش شناختی نگرش فمنیستی، تحلیلهای کلیشهای و تک بعدی است. مبانی و متدهای مارکسیستی، سوسیالیستی، روانکاوانه، اگزیستانسیالیستی را - که هر یک در برابر صدها سئوال اساسی فلسفی و علمی، قامت خم کردهاند - حق پنداشتن و براساس آنها هستی و حیات را تفسیر کردن و طبیعت و معیشت را تدبیر کردن، نتیجهای جز ارائه راه کارهای ایدهآلیستی کلیشهای و نا کارآمد که هرگز تاکنون رفع مشکل و حل معضل نکرده و نمیکند. از جمله پیش فرضهای ناصواب در تحلیل فمنیستی، پست انگاشتن ذات نقشهای زنانه است، نقشهای حیاتی همچون زایش که استمرار نسل بشریت - که گل سرسبد آفرینش است - بدان بسته است و تربیت فرزند، که زن را در جایگاه انحصاری مربی بشریت مینشاند و تدبیر منزل و تنظیم خانواده که سلول تشکیل دهندهی جامعه است. اینگونه نگریستن به نقشهای عظیم حیاتی، علاوه بر آنکه زنان را استمرار ایفأ این نقشها همراه با احساس عزت و رضایت و به نحو صحیح باز میدارد و در نتیجه، آیندهی حیات بشریت را تهدید به زوال میکند، نقش آفرینی تاریخی زن را بی ارزش قلمداد کرده، نسبت به گذشتهی آنان بدترین ناسپاسی را روا میدارد، به برتری ذاتی مرد و ارزشمندی نقشهای مردانه صحه میگذارد و این خود ظلم مضاعف دیگری است که به عنوان فمنیسم و دفاع از حقوق زن در حق زنان روا میشود. اصولاً مرد انگاری زن و نگرش مرد واره به حیات و هستی و مناسبات انسانی، به معنی تنزل دادن شأن زن از جایگاه رفیع انسانی اوست. لازمهی انسان بودن زن، مرد شدن او نیست. برای احراز شأن متعالی زن باید او را انسان تعریف کنیم نه مرد. تشبیه و تشبه زنان به مردان، اذعان به برتری مردان است و این نه با تحقیر مفرطانهی مرد توسط فمنیسم افراطی، سازگار است و نه با شأن مکرم و منزلت محترم زن. امروز مرد انگاری زن، او را دچار از خود بیگانگی ساخته و زیست در برزخ زن - مرد، زن را به ورطهی بحران شخصیت و کیش دو شخصیتی افکنده است. لهذا رفتار و کنش بانوان به تبع محیطها و نقشهای متفاوت محوله و شرایط حضور در خانه و اجتماع، متغیر و متفاوت گردیده است و همه میدانیم چنین وضعیتی، آدمی را از کارآیی و ایفا نقشهای ثابت و مؤثر باز میدارد. یکی دیگر از پیش گمانههای ناصواب فمنیسم افراطی، سیاسی تلقی کردن همة شؤون حیاتی آدمی، حتی زناشویی و رفتارهای شخصی جنسی و مناسبات خانوادگی است! مقولهی سیاست و بازی قدرت که روزگاری فقط به حوزهی مناسبات عمومی تعلق داشت با شعار امر شخصی، امر سیاسی است، که از سوی فمنیستهای موج دوم مطرح شد، به حوزهی روابط خصوصی مناسبات خانوادگی (زن و شوهر، والدین و فرزندان) نیز تسری یافت و بسی روشن است که چنین نگرشی، تخاصم و تعارض را جایگزین صفا و خلوص عشق و تعاون میان اعضأ خانواده میکند و چنین نیز شد. رفتارهای ناهنجار و ستمهای روا شده بر زن را به اساس وجود نهاد خانواده و ازدواج قانونی و شرعی نسبت دادن و قداست و سلامت این نهاد ارزشمند را شکستن و عرضهی تئوریهای ناهنجارآفرینی چون ازدواج آزاد، جدا انگاری مناسبات جنسی از روابط خانگی و باروری و تولید مثل، خانوادهی تک والدینی، معاشقه آزاد، اکتفا به همجنس و... ، آفت دیگری است که پی آوردها و عوارض جبرانناپذیر فراوانی را برای جامعهی بشری سبب شده است، این نگرش به جای حل مسأله، به زدودن صورت مسأله پرداختن است، درست مانند آن است که به دلیل وجود حاکم ستمگر و حکومت ظالمانه در یک کشور، مردم آن کشور اصل ضرورت وجود حکومت و نیاز به نیاز به نظام اجتماعی را نفی کنند! قطعاً با این شیوه مشکلات مضاعف خواهد گردید. افزون بر آفات و عوارضی که تا اینجا در این مقال افتاد، مبانی و منطق فمنیستی، پیامدها و تبعات روانی، اخلاقی و اجتماعی سیاسی و بسیاری داشته است که امروز گریبان جامعهی بشری را سخت میفشرد و دریغا که به موازات افراط فزایندهی ادعاها و اقدامها، این پیاوردها نیز روز افزون رو به تزاید دارد!
برای رعایت اختصار به برخی از آن پیامدها اشاره میرود: جنبش فمنیسم در برخی جوامع صرفاً نظم سنتی خانواده را در هم گسسته، بی آنکه قادر باشد نظم موجه و منطقی دیگری را جایگزین آن سازد، لهذا با تشدید تخاصم و پراکندن تخم نفاق در مهرستان خانواده، «وفا و صفا»، «مودت و رحمت» جای خود را به «بی مهری و نامهربانی» و «خیانت و سردمزاجی» سپرده است! روابط عاطفی بر ساخته بر طبیعت انسانی و آکنده از «آرامش و آسایش» به مناسبات خشک و بیروح اعتباری و ضوابط تصنعی قراردادی بدل شده و در یک کلمه، مناسبات طبیعی صمیمانهی اعضا خانواده تا حد مناسبات منفعت طلبانهی یک شرکت تجاری
یا حزب سیاسی و صحنهی بازی قدرت تنزل کرده است! در برخی جوامع و یا طبقات اجتماعی، نقش مقدس و حیات بخش و جایگزین ناپذیر باروری و بار آوری، زایش و پرورش فرزندان رو به افول و نزول نهاده و سلامت نسل آدمی در معرض تهدید قرار گرفته است. مسالهی دختران و پسران بی کاشانه و جوانان اسیر عقدههای سایه سار پدر نچشیده وعطر مهر مادر نشنیده، جامعهی مدرن مدنی را تهدید میکند. اینهمه دستاوردهای تئوریهایی چون «معاشقهی آزاد»، «زناشویی کمونی»، «وصلتهای آزاد»، «مادر مجرد»، «ازدواج سهامی» و... است.
نخستین چیزی که زنان شیفتهی شعارهای فمنیستی میبازند، گوهر«بهداشت روانی» است، بحران روحی زنان بیعاقبت و عقبه، بیپناه و پشتیبان، غمزده و بیهوده زی،گره کور دیگر کلاف سردرگم معضلات اجتماعی دنیای مدرن است! زن غربی«آزادی حقیقی» را با «احساس آزادی» که تنها یک «حالت کاذب روانی» است، عوض کرده است، لهذا همین که با لحظهای «بازگشت به خویش» و اندکی «خود کاوی» دروغین بودن این حالت را درک میکند با هجوم بی تابانهی عوارض یاد شده مواجه میگردد! بحران اخلاقی که اختاپوس وار، حیات و هستی انسان غربی را فرا گرفته است از جمله، معلول شعارها و رفتارهای تندروانهی فمنیستی است؛ شیاع
روابط جنسی ضد فطری همچون: «همجنس بسندگی»، «نرمایه منشی»، «خودارضایی» سبب شیوع بیماریهای جسمی و روحی بیشماری گردیده است.
در آغاز عصر جدید، بورژوازی به قصد بهره برداری استثمارگرانه از زن، در کورهی شعارهای فمنیستی دمید، به نام رهاندن زن از کار منزل و وظایف خانوادة هستهیی، زن را - به عنوان نیروی کار ارزان و مطیع، پرحوصله و پردقت - به خدمت در کارخانه واداشت و خدمتکاری جامعه (خانواده گسترده) گماشت، در سمت جدید نیز جز پستهای پست و غیر کلیدی و مشاغل خانگی و شبه خانگی به وی سپرده نشد. نماپردازی و زیباسازی، مهمانداری و پذیرایی، پذیرش و منشیگری، کار در کودکستانها و مربیگری، فروشندگی و ایفا نقش جلب مشتری در فروشگاهها و نمایشگاهها و دیگر کارهای خدماتی، مصادیق غالب اشتغالات زنانه است.
زنان امروز از عوارض جسمی روحی فراوان ناشی از اشتغالات برون خانهای و نوعاً مسئولیت مضاعف جمع میان کار در منزل و اجتماع و ایفای نقش دوگانه، رنج میبرند. موارد سوء استفادههای سیاسی از جنبش فمنیسم مانند به کارگیری زنان در جهت منافع ایدئولوژیکی و حزبی نیز کمتر از سوء استفادههای اقتصادی نیست، مارکسیسم فمنیسم با جنگ طبقاتی انگاشتن اختلاف زن و مرد و بخشی از پرولتاریا قلمداد کردن زنان، علاوه بر تحریف واقعیت و ایجاد انحراف در مسیر مبارزه، عملاً اولویت تلاش برای حل مشکل زنان را انکار کرده است. اگر ظهور فمنیسم در آغاز، نشانهی وجود ستم ناروا در حق زنان بود، تطور و پیدایش مسلکهای نوبه نو فمنیستی، دلیل عدم کارآیی این جریان و روشهای بکار رفته در دفاع و تأمین حقوق از دست رفتهی زن است، پس از چهار قرن تلاش، در کارنامه فمنیسم، عوارض و جرایمی چون: تحریف حقایق علمی و افزایش ابهام در حقوق، انحراف مسیر مبارزه و دسترس ناپذیر شدن حقوق حقیقی زنان، تشدید تخاصم و زوال صفا و وفا، شیاع عوارض جبرانناپذیر روحی جسمی و شیوع زیانهای اقتصادی اجتماعی، از دست رفتن پشتوانهها و پناهگاههای اخلاقی، دینی و سنتی و در نهایت تنزل منزلت انسانی زن بر غم عدم نیل او به شأنی درخور در جامعه کنونی، ثبت است.
چالشها و پیامدهای منفی فمنیسم
- ایجاد تقابل میان زن و مرد - توجه نکردن به نقش مکمل زن ومرد موجب شده است که آنها تصویری خشن از جنس مرد ارائه دهند و در صدد مقابله برای باز ستاندن حقوق تاریخی از دست رفته برایند. درمقابل مردان هم به حرکتهای مشابه متوسل شوند.
- غیر نظام ارزشی و تزلزل خانواده - تأکید بیش از حد بر حقوق اجتماعی – سیاسی - مدنی و در اولویت قرار دادن اشتغال از یک سو و عدم توجه لازم به اخلاق در کنار حقوق و بی مهری به خانواده و تحقیر وظیفه مادری و همسری عملاً زیان های جبران ناپذیری به همراه داشته است. کم شدن میزان ازدواج وازدیاد طلاق ، بروز فساد و فحشاء از آثار طبیعی تغییر نظام ارزش است.
- مشکلات اقتصادی - سلب مسئولیت اقتصادی از مردان و روانه کردن زنان به محیط کار با توجه به محدودیت جسمی زنان و نابرابری شرایط عملاً به فقر بسیاری از زنان انجامید. همچنین خروج زن از خانه موجب افزایش میزان هزینه خانواده شد بنابر آماری که گرفته شده در دهه 1980 بسیاری از زنان متأهل برای بالا بردن در آمد خانواده وارد بازار کار شدند ولی در سال 1988 در آمد زن و شوهر روی هم 6% به در آمد کل خانواده اضافه کرد.
البته به آن مشکلات مربوط به محیط کار را نیز افزود و آسیب پذیر بودن بیشتر زنان به دلیل محدودیت های جسمی و ناتوانی از انجام کار سنگین و تحقیر توسط همکاران مرد- از جمله مشکلات زنان شاغل بود.
- تغیر چهره ظلم بر ضد زنان- در جهان معاصر نوعی جدید از بردگی زنان جایگزین بردگی سنتی شد. در نظام سرمایه داری زن ابزار توسعه اقتصادی و جذب سرمایه است نه موجودی انسانی و نیازمند ارتقاء فرهنگی. لذا زن در تبلیغات تجاری - فیلم های سینمایی، صنعت توریسم از جایگاه ویژه بر خوردار است.
- سوء استفاده قدرت های سیاسی- احزاب سیاسی از تبلیغات و تظاهرات زن گرایان بهره می گیرند و وعده های کاندیداهای این احزاب به زنان در واقع تضمینی برای پرشدن صندوق رأی است به نفع خودشان ، در سطح سیاست های خارجی ، بلوک شرق و غرب از تبلیغات فمنیست ها به عنوان اهرم فشاری اقدامات ترقی خواهانه جهان سوم سود جسته اند. بطور مثال: در طول انقلاب اسلامی ، سازمان ها و تشکل های فمنیستی به نامه های پیاپی خود به مجامع بین المللی درباره تضییع حقوق زنان ایرانی در واقع حربه ای تبلیغاتی در اثبات ادعای جهان غرب درباره فقدان عدالت اجتماعی در ایران هستند. همچنین از فمینیسمها به عنوان گذرگاه در صدور الگوهای استعماری به زنان جهان سوم استفاده می شود
نقد فمنیسم
تعدد گرایشات در فمنیسم نشانگر ناسازگاری، اختلافات، عدم تحمّل و نقد درونی حامیان آن در این مکتب است. در میان گرایشات فمنیستی، فمنیسم رادیکالی (افراطی) مخرّبترین و عقب افتاده ترین جنبش دهه 60 است. اگر چه دیگر گرایشات همگی نیازمند نقد هستند اما آنچه امروزه نقد آن از اهمیت لازم برخوردار است، فمنیسم رادیکالی است. نقد این جنبش نیازمند فرایندی عمقی و در حوزه های معرفتی همچون هستیشناسی، شناختشناسی، انسانشناسی و غیره است، در حالی که دیگر گرایشات فمنیستی عموماً نیازمند نقدی سطحی و روین در مساله فمنیسم هستند، چراکه اساساً نقدهایی که در حوزه معرفتی و اندیشه ای بر مکاتب لیبرالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم و پستمدرن وارد میشود به گونه ای طبیعی مساله فمنیسم را نیز در بر خواهد گرفت. در حالی که وضعیت فمنیسم رادیکال بدین گونه نیست، فمنیسم رادیکال مکتب یا بهعبارت بهتر جنبشی است که بالاصاله در باب زنان و رهایی آنان شکل گرفته است. از این نظر شاید حق را به کسانی داد که معتقدند فمنیسم واقعی همان فمنیسم رادیکال است. با این حال این مقاله در صدد نقد عمقی به جنبش فمنیسم نیست و تنها تلاش خواهد کرد به برخی از ابعاد و معضلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این جنبش که عموماً از زبان غربیها بیان شده است بطور فهرست وار اشاره نماید:
1ـ جنبش فمنیسم منظری تک بعدی به تمام جنبه های زندگی انسان دارد. این جنبش تمام بدبختیها و شرور جهان را در اثر تسلط مردها بر زنان دانسته و خواهان حذف مردان در تمام عرصه های اجتماعی است، در حالی که زندگی در این جهان و بقا و تداوم آن ناگزیر از تعامل زن و مرد در زندگی اجتماعی است. بنابراین عدم توجّه به «مکمّل» بودن زن و مرد و برتری یا فرودستی هر یک از دو جنس بزرگترین خطای این دسته از فمنیستها است.
2ـ روح حاکم بر جنبش فمنیستی، همان روح توتالیتر و دیکتاتوری است. فمنیسم به فرد اجازه نمیدهد تا برای خود تصمیم گیری نماید و بیندیشد، حتی در تفکر خصوصی اشخاص هم مداخله میکند، به فرد اجازه ابراز وجود نمی دهد و کوچکترین فعالیتهای افراد را تحت نظر دارد چرا که اساساً این جنبش مدعی کنترل تمام بخشهای مختلف زندگی بشر است. آنان در آن واحد ضد بورژوا، ضدّ کاپیتالیست، ضدّ خانواده، ضدّ دین و ضدّ روشنفکراند. لحن و زبان این جنبش هم روحیة فاشیستی آن را نشان میدهد، کلمات زشت و وحشتناک و سخنرانیهای فاجعه آمیز فمنیستهای رادیکال نشان دهندة اشتیاق آنها برای لطمه زدن به دیگران است.
یکی از مجلاتی که منعکس کننده طرز تفکر فمنیستهای افراطی است به نام «Now» و یا «سازمان ملی زنان» روی جلد یکی از شماره هایش این چنین اعلام میدارد:
«حالا زمان آن فرا رسیده تا کنترل زندگیمان را در دست گیریم. حالا زمان برای آزادی پرثمر برای زنان از تمام گروهها و طبقات اجتماعی، فرهنگها و سنین مختلف و گروههای گوناگون جنسی فرا رسیده و حالا دیگر زمان شبیه سازی ما و بوروکراتهایی که همچون عروسکهای خیمه شب بازی اند و خواهان کنترل و زجر دادن زنان، کشتن و تجاوز به جسم ما، به سر رسیده است. در حال حاضر زمان برای ضربه زدن و با نوک چکمه به زیر شکم پدرسالاران کوبیدن فرا رسیده! و حالا زمان برای مبارزه ما فرا رسیده است.» «نه خدا، نه آقا و نه هیچگونه قانونی نمیتواند سد راهمان باشد.»به نظر می رسد همین پاراگراف کوتاه نشان دهنده خشم وغضب، لذت طلبی و نامفهوم بودن «فمنیسم» رادیکال باشد و اوج دیکتاتوری و فاشیستی آنان را نشان دهد. آنها حتّی به کاربردهای زبانی هم رحم نمی کنند. کلمه«Women» را به کلمه «Wimin» تبدیل کرده اند چرا که به خیال خود معتقدند هر کلمه ای که به Men ختم بشود، همان ادامه مردسالاری و تسلط مردان بر زنان است، بنابراین باید از کاربرد چنین واژه هایی پرهیز کرد. آنان به نهادهایی حمله میکنند که درجه بندی و رعایت سلسله مراتب در ذات آنها نهفته است، اساساً هدف آنان قصد تغییر مرزها و معیارهای تعیین شده اجتماعی است. و در مقابل خواهان مستقر ساختن مرزها و معیارهایی هستند که تنها خود از آن حمایت میکنند، و این در واقع همان روح دیکتاتوری و توتالیتری است که در درون این جنبش قرار دارد.
3ـ فمنیسم مسئولیتهای سنگینی را بر زنان تحمیل کرده است. زنی که در گذشته روش و شیوه زندگیش، انتخابش و اصولاً برنامه ادامه حیاتش در این جهان برای وی مشخص و معلوم بوده، امروز باید در کلیّه موارد تنها خودش تصمیم گیرنده اصلی باشد و این همه
مسئولیتها وتصمیمات که هر زنی در جامعه امروزی با آن مواجه است به حدی سنگین است که برای عده بسیاری از زنان در غرب به مرز غیرقابل تحملّی رسیده است. اساساً در اختیار قرار دادن آزادیها و انتخابهای بیشمار به زنان نه تنها موجب رهایی آنان نگردید، بلکه آنان را در سیستم نامشخص و نامبهمی قرار داد که در واقع هر گونه آزادی و انتخاب را از آنان سلب کرده است. با مشکلات زیادی که جنبش فمنیسم بر زنان تحمیل کرده و آزادیها و انتخابهای بیشماری را در اختیار آنان قرار داده است، برخی زنان جامعه امروزی را مجبور کرده تا برای تسکین آلام خویش تئوری کهنه و قرون وسطایی«توطئه مردان علیه زنان» را بپذیرند.
4ـ فمنیسم باعث رشد فزاینده استفاده ابزاری مردان از زنان گردیده است. امروزه در غرب و حتی در برخی از جوامع شرقی، از زن به مثابه کالای جنسی در تبلیغات تجاری مورد استفاده قرار می گیرد. زن که حقیقتاً دارای هویت و منزلت والایی در جامعه است تحت آماج فریبنده تبلیغاتی، به طور مستقیم وغیرمستقیم، ناچار است بزرگترین تحقیرها و بیحرمتیها را در استفاده ابزاریش تحمل نماید.
شرکتها و بنگاههای تجاری و اقتصادی برای زیبا جلوه دادن کالاهای تجاری و فرهنگیشان، زیبایی زن را به قربانگاه میبرند تا از آن طریق بتوانند به نان و نوایی برسند.
5ـ بها ندادن به شریفترین حرفه زنان یعنی «مادری» و «خانه داری»، یکی از کریهترین و زشتترین چهرة فمنیستهاست. حرفهای که اساساً به لحاظ توانایی های جسمی و روحی، تنها زنانند که میتوانند به خوبی از عهده آن برآیند و مردان هرگز قادر به اداره آن نیستند.
مگی گالاگر میگوید: فمنیسم با دروغ بزرگی که به زنان و مردان گفت به یک پیروزی بزرگ دست یافت. نقش یک خانم خانه دار در خانه دستکمی از زنان در مشاغل دیگر ندارد. آنها تصور می کنند اگر زنی کاشف دارو باشد و راه معالجه بیماری سرطانی را نشان دهد و یا اخلاقیات جدیدی را در جامعه باب کند میتواند سروصدای بیشتری را در جامعه بر پا کند در حالی که کارهای یک خانم خانه دار بازتابی در مطبوعات و رادیو و تلویزیون ندارد اما باید دانست که دارای ارزش کمتری هم نیست و از نظر ارزش کاملاً با دستاوردهای بزرگ دیگر هم سنگ است. اساساً زنان به همان میزان که در صحنه اجتماع گرفتار شدند، به همان میزان مزایای خانه و خانواده را از دست دادهاند. فمنیستها در اینباره تصور میکنند به زنان آزادی حق انتخاب بخشیدهاند، در حالی که فمنیسم در واقع زنان را در تشکیل و ادامه خانواده به سبک و روش سنتی منع کرده و بسیاری از انتخابهای آزاد را از آنان سلب کرده است.
6ـ فمنیسم باعث ایجاد تردید و عدم اعتماد به نفس در دانشجویان و تحصیل کردگان دانشگاهی گردیده است. در صورتی که دانشجویان دیگر مشغول تحصیل تاریخ، ادبیات، علوم، زبانهای خارجی و دیگر مواد درسی هستند، دانشجویانی که مشغول تحصیل در رشتة زنانند در واقع تلاش میکنند تا برخوردهای ستیزهجویانهای را بیاموزند که این برخوردها توأم با اطلاعاتی دروغین است. آنان یکی از شرایط عضویت در جنبش را ابراز خشم و نارضایتی در همه چیز می دانند، در حالی که همین نارضایتی و خشم و آتش زدن به دامنه تنفر است که دیواری میان واقعیت و ادعاهای فمنیستها بوجود آورده است. اساساً این نوع طرز تلقی دانشجویان را نه تنها برای زندگی آینده آماده نمیسازد بلکه آنان را دستخوش تردید و عدم اعتماد به نفس میکند. 7ـ روح جنبش فمنیستی «همجنسگرایی» است. خانم تی. گریس آتکینسون که خود یکی از فمنیستهای سرسخت است، اعتراف میکند که «فمنیسم به مثابه تئوری و همجنسبازی در حکم و عمل است.» این دسته از فمنیستها که از ریشه با مردان سرناسازگاری دارند، به صراحت اعلام میدارند که باید حتی در روابط خصوصی نیز بجای آنکه با مردی سپری کنند، با همنوعان خود بسر برند.
اگرچه این عمل از آنجا که مخالف طبیعت است، تنها در مقام شعار است و آنان در خلوت ناچارند نیاز طبیعی خود را تنها با مردان برطرف سازند. اساساً بسیاری از رهبران جریان فمنیستی شخصیت بسیار منفی داشته اند. آنان بجای آنکه بدنبال ارتقاء منزلت زن و تحقق شعارهای فریبنده خود باشند، در واقع بدنبال تئوریزه کردن و معقول جلوه دادن راههای بیبندباری خویش برآمدند. برخی از فمنیستهای مطرح مانند خانم بتی فریدن در کتاب ابهت و جاذبه فمنیستی بجای آنکه به دنبال ارائه دیدگاههای علمی از فمنیسم باشد، به دنبال نشان دادن جاذبه های شخصی خویش هست.
8- مبارزه با فمنیسم امری بسیار مشکل است. فمنیسم حقیقتاً استعداد مؤثری در تهدید و ایجاد وحشت در دیگران دارد. برای مردان جلوگیری از رشد فمنیسم و برشمردن حرفهای خلاف واقع آنان بسیار مشکل است. اگر مردان خطر رویارویی با فمنیستها را نادیده بگیرند و مشت بسته آنان را باز کنند مسلماً مورد اتهامات دشمنی و خصومت با زنان و حقوق آنان قرار خواهند گرفت. آنان مردان را متهم خواهند کرد که با نادیده گرفتن حقوق زنان قصدشان خوارشماری آنان و بازپسگیری حقوقی است که تا به حال به آنان تفویض کردهاند، آنان ادعا خواهند کرد که مردان علاقمندند تا زنان را دوباره به موقعیت گذشته یعنی «فرمانبرداران مطیع مردان» بازگردانند. این در حالی است که مردانی که از این اتهامات وحشت دارند، حزم و احتیاط را برگزیدهاند.
بنابراین هرگز نباید یک فمنیست را به چالش و شک و شبه نسبت به کنه مرام خود فرا خواند. زیرا در جایی که شواهد، قرائن و منطق همه علیه آنهاست ضرورت ایجاب میکند تا فمنیستها ادعا کنند که هرگونه مخالفتی با مرامشان و علیه انقلاب فمنیسم، مشوق بازگشت به وضعیت موجود است. آنان هر زمان که ببینند حقایق و طرز تفکر معقولانه موجب ناکامی آنان میگردد، فوراً به فلسفه قدیمی خود بازمیگردند و هر گونه حقیقتی را زائیده «ساختارهای مردسالارانه» میخوانند.
به عنوان مثال دختر دانشجویی همه ایرادهای وارده بر پژوهشهایش را به این دلیل که همه ملهم از «روحیه مردانه» است را مردود خواند. اما همکاری نهادهای سیاسی و فرهنگی بویژه حضور مؤثر زنان خواهد توانست به ترمیم لطمه ها و صدماتی که فمنیستها بر پیکر جوامع وارد کرده اند بپردازد.
رابرت ایچ بورک منتقد بزرگ اندیشه، اخلاق و فرهنگ غربی و آمریکایی درباره فمنیسم معتقد است، اگر غرب به ویژه آمریکا همین روند را در پیش گیرند، فمنیسم افراطی آنان را درسراشیبی به سوی گومورا فرا خواهد خواند. گومورا (به عربی عموره و سدوم) دو محل مجاور در بحرالمیت هستند که بنا به نقل تورات، محل عذاب قوم لوط به خاطر فساد و شهوترانی آنان بوده است.
وی معتقد است با توجّه به مشابهت های اخلاقی و فرهنگی میان جامعه کنونی آمریکا و مردم «گومورا» سرنوشت مشابهی برای جامعه مزبور قابل پیشبینی است و جوامع غربی بویژه آمریکا در سراشیبی منتهی به «گومورا» هستند.
نتیجه
- فمینیسم، جنبشى است سازمان یافته که بر اساس مبانى فلسفى غرب پىریزى شده و هدف آن رفع هر گونه ظلم و ستم به زنان و احقاق حقوق آنان در نظام اجتماعى است.
- فمینیسم از آنجا که فاقد ایدئولوژى و پشتوانه علمى مشخص است، متأثر از جهانبینى غرب، به طرح راهکارهایى مختلف که عمدتا با مبانى وحیانى در تضاد است مىپردازد. از این جهت، فمینیسم جریانى انسان مدار و اومانیستى است.
- فمینیسم در غرب به علت دورى از معنویت و اخلاق، دچار ناکامى شده است؛ چون به درستى هدایت و تئوریزه نشده است. اکنون شاهد بالاترین رکورد خشونت و تحقیر علیه زنان در غرب هستیم. اهانت، استثمار اقتصادى، عریان ساختن و ابزارى کردن جنس مونث شواهدى هستند که هویت فمینیسم را زیر سؤال مىبرند.
- ظلم و تحقیر تمدنهاى کهن غربى، خشونت و کژ اندیشى اربابان کلیسا، تفکرات الحادىِ انسان مدار و نظام سرمایهدارى، از جمله عواملى هستند که سب خیزش زنان و ایجاد نهضت فمینیسم شد.
- علل تنوع گرایشات فمینیستى را بایستى در وابستگى آنها به اندیشههاى سیاسى و فلسفى غرب بدانیم. هر گرایش فمینیستى طبق همان اندیشه وابسته، به تحلیل مسائل زنان مىپردازد.
- در مرحله ایده و آرمان، تمام نحلههاى فمینیستى خواهان برابرى زن در تمام عرصههاى سیاسى و اجتماعى هستند و رفع سلطه جویى جنسى، مبارزه با مردسالارى، پایان بخشیدن به تبعیض و خشونت علیه زنان را از اهداف خود مىدانند؛ اما بیشتر این اهداف تنها در حد یک ایده و ذهنیت باقى مانده و در عمل پیاده نشده است.
- فمینیسم اسلامى پدیدهاى نو در جوامع اسلامى، به ویژه ایران، است که بر پایه سکولاریسم و تجدد گرایى بنا شده و به تفسیر و تأویل آموزههاى دینى و تطبیق آن با فرهنگ غرب پرداخته و سعى کرده است با ایجاد شبهه و طرح سؤالهاى واهى، بنیاد خانواده و اجتماع مسلمین را از بین ببرد.
- مهمترین اهداف فمینیسم، تلاش براى رفع انواع تبعیض علیه زنان، کسب برابرى حقوقى، تساوى زن و مرد، تشابه در حقوق، برابرى جنسى و به رسمیت شناختن همجنسگرایى و سقط جنین مىباشد. بسیارى از خواستههاى آنان با مبانى اسلام و ادیان الهى دیگر در تضاد است و حاصلى جز نابودى خانواده و اجتماع ندارد.
- فمینیسم بعلت فقدان ایدئولوژى و مکانیسم مناسب براى موضوعشناسى مسائل زنان و از آنجا که با وضعیت مذهبى، فرهنگى و اجتتماى جوامع اسلامى ناسازگار است هرگز نمىتواند پاسخگوى نیازهاى زن مسلمان باشد.
- اسلام از نظر محتوا و اصول آنچنان غنى، محکم و مستدل است که براى حفظ و صیانت زن دفاع از کرامت و شرافت و حقوق او، نیازى به فمینیسم نمىبیند.
- فمینیسم از لحاظ جهانبینى، هرگز قابل قیاس با اسلام نیست. اسلام و فمینیسم دو مقوله کاملاً جدا از هم، با مبانى مختلف ایدئولوژیکى، اهداف، کارکردها و آرمانهاى متفاوتند و هیچگاه با هم تلفیق نمىشوند و مولودى به نام فمینیسم اسلامى را به وجود نخواهند آورد.
http://www.bashgah.net/fa/content/show/43751